English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
It's time to prepare the meal. وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
Other Matches
meal time هنگام غذاخوری
meal time وقت خوراک
meal time موقع خوراک
prepare اماده شدن ساختن
prepare مهیا ساختن مجهز کردن
prepare تدارک دیدن پستاکردن
to prepare [for] آماده شدن [به یا برای]
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare تغییردادن وضع اتومبیل معمولی برای مسابقه
prepare تهیه کردن
prepare اماده کردن
to prepare something چیزی را آماده کردن [آشپزی]
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
prepare for action حاضربه جنگ کردن
prepare mortar تهیه ملات
to prepare for war تدارک جنگ دیدن
to prepare for war برای جنگ اماده شدن
to prepare for war اماده جنگ شدن
prepare mortar ساختن ملات
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To pave the way . To prepare the ground. زمینه رافراهم ( هموار) کردن
To lay (set,prepare)the table. سفره ؟( میز ) را چیدن
meal خوراکی
meal غذا
meal بلغور
meal شام یا نهار ارد
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
meal offering هدیه اردی
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
mealie meal ذرتغلهشدهpig
Please partake of this meal . لطفا" از این غذا صرف کنید
meal break استراحت ناهار
corn meal ارد گندم - ارد جودوسر
meal bug شته مو
meal offering پیشکشی اردی
To order a meal. سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
meal times زمان وعده های غذا
square meal غذایمقوی
meal tickets کوپن غذا
Enjoy your meal! <idiom> نوش جان!
indian meal ارد ذرت
meal tickets بلیط غذا
to makea meal of صرف کردن
we squared for our meal حساب خوراکمان را تصفیه کردیم
to makea meal of خوردن
meal ticket بلیط غذا
meal ticket کوپن غذا
meal ticket راه کار و کاسبی
meal tickets راه کار و کاسبی
meal tickets وسیلهی امرار معاش
meal tickets ممر درآمد
meal ticket وسیلهی امرار معاش
meal ticket ممر درآمد
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
We had a foul meal for lunch. نهار گندی خوردیم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
out of time بیجا
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
for the time being <idiom> برای مدتی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
down time زمان توقف
time is up وقت گذشت
down time زمان بیکاری
down time وقفه
out of time بیگاه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
about time <idiom> زودتراز اینها
out of time بیموقع
down time زمان تلف
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
all the time <idiom> به طور مکرر
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
There is yet time. هنوز وقت هست.
at another time در زمان دیگری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
at the same time در عین حال
behind time دیر
behind time بی موقع
It's time وقتش رسیده که
on time <idiom> سرساعت
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in no time خیلی زود
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
i time time Instruction
in time بجا
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
what time is it? چه ساعتی است
in the mean time ضمنا
just in time درست بموقع
two time دو حرکت ساده
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
many a time چندین بار
many a time بارها
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
off time وقت ازاد
At the same time . درعین حال
two-two time نتدودوم
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
mean time زمان متوسط
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
specified time وقت معین
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time ساعت متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
down time مرگ
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time out ایست
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
any time <adv.> درهمه اوقات
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
time تایم
time فرصت
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
time and again بکرات
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time out تایم
some time or other یک روزی
time مدروز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com