Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
Other Matches
work week
کارهفته
head work
کار فکری
head work
فکر روشن
head work
زینت مخصوص سنگ سرطاق
boss
نقش برجسته تهیه کردن
boss
قبه
boss
برجستگی
boss
گل میخ
boss
برامدگی تزیینی
boss
ارباب برجسته
boss
تکیه گاه یاتاقان شفت ها
boss
پشت بند حصیری هدف
boss
ناف روی قطعات ریختگی قوز
He is not the boss for nothing.
بیخود نیست رئیس شده
boss
کارفرما
boss
گلمیج برجستگی
boss
رئیس کارفرما
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
اربابی کردن
boss formerly boce
[بلوک منبت کاری شده برجسته]
straw boss
مباشرکارگران
He is in bad with the boss.
با رئیس اش بد است
straw boss
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
straw boss
وردست سر عمله
boss-eyed
چشمهایبهطرفهم
The suggestion didn't go down very well with our boss.
کارفرما این پیشنهاد را اصلا نپذیرفت.
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss .
رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
worked
اثارادبی یا هنری
worked
کارخانه
worked
استحکامات
worked
کارکردن
worked
موثر واقع شدن
worked
عملی شدن
worked
عمل کردن
worked
نوشتجات
worked
زیست عمل
worked
وفیفه
worked
عملکرد
It worked.
آن کار کرد.
worked
شغل
worked
کار
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
worked
کوشش
Everything worked out well.
همه چیز جور در آمد ( وسایل کار فراهم شد )
worked up
<idiom>
عصبانی ،نگران
worked up
ازکار در امده
worked up
ترغیب شده
worked up
تهییج شده
worked
فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
worked
انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
worked
کار کردن
worked
موثر واقع شدن عملی شدن کار
worked
قطعه کار
She comes here at least once a week .
دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
per week
هر هفته
A whole week
یک هفته تمام
for a week
برای یک هفته
a week
یک هفته
this d. a week
یک هفته از امروز
next week
هفته گذشته
last week
هفته گذشته
week
هفته
week
هفت روز
worked
[been successful]
<past-p.>
کار کرده
tarred worked
قیر اندود کاری
over worked man
مهره شطرنج پر مسئولیت
passion week
هفته پیش از رستاخیز مسیح
passion week
هفته مصیبت
What's the charge per week?
اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
What is the price per week?
قیمت برای یک هفته چقدر است؟
gang week
هفتهای سه روزدران بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
A week from today
هفت روز پس از امروز
write me every week
هر هفته برای من نامه بنویسید
what day of the week is it?
امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
week end
اخر هفته
week day
روز معمولی هفته
at least four times a week
کم کمش چهار بار در هفته
tomorrow week
هشت روز دیگر
She is week and wet.
آدم شل و ولی است
to morrow week
از فردا یک هفته
Holy Week
هفتهی مقدس
rag week
هفتهایکهدرآنبرایامورخیریهپولجمعمیکنند
inside of a week
کمتر از یک هفته
inside of a week
در یک هفته کمتر
gold worked steel
فولاد اصلاح شده
one anxious week of waiting
یک هفته انتظار با نگرانی
I had my car broken into last week.
هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
We stayed at the seaside for one week .
یک هفته کنا ردریا ماندیم
Every day of the week but Sundays.
همه روز هفته غیر از یکشنبه ها
The people wondered how the contraption worked.
مردم در شگفت بودند که این ابتکار چگونه کار می کرد.
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
I drew blank every time . None of my tricks worked .
هر نقشی زدم نگرفت ( ناموفق ماندم )
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
some two hours
یک دو ساعتی
at all hours
<adv.>
هر بار
off hours
ساعات فراغت
off hours
ساعات بیکاری
at all hours
<adv.>
همیشه
at all hours
<adv.>
درهمه اوقات
hours
وقت
hours
06 دقیقه
hours
مدت کم
hours
ساعت
keep early hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
idle hours
ساعتهای بیکاری
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر برخاستن
opening hours
ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
visiting hours
ساعات ملاقات
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
keep regular hours
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
During the rush hours.
درساعات شلوغی
[پر رفت وآمد پر ترافیک]
licensing hours
زمان مجاز
keep bad hours
دیر خوابیدن و دیر برخاستن
kilowatt hours
کیلووات در ساعت
keep good hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
lighting hours
زمان روشنایی یا سوختن
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
man-hours
جمع تعداد ساعات کار
Outside office hours.
خارج از وقت اداری
man-hours
نفرساعت
impatient hours
ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
vacant hours
ساعات بیکاری یا فراغت
hours of labor
ساعات کار
hours of business
ساعتهای کاری
silent hours
ساعات خواب
small hours
سحرگاهان
business hours
ساعت کاری
man hours
نفر در ساعت
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours
ساعات خاموشی در شب
canonical hours
ساعات رسمی نماز یا عقد
out of
[outside]
office hours
خارج از ساعات اداری
hours of worship
ساعات پرستش یا نماز
office hours
ساعات کار
thoughtful hours
ساعات فکر
waking hours
ساعات بیداری
to keep late hours
دیر برخاستن
to keep late hours
دیر خوابیدن
office hours
ساعات اداری
business hours
ساعت اداری
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
thoughtful hours
ساعات تفکر
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
Far into the night . Into the early hours.
تا دم دمهای صبح
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
To keep late nights
[hours]
شب زنده داری کردن
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
The reporter was held at the checkpoint for several hours.
خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
share
بخش کردن
share
توسط کاربران دیگر شبکه است
share
بهره قسمت
share
بخش
share
پوشه فایل ها روی دیسک درایوکامپیوتر محلی که قابل استفاده
share
فایل ذخیره شده که توسط بیش از یک کاربر یا سیستم قابل دستیابی است
share
فرض
share-out
سهمبندیشده
share
روش ایجاد امنیت شبکه برای حفافت منابع محلی
share
حصه
share
قیچی کردن
to share out
بخش کردن
share
شرکت داشتن در سهم بردن
share
دانگ
What about my share?
پس حق من چه شد ؟
share
سهم بردن
share
[in]
شرکت
[سهم]
[در]
share
تسهیم کردن
share
تقسیم کردن
share
سیستم عامل شبکه که به منابع کلمه رمز نسبت میدهد به جای اینکه شماره کاربران را تنظیم کند تا دستیابی محدود شود
share
دایرکتوری
share
که توسط کاربران متعدد متصل به شبکه قابل دستیابی است
share
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share
IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
to share out
تقسیم کردن
share
سهم
share
حافظهای که با بیش از یک CPV قابل دستیابی باشد
share
باس مورد استفاده
share
برای آدرس و ارسال داده بین CPU و رسانه جانبی
share
استفاده از کامپیوتر یا رسانههای جانبی توسط بیش از یک شخص یا سیستم
share
سیستمی که یک وسیله جانبی یا رسانه ذخیره سازی پشتیبان یا منابع دیگر توسط چندین کاربر استفاده میشود
share
یک کامپیوتر و یک حافظه پشتیبان که توسط افراد مختلف در شبکه برای یک برنامه کاربردی به کار رود
share
پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
The library is the obvious place for the after-dinner hours.
کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
share cropper
زارع سهم گیر
apple share
اپل شر
share holder
دارنده سهام صاحب سهام
share holder
سهامدار
share holding
سرمایه گذاری در سهام
Please let me take a share in the expenses.
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
share of inheritance
سهم الارث
share in cash
سهم نقدی
share list
صورت بهای سهام شرکتها
capital share
سهم سرمایهای
share cropper
مستاجر
ordinary share
سهام عادی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com