Dictiornary-Farsi | My left leg is in plaster . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
My left leg is in plaster .	پای چپ؟ را گچ گرفته اند


Other Matches

She was left out in the cold . she was left high and dry .	سرش بی کلاه ماند
He was sitting on my left (left side)	طرف چپ من نشسته بود
I am left out . I am left out in the cold .	کلاهم پ؟ معرکه است
plaster	گچ کاری کردن اندود
plaster	اندود کردن
plaster	مشمع انداختن روی
plaster	ضمادانداختن
plaster	گچ
plaster	خمیر مخصوص اندوددیوار و سقف
plaster	دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن
plaster	گچ زدن
plaster	گچ مالیدن
plaster cast	ریخته گری گچی
land plaster	صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود
land plaster	گج
plaster bat	گچلعابمخصوصفروفسفالی
to plaster any one with praise	تعریف زیادبار کسی کردن
to plaster any one with praise	کسیرا زیاد ستودن
plaster casts	ریخته گری گچی
plaster works	گچبری
plaster casts	قالبگیری گچی
plaster of Paris	گچ پاریس
plaster of Paris	گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
plaster of Paris	گچ زنده
plaster of Paris	گچ مجسمه سازی
plaster powder	گرد گچ
plaster casts	گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast	قالبگیری گچی
plaster cast	گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster finish	اندود گچ
plaster charge	خرج انفجاری افشان
plaster charge	خرج شراپنل
sticking plaster	مشمع چسب دار مخصوص روی زخم
plaster powder	گچ نرم
plaster background	مایه گچ کاری سفیدکاری ساختمان
plaster background	دورنمای گچ کاری
plaster stone	سنگ گچ
lime plaster	اندود اهک
mustard plaster	مشمع خردل
plaster work	گچکاری
plaster works	گچکاری
plaster lime	اهک اندودکاری
Patience is a plaster for all sores . <proverb>	صبر,درمان هر دردیست .
plaster cutting knife	کارد گچبری
render plaster on the wall	گچ مالیدن
plaster of clay and straw	کاهگل
plaster of lime and ashes	ساروج
render plaster on the wall	اندود کردن
smooth plaster surface	پاکیزه کردن
nothing was left over	چیزی باقی نماند
She just left ( went ) . off she went .	گذاشت ورفت
left d.	نظام به چپ
left inner	بازیکنمهاجمچپ
right and left	ازهرسوبهرسو
left$	تابع $LEFT در زبان BASIC
on the left	در سمت چپ
left over	باقی مانده
left over	زیاد امده
outside left	گوش چپ
to be left	ماندن
to be left	زیاد امدن
nothing was left over	چیزی زیادنیامد
on the left <adv.>	سمت چپ
from right and left	از هر سو
from right and left	از چپ وراست
KEEP LEFT	از سمت چپ حرکت کنید.
left	ضربه چپ
left	: زمان ماضی فعل leave
left	: چپ درطرف چپ
left <adv.>	سمت چپ
to the left <adv.>	سمت چپ
left	جناح چپ
i took up where he left	از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
My name has been left out .	اسم من از قلم افتاده است
keep to the left	دست چپ بروید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
Left parting	جداشونده چپ
to be left in disbelief <idiom>	باور نکردنی بودن
to jink right [left]	ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
Please turn left now.	لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
ragged left	چپ ناهموار
left field	سمتچپزمین
No left [right] turn!	گردش به چپ [راست] ممنوع!
to be left in disbelief <idiom>	قابل فهم نبودن
left parenthesis (	پرانتز باز
not a scrap is left	ذرهای باقی نمانده است
to be [left] stranded	سرگردان شدن
left heart	قلب چپ
to be [left] stranded	دربدر شدن
The would left a mark.	جای زخم باقی ماند
He left for good . And away he went .	رفت که رفت
There is no time left .	دیگر وقتی نمانده
He got all dressed up and left .	شال وکلاه کردورفت
soon after he left for paris	چندی
soon after he left for paris	سوی پاریس رهسپار شد.
