English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Now I'm back to normal. حالا به حالت عادی برگشتم.
Other Matches
normal معمولی
normal بهنجار
normal به هنجار
normal میانه متوسط
normal طبیعی
normal هنجار معمول
normal عادی
normal هر محدوده خارج آن خطا محسوب میشود
normal معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد
normal قالب استاندارد برای فضای ذخیره سازی داده
normal محدوده مورد نظر برای نتیجه یا عدد
normal روش ساخت اطلاعات در پایگاه داده برای جلوگیری از افزونگی و بهبود کارایی ذخیره
normal متعارف بهنجار
normal قائم
normal نرمال
normal عمود
normal قایم
normal عادی معمولی
normal plane توزیع نرمال
normal plane صفحه قائم
normal maintenance محافظت عادی
normal price قیمت عادی قیمت معمولی
normal price قیمت عادی
normal form صورت هنجار
normal axis محور عمودی
normal profit سود متعارف
normal profit سود عادی
normal permeability نفوذپذیری معمولی
normal opening گشایش نرمال یا فرانسوی
normal price قیمت متعارف
normal function تابع بهنجار
normal good کالای عادی
normal hydrocarbon هیدروکربن نرمال
normal interval فاصله معمولی صف
normal interval از جلونظام
normal interval فرمان از جلو نظام
normal maintenance نگاهداری بهنجار
normal range محدوده عادی
Can't you just say hello like a normal person? نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
normal good کالای معمولی
normal distribution توزیع بهنجار
normal distribution توزیع نرمال
normal curve منحنی بهنجار
normal curve منحنی نرمال
normal charge خرج معمولی توپ
normal band نوار متعارفی
normal axis محور قائم
normal acceleration شتاب قائم
normal acceleration شتاب عمودی
normal school دارالمعلمین
it is of a normal size دارای اندازه عادی یا معمولی است
normal distribution توزیع نرمال [ریاضی]
normal distribution توزیع گوسی [ریاضی]
normal voltage ولتاژ عادی
angle ti the normal زاویه نرمال
normal slump درازمایش افت مخروطی بتن حالتی است که بتن پس ازنشست شکل مخروطی ناقص خود را حفظ کند
normal solution محلول نرمال
normal state حالت نرمال
normal stress تنش شاغولی
normal stress تنش نرمال
normal force نیروی عمودی
normal force تلاش عمودی
normal fault گسل طبیعی
normal exit درروی عادی
normal form صورت عادی
normal salt نمک خنثی
normal vector بردار قائم
normal school دانش سرا
normal vector بردار عمود
normal termination پایان عادی
log normal distribution لگاریتم توزیع عادی
normal error curve منحنی خطای نرمال
normal bivariate distribution توزیع دو متغیری نرمال
normal boiling point نقطه جوش متعارفی
normal distribution curve منحنی توزیع بهنجار
normal freezing point نقطه انجماد متعارفی
normal energy level تراز متعارفی
normal distribution curve منحنی توزیع نرمال
normal rate of return نرخ بازده متعارف
normal zeeman splitting شکافتگی بهنجار زیمان
normal zeeman effect اثر بهنجار زیمان
normal water level تراز بهنجار اب
I'd like a shampoo for normal hair. من یک شامپو برای موهای معمولی میخواهم.
normal temperature and pressure شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
normal sulphation of battery سولفاتی شدن معمولی
normal shock wave موج ضربهای عمود
normal probability curve منحنی بهنجار احتمال
normal pool level تراز بهنجار مخزن
normal magnetization curve خم مغناطیس پذیری معمولی
normal glow discharge تخلیه تابناک متعارف
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
yield point at normal temperature نقطه تسلیم در دمای بالا
in normal situations on public roads در ترافیک معمولی خیابان
machine wash in hot water at a normal setting شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in warm water at a normal setting شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
back out <idiom> زیر قول زدن
get back <idiom> برگشتن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
back out دوری کردن از الغاء کردن
come back بازگشتن
come back برگشتن
come back بازگشت بازیگر
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
go back on <idiom> به عقب برگشتن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
at the back در پشت
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back up دور زدن [با اتومبیل]
come back دوباره مد شدن
back تیر اصلی پشت بند
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
behind his back پشت سراو
to get back to somebody به کسی خبر دادن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
To back down . کوتاه آمدن
Welcome back. رسیدن بخیر
right back بک راست
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
the back of beyond دورترین گوشه جهان
to back out of جرزدن
to back out of دبه کردن
to back up یاری یاکمک کردن
to come back برگشتن
to come back پس امدن
to get back بازیافتن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to go back برگشتن
to look back سرد شدن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to keep back بازداشتن
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
get back دوباره بدست اوردن
go back برگشتن
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
keep back دفع کردن
keep back مانع شدن
keep back جلونیایید
keep back نزدیک نشوید
look back سرد شدن
look back سر خوردن
out back مایع روان شده
to keep back جلوگیری کردن از
on ones back بستری
to keep back مانع شدن
back out کهنه و فرسوده شدن
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back درعقب برگشت
back پاداش
back جبران ازعقب
back پشت سر
back بدهی پس افتاده
back پشتی کردن پشت انداختن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back سوارشدن
back پشت چیزی نوشتن
back فهرنویسی کردن
back به عقب
back پشتی
back عقبی گذشته
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up یاری کردن به کسی
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up پشت قرار دادن
back-up معکوس ریختن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up پشتیبانی یا کمک
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back عقب
back پشت
back پس
back پشتیبان
back مدافع
back کمک کردن
back جهت مخالف جلو
back down از ادعایی صرفنظر کردن
to back out [of] نکول کردن
to back out [of] الغاء کردن
to back out [of] دوری کردن [از]
at the back of در عقب
at the back of به پشتی
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com