Dictiornary-Farsi | I stayed in concealment until the danger passed. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 137 (8 milliseconds)

English	Persian
I stayed in concealment until the danger passed.	خودم را پنهان کردم با خطر گذشت


Other Matches

concealment	پنهان بودن
in concealment	درنهان
in concealment	نهانی
concealment	اخفاء
concealment	پوشش
concealment	پنهان کردن پوشاندن
concealment	اختفاء
in concealment	درخفا
cover and concealment	پوشش و اختفاء
concealment of birin	ناپدیدکردن
stayed	توقف مکث
stayed	مانع عصاء
stayed	بازداشتن
stayed	نگاه داشتن
stayed	ماندن
stayed	ایست
stayed	سکون
stayed	توقف کردن
stayed	انکر
stayed	حائل
stayed	سپر
stayed	سیم وصل به دکل برای نگهداشتن ان
stayed	بکسل طولی ناو
stayed	توقفگاه
stayed	تکیه مهار
stayed	نقطه اتکاء
i stayed there for days	سه روز انجا ماندم
He stayed three nights with us.	سه شب پیش ما بود
We stayed at the seaside for one week .	یک هفته کنا ردریا ماندیم
I stayed at the hotel with some friends.	با دوستانم درهتل ماندم
I stayed up reading until midnight.	تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
He wisely stayed at home .	عقل کردودرمنزل ماند
cable-stayed bridges	کابلهایبرقراریپل
Tourists have stayed away in droves this summer.	این تابستان دسته های زیادی از گردشگران نیامدند.
to p anyone through danger	کسی را از خطر رهایی دادن
danger	خطر
danger	به خطر افتادن
danger money	مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
to rush any one into danger	کسیرا بخطر کشانیدن
Our lives are in danger.	جانمان درخطر است
danger area	منطقه خطرناک
danger sticks	نانچیکوهات [ورزش] [کونگ فو]
Better face in danger once than to be always in da. <proverb>	مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
There's no danger of that happening again.	خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
to incur danger	درخطر افتادن
smell danger <idiom>	از خطری پیش آگاه شدن [اصطلاح مجازی]
danger of flooding	خطر سیل
danger bearing	سمت خطرناک
danger bearing	سمت خطر
to redress danger	جبران خسارت کردن
i warned him of danger	او را از خطراگاهی دادم
to incur danger	خودرادر خطر انداختن
danger signal	اژیر یا بوق اعلام خطر
lead out of danger	با راهنمایی از خطر رهانیدن
liable to danger	در معرض خطر
subjected to danger	در معرض خطر
reckless of danger	بی پروا ازخطر
safe from danger	محفوظ از خطر
i reck not of danger	من باکی از خطر ندارم
danger zone	منطقه خطر
danger buoy	بویه خطر
danger close	خطر نزدیک
danger close	خطرنزدیک است
danger signal	اژیرخطر
danger space	فضای خطرناک
danger space	فضای هوایی خطرناک
danger was imminent	خطر نزدیک بود
danger was imminent	خطر تهیدمیکرد
to guard against danger	مواظب خطر بودن
danger area	منطقه خطر
danger warning level	مقدار موجودی کالا که میبایست همیشه در انبارموجود باشد
danger warning level	حداقل موجودی
isolated danger mark	علامتعایقدارخطر
Red light is a signal for danger .	چراغ قرمز علامت خطر است
passed	گردونه گدوک
passed <adj.> <past-p.>	تصویب شده
passed <adj.> <past-p.>	تایید شده
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
passed <adj.> <past-p.>	اجازه داده شده
passed <adj.> <past-p.>	پذیرفته شده
passed <adj.> <past-p.>	تصدیق شده
passed <adj.> <past-p.>	به تایید رسیده
passed	تمام شدن
passed	وفات کردن
passed	گذرگاه
passed	گذر عبور
passed	پاس
passed	اجتناب کردن
passed	رایج شدن
passed	پاس دادن
passed	سبقت گرفتن از خطور کردن
passed	پروانه
passed	قبول کردن
passed	رخ دادن
passed	تصویب کردن قبول شدن
passed	رد شدن سپری شدن
passed	عبور کردن
passed	گذشتن
passed	راه
he passed hence	این جهان را بدرود گفت
he passed hence	ازاین جهان رخت بربست
passed	صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed	تصویب شدن
passed	رد کردن چوب امدادی
passed	گذراندن
passed	گذر
passed	1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
passed	عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
passed	برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
passed	یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed	انتقال یافتن منتقل شدن
passed	یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
passed	اجازه عبور
passed	گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed	عبورکردن
passed	کلمه عبور
passed	جواز
passed	گذراندن تصویب شدن
passed	بلیط
passed	جواز گذرنامه
passed	مسیر کوتاه جنگی
passed	معبر جنگی
passed	گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed	معبر
passed	گردنه
Many years passed .	چندین سال گذشت
he has passed the chair	ریاست داشته است
passed pawn	پیاده رونده یا پاسه شطرنج
It passed over my head.	از بالای سرم رد شد
he has passed the chair	رئیس بوده است
protected passed pawn	پیاده رونده محافظت شده
How many students passed the exam?	چند نفر در امتحان قبول شدند؟
i passed an uneasy night	ناراحت بودم
i passed an uneasy night	شب بدی گذراندم
i passed an uneasy night	دیشب
He passed the ball on to his teammate.	او [مرد] توپ را به هم تیمی اش پاس داد.