Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English
Persian
One cannot put back the clock.
<proverb>
هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
Search result with all words
the clock was put back
عقربههای ساعت را عقب بردند
turn the clock back
<idiom>
زمان را به عقب برگرداندن
Other Matches
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock.
او
[مرد]
عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
clock
زمان سنج
clock
ماشینی که زمان را نشان میدهد
clock
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clock
ساعت
clock
زمان
at eight o'clock
در ساعت هشت
clock
سیگنال هایی که هم سان با باس ساعت هستند
clock
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clock
سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند
clock
تپش زمان سنجی ساعت
clock
سنجیدن باساعت
clock
ساعت ورزشگاه
clock
زمانگیری
clock
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clock
وسیلهای که سرعت ساعت اصل سیستم را دو برابر میکند
clock
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock
تعداد باس هایی که ساعت هر ثانیه ایجاد میکند
clock
خط علامت روی دیسک یا نوار که حاوی داده درباره محل نوک خواندن است
clock
دوره زمانی بین دو باس ساعت متناوب
the two o'clock d.
توزیع ساعت دو
four o'clock
ساعت چهار
three second clock
ساعت نشاندهنده قانون 3ثانیه در بسکتبال
four o'clock
لاله عباسی
clock
ساعت
o'clock
ساعت از روی ساعت
four o'clock
گل لاله عباسی
relocation clock
دایره تنظیم هدف
delta clock
که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
game clock
ساعت ورزشگاه
delta clock
مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
clock pulse
تپش زمان سنجی
digital clock
زمان سنج رقمی
clock method
روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
digital clock
ساعت رقمی
effectiveness clock
دایره کارامدی پدافند هوایی دایرهای که نتایج تجزیه وتحلیل میزان کفایت پدافندهوایی را نشان میدهد
electric clock
ساعت الکتریکی
lady clock
کفشدوز
atomic clock
ساعت اتمی
biological clock
زیستآهنگ
clock paradox
پارادکس زمانی
alarm clock
ساعت شماطهای
clock rate
نرخ زمان سنجی
clock signal
علامت زمان سنجی
clock skew
اریب زمان سنجی
clock speed
سرعت ساعت
alarum clock
ساعت شماطهای
alarum clock
خیزانک
clock interrupt
وقفه زمان سنجی
The clock has stopped.
ساعت دیواری خوابیده است
clock stagger
رتبه زمان سنجی
This is a self - winding clock .
این ساعت دیواری کوک لازم ندارد ( اتو ماتیک است )
internal clock
ساعت داخلی
clock track
شیار زمان سنجی
clock work
چرخهای ساعت
lady clock
پینه دوز
clock generator
ساعت زا
tower clock
برج ساعت
clock maker
ساعت ساز
grandfather clock
ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
cuckoo clock
ساعت دیواری زنگی که در سرساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند
biological clock
ساعت زیستی
time clock
ساعتی که زمان ورودوخروج کارمندان را ثبت میکند
round the clock
۲۴ ساعته
biological clock
زیست گشت
shot clock
ساعت مسابقه
five-o'clock shadow
ته ریش
time clock
گاه ساعت
set the clock
ساعت را تنظیم کردن
twentyfour second clock
ساعت نشاندهنده قانون 42ثانیه در بسکتبال
to clock in
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to watch the clock
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
wall clock
ساعت دیواری
face of the clock
صفحه ساعت
five-o'clock shadows
ته ریش
round-the-clock
شبانه روزی
clock timer
زمانموردنظر
physiological clock
ساعت فیزیولوژیکی
chess clock
ساعت شطرنج
clock generator
مولد زمان سنجی
to clock out
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
military clock
ساعت یا وقت نظامی
master clock
زمان سنج اصلی
master clock
شاه زمان سنج
clock frequency
بسامد زمان سنجی
clock operator
تنظیمکنندهوقت
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
round-the-clock
بیست و چهار ساعته
round-the-clock
روز و شب
round-the-clock
لاینقطع
round-the-clock
پیوسته
work against the clock
بکوب کار کردن
roller clock
چشمی بسته قرقره دار
relocation clock
دایره تنظیم تیر
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
Please don't wake me until 9 o'clock!
لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
to clock off
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
clock calendar board
تخته ساعت / تقویم
to clock on
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
clock code position
سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
The plane to ... departs at ... o'clock.
هواپیمای ... ساعت ... پرواز می کند.
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
real time clock
ساعت بلادرنگ
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
Does this clock keep good time?
این ساعت دیواری درست کار می کند ؟
horizontal clock system
طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
to advance the hand of a clock
عقربه ساعت را جلو کشیدن
weight-driven clock mechanism
مکانیزم ساعتپانولدار
He works day and night (round the clock).
روز وشب کارمی کند
I want to depart tomorrow morning
[noon, afternoon]
at ... o'clock.
من می خواهم فردا صبح
[ظهر شب]
ساعت ... حرکت کنم.
behind his back
پشت سراو
to back out of
دبه کردن
to back out of
جرزدن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
keep back
جلونیایید
right back
بک راست
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
دوباره مد شدن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to look back
سرد شدن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to keep back
مانع شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get back
دوباره بدست اوردن
to come back
پس امدن
to come back
برگشتن
to back up
یاری یاکمک کردن
to get back
بازیافتن
back
تیر اصلی پشت بند
at the back
در پشت
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
get back
دوباره بدست اوردن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back
<idiom>
برگشتن
go back
برگشتن
To back down .
کوتاه آمدن
out back
مایع روان شده
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
out back
چسب مایع
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
keep back
نزدیک نشوید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back.
رسیدن بخیر
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
back
جبران ازعقب
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
به عقب
back
درعقب برگشت
back
پاداش
back
پشت سر
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
back
فهرنویسی کردن
back
پشتی
back
عقبی گذشته
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up
تکمیل کردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
پشت قرار دادن
back-up
معکوس ریختن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
عقب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com