Dictiornary-Farsi | Mother left me 500 tomans . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
Mother left me 500 tomans .	مادرم برایم 500 تومان گذاشت


Other Matches

I wI'll give him credit for a mI'llion tomans . He is good for a mI'llion tomans .	پیش من تا یک میلیون تومان محل ( اعتبار) دارد
I knocked off another 1000 tomans.	1000 تومان دیگه از قیمت زدم
My earnings come to around 5ooo Tomans per month.	درآمدم به حدود 5000 تومان درماه می رسد
I dont have one toman let alone a thousand tomans .	هزار تومان که هیچه یک تومان هم ندارم
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.	د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
She was left out in the cold . she was left high and dry .	سرش بی کلاه ماند
To her , abI'llon tomans is a mere trifle .	قابل نوشیدن نیست
He was sitting on my left (left side)	طرف چپ من نشسته بود
I am left out . I am left out in the cold .	کلاهم پ؟ معرکه است
mother	مادر
mother	مادری کردن
mother	پروردن
mother	مادر ننه
mother	والده
mother	مام
mother	ام
mother	سرچشمه اصل
After all, she is your mother.	هرچه باشد بالاخره مادرت است.
mother-to-be	زنحامله
Mother Nature	طبیعت مهربان
mother board	برد اصلی
Mother's Day	روز مادر
mother liquor	مادر اب
surrogate mother	نامادری
mother board	تخته اصلی
he was his mother's pride	مایه سرافرازی یاافتخارمادرش بود
mother tongues	زبان مادری
mother board	بردمادر
mother board	برد مدار چاپی اصلی
foster mother	مادر رضاعی
Mother Nature	طبیعت
mother in law	مادر زن
Mother Superior	رئیس بنیاد مذهبی
Mother Superiors	رئیس بنیاد مذهبی
She is shorter than her mother .	از مادرش کوتاه تر است
She sat beside ( next to ) her mother .	کنار مادرش نشست
Want is the mother of industry. <proverb>	خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
grand mother	جده
grand mother	مادر بزرگ
the mother whom i sucked	مادری که بمن شیرداد
step mother	نامادری
mother tongue	زبان مادری
mother's mark	خال
mother in law	مادر شوهر نامادری
mother countries	کشور اصلی
mother in low	مادر شوهر
mother in low	مادر زن
mother land	میهن
mother land	وطن
mother land	سرزمین مادری
mother liquer	باز مادر
mother liquid	مادر اب
mother of thyme	سیسنبر
mother ship	ship parent
mother substitute	جانشین مادر
mother surrogate	جانشین مادر
mother wit	هوش
mother wit	شعور
mother wit	ادراک
mother hubbard	لباس گشاد زنانه
mother-in-law	مادر شوهر
mother-in-law	میله شماره 7 بولینگ
mother-in-law	مادر زن
mother complex	عقده مادری
mother countries	میهن
mother-of-pearl	صدف مروارید
mother of pearl	صدف مروارید
Queen Mother	ملکهای که دارای فرزندباشد مادرپادشاه که بیوه باشد
mother figures	مادر- نماد
mother country	میهن
mother craft	بچه پروری
mother figure	مادر- نماد
mother country	کشور اصلی
mother craft	مادری
My mother togue is Persian.	زبان مادری من فارسی است
What wI'll happen if your mother finds out.	اگر مادرت بفهمد چه می شود؟
mother cary's chicken	مرغ طوفان
mother goose stakes	مسابقه کره مادیانهای سه ساله
The child [kid,baby] has taken after her mother.	بچه به مادرش رفته.
