Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 73 (6 milliseconds)
English	Persian
I was an eye witness to what happened.	من حاضر وناظر وقا یع بودم
Other Matches
happened <past-p.>	رخ داده
happened <past-p.>	روی داده
it happened	اتفاق افتاد
I happened to be there when ….	اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
happened <past-p.>	اتفاق افتاده
happened	روی دادن
happened	رخ دادن اتفاق افتادن
happened	واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
it happened thaf	اتفاقا
I'm dying to know what happened.	خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
what happened befor	معنیش به فارسی
it happened thaf	چنین
i feel wather you and I'm sorry about what happened before	معنیش به فارسی
i feel wather and you I'm sorry about what happened before	معنیش به فارسی چی میشه
ifeel bather you andI'm sorry about what happened before	معنیش به فارسی
witness	گواه شاهد شهادت دادن
witness	گواه اوردن
witness	دیدن گواه بودن بر
witness	شهادت دادن
witness	شاهد مدرک
witness	گواه
witness	شهادت
witness	گواهی
witness	شاهد
witness	گواهی دادن
Jehovah's Witness	ارگانیمذهبیکهعقایدوایدههایبعضیازمسیحیانمبنیبرخاتمهپذیریدنیاراقبولدارند
witness heaven!	خدا گواه است
to call to witness	استشهادکردن از
to call to witness	بشهادت طلبیدن
to call to witness	بگواهی خواندن
I saw it for myself . I was an eye –witness	خودم شاهد قضیه بودم
eye witness	گواه عینی
eye-witness	گواه عینی
as God is my witness ...	خدا شاهد است ...
eye witness	شاهد عینی
eye-witness	شاهد عینی
To produce a witness.	دردادگاه شاهد آوردن
to bear witness to	شهادت دادن نسبت به
to bear witness to	گوهی دادن به
to bear witness	گواهی دادن
false witness	گواهی یاشهادت دروغ
eye witness	گواه عینی
eye witness	شاهد عینی
expert witness	شاهد خبره
ear witness	گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
challenging a witness	جرح شاهد
call to witness	به شهادت طلبیدن
call to witness	گواهی خواستن از
call to witness	گواه گرفتن
bear witness	شهادت دادن
bear witness	گواهی دادن
witness stand	محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
witness box	جایگاه ویژه گواهان در دادگاه
witness box	جایگاه شهود گواه جای
ocular witness	شاهد عینی
skilled witness	شاهد متخصص
skilled witness	کارشناس اهل خبره
summoning a witness	استشهاد
subscriping witness	مصدق
producing a witness	استشهاد
mountains witness	کوه هاهم گواهی میدهند حتی کوه ها.......
subscriping witness	مسجل
in witness whereof	برای گواهی مراتب بالا
subscriping witness	گواهی کننده سند
he summoned god for witness	خدارابگواهی طلبید
The written statements of the witness.	اظهارات کتبی شاهد
examination of witness's eligibility	تزکیه
My clothes are a witness to my poverty.	لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
he summoned god for witness	خداراشاهدگرفت
to compel the attendance of a witness	وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
tradition related by successive witness	سنت متواتر
tradition related by successive witness	تواتر

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com