English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It is money down the drain (gone to blazes). این دیگه پول دور ریختن است
Other Matches
blazes شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazes رنگ یا نوردرخشان
blazes فروغ
blazes درخشندگی جار زدن
blazes باتصویر نشان دادن
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
Protection money. Racket money. باج سبیل
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
drain ابگذر
drain زهکش
drain اب کشیدن از
drain زهکشی کردن
drain زهکش فاضل اب
drain کشیدن
drain زیراب
drain جریان دادن
drain خالی کردن اب
drain زه کشی کردن
drain تخلیه کردن
drain زیر اب
drain کشیدن زهکش
drain زیر اب زدن
drain تهی شدن
down the drain <idiom> گم شدن
drain خشک انداختن
drain یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع FET
brain drain فرارمغزها
air drain گربه رو
air drain ناه کش
air drain در روگاز
It went down the drain . It was frttered away. سگ خور شد
collecting drain زهکش
collector drain زهکش اصلی
drain cock لوله تخلیه
french drain زهکش خشکه چینی
drain tile آجرآبگذر
drain hose شلنگآبکثیف
concrete drain راهآببتون
tide drain زهکشی کردن با لوله
tail drain نهرچه ابهای مازاد
tail drain نهر زهکش
joint drain زهکش عمودی
main drain زهکش اصلی
drain without pipe زهکشی بدون لوله
drain table میز قطران
toe drain زهکش پایه
floor drain آبگذرکف
drain cleaner ابزاریکه کف زهکشها را تمیزمیکند
drain joints درز زهکشی
drain joints فاصله بین تنبوشههای زهکش به منظور دخول اب به تنبوشه ها
drain openings درز زهکشی
drain pipe لوله
drain pipe لوله زهکشی
drain plug پیچ تخلیه
main drain پمپ اصلی خن ناو
brain drain فرار مغزها
drain embankment of dam خاکریزی زهکش سد
surface water drain سطحآبگذر
oil drain plug توپی تخلیه روغن
field drain pipe لوله زهکشی
oil drain cock شیر تخلیه روغن
dry stone drain زهکش خشکه چینی
money begets money <idiom> پول پول می آورد
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
near money شبه پول
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
be in the money <idiom> پول پارو کردن
his money is more than can پولیش بیش
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
he is f. of money پول فراوان دارد
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
value for money قدرت خرید پول
value for money ارزش پول
value of money ارزش پول
f. money پول فراوان
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
near with one's money خسیس
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
money اسکناس
take in (money) <idiom> رسیدن
money on d. وجه امانعی
money on d. پول سپرده
money سکه
money جایزه نقدی
money مسکوک ثروت
money پول
money making پول گرد کن
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
money making پول بهم زدن پول جمع کنی
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
money making پول بهم زنی
money matters امور پولی
purchase money در CL ثمن
money multiplier ضریب بهم فزاینده پول
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
purchase money قیمت جنس
money of account پول محاسباتی
quantity of money مقدار پول
raise money فراهم کردن پول
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money پاداش زیان
short of money کم پول
scant of money بی پول
smart money خسارت
scant of money کم پول
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money نقش پول
retention money پول گرویی
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money پول
requistion for money درخواست
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
ready money پول نقد
raise money جمع اوری کردن پول
smart money مطلع
possession money حق النسبی
neutrality of money خنثی بودن پول
quasi money شبه پول
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
mortgage money پول قرضی
mortgage money پول رهنی
money worth چیزی که بپول بیزرد
money worth پول بها
money worth بهای پول
money pot غلک
money worth برابر پول
money wage مزد پولی
money supply عرضه پول
money stock عرضه پول
money stock حجم پول در گردش
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
oceans of money یک دنیا پول
odd money یک اسکناس 01 ریالی
possession money حق الاجرا
passage money خوراک
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
money off offer فروش با تخفیف
penury of money قحط پول
penury of money کمیابی پول
passage money معاش کردن
passage money تاکردن
passage money راه
passage money غذا
passage money کرایه مسافر
passage money کرایه
onother's money پول شخصی دیگر
onother's money پول دیگری
money on deposit وجه امانی
money on deposit پول سپرده
money pot دخل
soft money پول ضعیف
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
I am pinched for money. دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
To be a money grubber. پول پرست بودن
To raise money. پول فراهم کردن
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
gate money پولبلیطورودیه
danger money مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
time is money <idiom> وقت طلاست
save money به دقت خرج کردن
To count the money . پول شمردن
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
My money request to him طلب من از او [مرد]
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
Changing money تبدیل پول و ارز
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
for love or money <idiom> به هر شکلی
save money پس انداز کردن
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money . غرق درپول بودن
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money خر مهره
to stink of money خر پول بودن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
time money وام مدت دار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com