A nany who has more sympathy than the real mother. <adj.>	داءیه دلسوز تر از مادر
Dont neglect writing to your mother .	ازنوشتن نامه بمادرت غافل نشو
Mother-daughter boteh design	طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
nothing was left over	چیزی باقی نماند
outside left	گوش چپ
to be left	زیاد امدن
to be left	ماندن
left inner	بازیکنمهاجمچپ
right and left	ازهرسوبهرسو
left over	زیاد امده
left$	تابع $LEFT در زبان BASIC
left over	باقی مانده
nothing was left over	چیزی زیادنیامد
She just left ( went ) . off she went .	گذاشت ورفت
to the left <adv.>	سمت چپ
KEEP LEFT	از سمت چپ حرکت کنید.
left <adv.>	سمت چپ
left	: چپ درطرف چپ
left	جناح چپ
left	: زمان ماضی فعل leave
keep to the left	دست چپ بروید
on the left <adv.>	سمت چپ
My name has been left out .	اسم من از قلم افتاده است
from right and left	از چپ وراست
on the left	در سمت چپ
from right and left	از هر سو
left d.	نظام به چپ
i took up where he left	از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
left	ضربه چپ
Please turn left now.	لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
No left [right] turn!	گردش به چپ [راست] ممنوع!
to be [left] stranded	سرگردان شدن
to turn left [right]	به چپ [راست] پیچیدن
Left parting	جداشونده چپ
left parenthesis (	پرانتز باز
to be [left] stranded	دربدر شدن
left safety	مهرهمفمنچپ
ragged left	چپ ناهموار
to be left in disbelief <idiom>	قابل فهم نبودن
to be left in disbelief <idiom>	باور نکردنی بودن
out in left field <idiom>	از جواب صحیح دورشدن
to jink right [left]	ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
we left for paris	عازم پاریس شدیم
the parting on the left	فرق سر به چپ
left guard	محافظچپ
left half	نیمهچپ
left halfback	هافبکچپ
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
left lung	ریهچپ
left outside linebacker	مهرهنطآخریبیرونیچپ
left tackle	دفاعچپ
left valve	لبهچپ
left ventricle	ونتریکلچپ
hard left	اعضایتندرویحزبسیاسی
left-of-centre	معتقدبهسوسیالیزم
The would left a mark.	جای زخم باقی ماند
The first line is left out.	سطر اول جا افتاده است
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
left forward	فورواردچپ
left fielder	دفاعچپزمین
left field	سمتچپزمین
soon after he left for paris	چندی
soon after he left for paris	سوی پاریس رهسپار شد.
straight left	چپ مستقیم در بوکس
we left a card on him	کارتی در خانه اش گذاشتیم
I arrived as soon as he left ( went ) .	همین که رفت من آمدم
I left my hat , a new one at that .	کلاهم را که نوهم بود جاگذاشتم
There is no time left .	دیگر وقتی نمانده
He left for good . And away he went .	رفت که رفت
He got all dressed up and left .	شال وکلاه کردورفت
left atrium	آتریوم چپ
left centre	مرکزچپ
left channel	بلندگویسمتچپ
left cornerback	مهرهگوشهعقبچپ
left defence	دفاعچپ
He left just before you arrived.	درست پیش پای شما رفت
left handed	چپ گرد
left court	زمین سرویس سمت چپ
left back	پشتیبان چپ
left about turn	عقب گرد
inside left	بغل چپ
half left	فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
guide left	فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
eyes left	نظر به چپ
dress left	از چپ نظام یا از راست نظام
by the left or right flank	به جناح راست یا چپ ناو
left face	بچپ چپ
left flank	جناح چپ
left handed	واقع در سمت چپ ناشی
left handed	چپ دست
left hand	کج
left hand	واقع در دست چپ دست چپی
left hand	دست چپ
it was left unfinished	ناتمام ماند
left for ward	در فوتبال پیشرو چپ
left footed	چپ پا
left flank	میسر
battery left	رگبار از راست یا از چپ
left-wingers	جناح چپی
left-winger	جناح چپی
left wing	شخص دست چپی
left-handed	دست چپ
left-handed	با دست چپ بازی کردن
left-handed	دورو مشکوک
left-handed	دوپهلو
left-handed	چپ دست
left-hand	دست چپ
left wing	مربوط به جناح چپ
left-wing	شخص دست چپی
left winger	جناح چپی
left-hand	واقع در سمت چپی
left-handers	پیچ به سمت چپ
left-handers	چپ دست
left-handers	ادم چپ دست
left-hander	پیچ به سمت چپ
left-hander	چپ دست
left-hander	ادم چپ دست
left-wing	مربوط به جناح چپ
left-hand	چپ دست
left heart	نیمه چپ قلب
left the ban	رفع ممنوعیت