Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects .
طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
short term
دوره کوتاه
short term
مختصر
short-term
کوتاه مدت
short term
کوتاه مدت
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
short-term
کم مدت
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short run profit
سود در کوتاه مدت
short term forecast
پیش بینی کوتاه مدت
short term loan
وام کوتاه مدت
short term memory
حافظه کوتاه مدت
short term rate of interest
نرخ بهره کوتاه مدت
wiser
دانا
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
you are wiser than he
شما از او
he has none the wiser
چیزی براطلاعتش افزوده نشد
wiser
کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
wiser
عاقل عاقلانه
wiser
خردمند
wiser
معقول
wiser
فرزانه
wiser
عاقل
wiser
حکیم
is he a the wiser for it
ایا ازاین بابت عاقل تراست
you are wiser than he
خردمندترهستید
self-sacrifice
فداکاری
sacrifice
قربانی
sacrifice
قربانی کردن
sacrifice
قربانی برای شفاعت فداکاری
sacrifice
عقیقه
sacrifice
از دست دادن
self sacrifice
از خود گذشتگی
sacrifice
قربانی دادن فداکاری کردن
sacrifice
قربانی کردن جانبازی
self sacrifice
فداکاری
burnt sacrifice
قربانی سوخته یا سوختنی
offer a sacrifice
قربانی کردن
two bishops sacrifice
قربانی لاسکر
two bishops sacrifice
قربانی دو فیل
equal sacrifice theory
نظریه برابری فداکاری
back sacrifice throw
افکندن حریف ازپشت
back sacrifice throw
فن تومئوناگه
equal sacrifice theory
برطبق این نظریه
equal sacrifice theory
مالیات بایدمتناسب با قدرت پرداخت افرادباشد
turnover
جابجا شدن
favour
التفات
turnover
تعداد دفعاتی درسال که موجودی انبار یک بنگاه فروخته میشود
turnover
فروش
turnover
تجدید
turnover
تجدیددوران
turnover
مبلغ فروش
turnover
دست بدست شدن
turnover
تغییرو تبدیل
favour
توجه مرحمت
favour
مساعدت
turnover
مقدار فروش
favour
طرفداری مرحمت کردن
favour
نیکی کردن به طرفداری کردن
in favour of
به نفع
in favour of
به حساب
in favour of
بر له
favour
همراهی
favour
همراهی یا طرفداری کردن با
turnover
حجم معاملات
turnover
گردش معاملات
turnover
کل فروش
turnover
گردش
turnover
حجم فروش
by favour of
توسط
by favour of
بمساعدت
turnover
برگرداندن
by favour of
بامرحمت
by favour of
بدستیاری
turnover
جاگردی
turnover
برگشت
turnover
خطای منجر به از کف دادن توپ
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
turnover tax
مالیات بر اصل مبادلات
wedding favour
گل یا نوار سفید که به افتخارعروسی به جامه خود میزنند
the odds are in our favour
احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
to court favour
توجه و التفات کسی را طلب کردن
capital turnover
گردش سرمایه
turnover tax
مالیات بر گردش کالا
labor turnover
نقل و انتقال کارگری
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.
مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
turnover
[British English]
فروش
[اقتصاد]
near leg pickup and turnover
گرفتن یک پا وپس گردن و پیچاندن
to fall from favour
[with someone]
[Britisch E]
از چشم
[کسی]
افتادن
near leg pickup and turnover
نوعی کنده رو
To beg (solicit ) someone favour .
از کسی منت کشیدن
double leg and inside turnover
دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
to curry favour
[British E]
/favor
[American E]
with somebody
برای کسی خود شیرینی کردن
The senator argued in favour of lowering the tax.
سناتور از کاهش مالیات طرفداری کرد.
to curry favour
[British E]
/favor
[American E]
with somebody
هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن
just profit
سود منصفانه
just profit
سود عادلانه
it did not profit me
فایدهای بمن نرساند
for-profit
<adj.>
تجارتی
for-profit
<adj.>
تجاری
it did not profit me
مرا سودمند نبود
what will it profit you
چه سودی برای شما خواهدداشت
for-profit
<adj.>
بازرگانی
to his own profit
بفایده خودش
profit
منفعت بردن
profit
منفعت
profit
فایده
profit
سود بردن منفعت کردن
she your profit with him
سودخودرابا اوتقسیم کنید
profit
عایدی داشتن
to profit from something
سود بردن از چیزی
profit
فایده رساندن
profit
سود
profit
نفع
profit
سود بردن
profit
فایده منفعت
profit
مزیت
profit
برتری
make a profit
سود بردن
profit-sharing
تسهیم در سود
thoughtful of profit
سود
distributed profit
سود تقسیم شده
to make a profit
سود بردن
to make a profit
منفعت کردن
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
thoughtful of profit
در فکر
target profit
سود مورد نظر
target profit
سود مطلوب
taxable profit
سود مشمول مالیات
economic profit
سود اقتصادی
contingent profit
سود اتفاقی
corporate profit
سود شرکت سهامی
excess profit
سود اضافی
distributed profit
سود توزیع شده
contingent profit
منفعت احتمالی
profit cannibalism
افراط در تخفیف و ارزان فروشی
yearly profit
سود سالانه
profit centre
مرکز سود
profit and loss a
حساب سودوزیان
profit and loss
سود و زیان
profit and loss
حساب سود وزیان
principal and profit
مایه و سود
interest profit
عایدی حاصل از بهره
operating profit
سود ناخالص
operating profit
سود عملیاتی
net profit
سود ویژه
normal profit
سود عادی
normal profit
سود متعارف
loss of profit
عدم النفع
maximum profit
حداکثر سود
accumulated profit
پولی که شرکت یا شخصی در سال های قبل به دست آورده و استفاده نکرده یا به خریداران سهام نداده است
gross profit
سود ناخالص
non-profit-making
غیرانتفاعی
profit-making
درآمدزائیکردن
profit-taking
فروشسهام
What was your net profit?
خرج دررفته چقدر منفعت کردی ؟
undivided profit
سود تقسیم نشده
retained profit
سود تقسیم نشده
reasonable profit
منفعت عقلایی
pure profit
سود خالص
profit tax
مالیات بر سود
profit motive
انگیزه سود
profit maximization
به حداکثر رسانیدن سود
profit centre
قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
profit centre
واحد دخل و خرج کننده
net profit
سود خالص
best profit point
best
best profit point
نقطه بیشترین مقدار سود
profit sharing
تسهیم در سود
profit margin
درصد سود از فروش خالص
profit margins
حاشیه سود
profit margins
درصد سود از فروش خالص
profit-sharing
سهم کارگران از سود
profit-sharing
مشارکت در سود
profit sharing
سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
profit sharing
سهم کارگران از سود
accounting profit
سود حسابداری
profit-sharing
سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
accounting profit
سود از دیدگاه حسابداری
best profit output
محصول در بیشترین مقدارسود
anticipated profit
سود مورد انتظار
profit margin
حاشیه سود
best profit output
profit best
profit sharing
مشارکت در سود
term
عبارت
[ریاضی]
term
زمان
term
پاره سال تحصیلی
term
عبارت
term
جمله
[ریاضی]
term
مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term
جمله
term
اجل
term
جمله طیفی
term
واژه
term
شرایط
term
ثلث تحصیلی
term
دوره انتصاب
term
سمستر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com