left guard	محافظچپ
left half	نیمهچپ
left halfback	هافبکچپ
out in left field <idiom>	از جواب صحیح دورشدن
left lung	ریهچپ
left outside linebacker	مهرهنطآخریبیرونیچپ
left safety	مهرهمفمنچپ
left tackle	دفاعچپ
left valve	لبهچپ
left ventricle	ونتریکلچپ
I arrived as soon as he left ( went ) .	همین که رفت من آمدم
hard left	اعضایتندرویحزبسیاسی
left-of-centre	معتقدبهسوسیالیزم
left forward	فورواردچپ
left fielder	دفاعچپزمین
to turn left [right]	به چپ [راست] پیچیدن
straight left	چپ مستقیم در بوکس
I left my hat , a new one at that .	کلاهم را که نوهم بود جاگذاشتم
the parting on the left	فرق سر به چپ
The first line is left out.	سطر اول جا افتاده است
we left a card on him	کارتی در خانه اش گذاشتیم
we left for paris	عازم پاریس شدیم
left atrium	آتریوم چپ
left centre	مرکزچپ
left channel	بلندگویسمتچپ
left cornerback	مهرهگوشهعقبچپ
left defence	دفاعچپ
He left just before you arrived.	درست پیش پای شما رفت
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
half left	فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
left-handers	چپ دست
left-handers	ادم چپ دست
left hand	واقع در دست چپ دست چپی
left hand	کج
left-hander	پیچ به سمت چپ
left-hander	چپ دست
guide left	فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
left-hander	ادم چپ دست
left-wing	مربوط به جناح چپ
left-wing	شخص دست چپی
left wing	مربوط به جناح چپ
left wing	شخص دست چپی
left-handed	دست چپ
left handed	چپ دست
left handed	واقع در سمت چپ ناشی
left handed	چپ گرد
left-handed	با دست چپ بازی کردن
left-handers	پیچ به سمت چپ
left hand	دست چپ
left-hand	واقع در سمت چپی
inside left	بغل چپ
it was left unfinished	ناتمام ماند
dress left	از چپ نظام یا از راست نظام
by the left or right flank	به جناح راست یا چپ ناو
left about turn	عقب گرد
left back	پشتیبان چپ
left court	زمین سرویس سمت چپ
eyes left	نظر به چپ
left face	بچپ چپ
left flank	جناح چپ
battery left	رگبار از راست یا از چپ
left flank	میسر
left-wingers	جناح چپی
left-winger	جناح چپی
left footed	چپ پا
left for ward	در فوتبال پیشرو چپ
left winger	جناح چپی
much sugar was left	قند زیادی باقی ماند
left justification	تمایل به چپ
left justified	هم تراز شده از چپ
left-hand	دست چپ
left justify	هم تراز کردن از چپ
left shift	تغییر مکان به چپ
left justify	دستور چاپ که حاشیه سمت چپ متن را از رج میکند
left shift	تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
left slide	حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
left the ban	رفع ممنوعیت
left turn	به چپ چپ
left turn	حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن
left unsaid	مسکوت عنه مانده
left ward	چپ
left-hand	چپ دست
left justification	تغییر مکان عدد دودویی به سمت چپ عدد
left justification	زوج کردن حاشیه سمت چپ متن
left incline	میل به چپ
left handedly	غیر صمیمانه از روی عدم خلوص
left handedly	باریا
left-handed	دوپهلو
left-handed	دورو مشکوک
left handedly	بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
left-handed	چپ دست
left handedness	چپ دستی
left handedness	دوروئی
left heart	نیمه چپ قلب
left hander	دست چپی
left hander	ادم چپ دست
left handedness	ریا
Left out of one place and driven away from another. <proverb>	از آنجا مانده از اینجا رانده .
elvis has left the building <idiom>	[نمایش به اتمام رسیده]
elvis has left the building <idiom>	[تمام شده است]
left-handed compliment <idiom>	دوپهلو حرف زدن برای رنجاندن
Northing is left to accident.	حساب همه چیز از پیش شده
left hand drive	فرمان به سمت چپ
to make a turn to the left [right]	به چپ [راست] پیچیدن
left round bracket	پرانتز باز