English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
Other Matches
he played a pretty trick خوب حیلهای زد
he played a pretty trick خوب حقهای زد
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
He played so well that … بقدری خوب بازی کردکه ...
played خلاصی بازی
played بازی کردن حرکت ازاد داشتن
played خلاصی داشتن
played بازی کردن
played حرکت ازاد
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
played out ازکارافتاده
played out خسته
played out وامانده
played out مانده
played شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played رقابت
played تفریح کردن ساز زدن
played تفریح بازی کردن
played الت موسیقی نواختن
played نمایش نمایشنامه
played روی صحنهء نمایش فاهرشدن
played رل بازی کردن
played زدن
played نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
played کیفیت یاسبک بازی
played ضربه به توپ
played بازی
played شرکت درمسابقه انفرادی
played اداره مسابقه
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to be played out [enacted] رخ دادن
I have not played my ace. ورق دادن
smile played on his lips تبسم برلبانش بوسه میزد
He played the part of Rostam . نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
I have not played my trump ( winning ) card . ورق برنده را هنوز رو نکره ام ( بازی نکردم )
Theres many a good tune played on an old fiddle. <proverb> یک ویولون قدیمى قطعات خوب بسیارى مى تواند بنوازد .
trick نوبت
trick نگهبانی
The whole trick is to ... کل ترفندش در این هست که ...
trick مدت زمان پست نگهبانی
trick نوبت نگهبانی
trick فوت وفن
trick لم
trick حقه
trick شعبده بازی
trick خدعه
trick نیرنگ
trick حیله
do the trick <idiom> خیلی خوب کارکردن
trick رمز
trick حیله زدن
trick حقه بازی کردن
trick خطوط
trick درجه بندی عدسی دوربین
trick سکانی نگهبان
trick شوخی کردن
hat trick کار فوقالعاده
hat trick شاهکار
monkey trick حیله
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
hat trick شیرینکاری
monkey trick شیطنت
trick question سوالیکهجوابآننادرستاست
conjuring trick شعبدهبازی
trick ski اسکی کوتاه برای انجام حرکات نمایشی اسکی روی اب
trick of the trade <idiom> باهوش وذکاوت
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
trick or treat قاشق زنی وکاسه زنی دم درب خانههای مردم
confidence trick کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
to play a trick on any one بکسی حیله
to serve one a trick بکسی حیله زدن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
trick track بازی تخته نردقدیمی
trick wheel چرخ سکان
serve one a trick بکسی حیله زدن
play a trick on حیله زدن به
trick wheel اطاق اسکان
His trick didnt work. حقه اش نگرفت
play a legal trick کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
By an inconceivable trick( trickery) . با حقه ایکه عقل جن هم به آن نمی رسد
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
the book is out of p کتاب تمام شده است
to d. into a book نگاه مختصر بکتابی کردن
that book ان کتاب
that book این کتاب
the a of a book خوانندگان کتابی
that is my book کتاب من است
that is my book این
here is my book اینست کتاب من
your book کتابتان
you are welcome to my book بفرمایید از کتاب بنده استفاده کنید
with out book برون سند کتابی ازبر
very many book کتابهای خیلی زیاد
book بداخلاق
it was a p to another book مقدمه کتاب دیگربود
i will t. you for the book شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
this book is yours این کتاب مال شما ست
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
here is my book کتاب من اینها
your book کتاب شما
book شماره بازیگرخطاکار
book one جلد نخستین
book one کتاب نخست
book اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
book ثبت کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
book دفتر
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
book رزرو کردن توقیف کردن
by the book ازروی کتاب
book فصل یاقسمتی از کتاب
book مجلد دفتر
book value بهای دفتری
to book something چیزی را سفارش دادن
by the book کتابی
book value ارزش دفتری
book کتاب
book value ارزش ثبت شده در دفتر
book درکتاب یادفترثبت کردن
white book کتاب سفید
what is this book worth? این کتاب چقدر ارزش دارد
waste book دفتر باطله
word book قاموس
word book دیکشنری
have one's nose in a book <idiom> دائم سر توی کتاب داشتن
have one's nose in a book <idiom> کرم کتاب خوانی داشتن
white book ویدیو- CD استاندارد ساخت philips , JVC که نحوه ذخیره ویدیودیجیتال روی ROM-CD را بیان میکند
word book واژه نامه
winter book تعیین امتیاز شرطبندی درزمستان برای مسابقه فصل بعد
word book لغت نامه
word book کتاب لغت
to e. upon acovnt book همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
word book فرهنگ لغات
comic book کتاب کاریکاتور
book a seat جا رزرو کردن
time book دفتر ثبت ساعات کار
to bring to book حساب پس گرفتن
to consult a book سرکتاب باز کردن
to consult a book از کتاب فال گرفتن
to wade through a book بکندی وزحمت کتابی راخواندن
to bind a book صحافی کردن یک کتاب
to gut a book مواداصلی کتابیرا ازان دراوردن
to gut a book جوهرمطالب کتابیراکشیدن
spine of the book تیرهپشتیکتاب
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to read a book کتابی را دوباره وسه باره خواندن یامرورکردن
to subscribe for a book پیش ازانتشارکتاب تعهدخریدیک یاچندجلدانراکردن
tou book لباس تکواندو
edition [ed.] [of a book] چاپ [کتابی]
edition [ed.] [of a book] ویرایش [کتابی]
to bring to book بازخواست کردن از
What is the title of the book ? عنوان این کتاب چیست ؟
guest book دفترچهمیهمانها
exercise book کتابتمرین
cookery book کتابآشپزی
when reading a book در حال خواندن کتابی
code book کتابرمزگشا
book token کارتخریدکتاب
address book دفترچه تلفن
the forthcoming book کتابی که به زودی به فروشگاه می آید
throw the book at <idiom> شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
pension book برگهایکهوجهیکهبایستپرداختشوددرآندرجشدهاست
phrase book لغتنامهمسافرت
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
You wI'll benefit by this book . از خواندن این کتاب فایده خواهی برد
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
To bind a book. کتابی را جلد کردن
Please fetch the book. لطفا"بروکتاب رابیاور
rule book کتابقانون
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
rent book کتابچهایکهدرآنمبلغکرایهذکرشدهباشد
reference book کتابمرجع
bound book کتابپربرگ
comic book کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح میدهد
book plates برچسب کتاب
book plate برچسب کتاب
log book رخداد نامه
Yellow Book مشخصات -CD ROM منتشر شده توسط Philips که حاوی قالب ذخیره سازی داده است و استاندارد ROM-CD XA را می پوشاند
year book سالنامه
word book کتاب لغت
log book دفتر رخدادهای روزانه
book of matches جعبهکبریت
book ends کتابنگهدار
appointment book دفترچهقرارملاقاتها
telephone book راهنمای تلفن
telephone book دفتر تلفن
phone book دفتر حاوی شمارههای تلفن
phone book کتاب راهنمای تلفن
log book رخداد نگاشت
book keeping حسابداری [حسابداری]
woman of the book کتابیه
the book is print کتاب برای فروش موجودایت
purview of a book ویعت کتاب
cheque book دسته چک
cheque book دفترچه چک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com