English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
Other Matches
swim گرافیک کامپیوتری که به علت واحد نمایش خراب به آرامی حرکت میکند
swim شنا
swim شنا شناوری
I'm going for a swim. من میروم شنا کنم.
swim شناکردن
swim لرزیدن
in the swim <idiom> درکاری فعالیت داشتن
I want to swim ,are you on ? اهلش هستی شنا کنیم ؟
swim شناور شدن
swim shorts شلوارک شنا
To swim against the current. بر خلاف جریان آب شنا کردن
sink or swim <idiom> افت وخیز درکاری داشتن
swim bladder کیسه هوای ماهی مثانه هوایی
he taught me to swim شناکردن را اوبه من یاد داد
to swim against the tide <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
swim fin باله شنا
swim fin کفش غواص
i could swim at yearsold من در هشت سالگی میتوانستم شنا کنم
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
Dont swim on a full stomach . روی شکم شنا نکن
fish for <idiom> مچگیری کردن
fish like ماهی مانند
fish out تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
fish ماهی
fish انواع ماهیان
fish ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish بست زدن
fish جستجو کردن طلب کردن
to fish out دراوردن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
to fish up دراوردن
to fish up بیرون کشیدن
i went to fish رفتم
saw fish اره ماهی
i went to fish ماهی بگیرم
fish بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fish صیداز اب
fish پشت بند گذاشتن
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
sheat fish گربه ماهی
fish hook قلاب ماهیگیری
fish joint محل اتصال دو خط اهن یادوتیر
fish line ریسمان ماهی گیری
fish line زه قلاب
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
kettle of fish امر
kettle of fish کار
kettle of fish اشفتگی اختلال
kettle of fish مهمانی دانگی
to fish for information <idiom> یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
sheat fish جری
fish hawk دال دریایی
fish-bladder [تزئینی شبیه کیسه ماهی باد شده]
hag fish پیرزن زشت
to fish for trout صیدقزل الاکردن
tin fish ماهی کنسرو
sword fish اره ماهی
sword fish شمشیر ماهی
fish hawk همای
sport fish ماهیگیری تفریحی
shell fish جانور صدف
shell fish ماهی صدف
coal fish یکجورماهی روفن
fish tail مانند دم ماهی
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
fish spawn تخم ماهی
cuttle fish ماهی مرکب
cuttle fish سپیداج
fish sound بادکنک ماهی
fish pot سبدبرای گرفتن ماهی بویژه مارماهی وخرچنگ
fish plate وصله
fish plate لبه گیر
fish plate پشت بند
fish pearl مرواریدساختگی
fish warden متصدی امور شیلات
fish wire فنر سیم کشی
crape fish ماهی روغن نمک زده وخشک
hag fish ساحره
hag fish عجوزه زشت زن جادوگر
globe fish یکجورماهی که میتواندبادکرده خودراگردسازد
game fish ماهی موردنظر
game fish ماهی مجاز برای صیادی
fish story ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
frog fish ماهی کوسه
fly fish بامگس ماهی گرفتن
flat fish ماهی پهن
cramp fish ماهی برق
cramp fish ماهی رعاد
fish paper عایق کاغذی
fish hawk مرغ استخوان خوار
have other fish to fry [have better fish to fry] لقمه چرب تری در نظر داشتن
finger fish نجم بحری
fish and chips خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish backed گرده ماهی
fish slice ابزاریدرآشپزخانهبرایسرخکردنماهی
fish finger ماهیتکهتکهشدهیخی
cold fish غیر احساساتی
flying fish صورت فلکی ماهی پرنده
tuna fish ماهی تن
flying fish ماهی پردار
big fish فردمهمودارایقدرت
fish ball کوفته ماهی وسیب زمینی
peter fish ماهی روغن کوچک
fish out of water <idiom> طرف وصله ناجوراست
needle fish نیزه ماهی
devil fish چرتنه
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
neither fish nor fowl <idiom> چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
devil fish هشت پا
devil fish اختپوت
finger fish ستاره دریایی
gold fish ماهی طلایی
gold fish ماهی قرمز
other fish to fry <idiom> شلوغ بودن سر
kettle of fish <idiom> بافکر عمل کردن
fish bone استخوان ماهی
fish bone خارماهی
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
fish kettle فرفمخصوصماهی
fish design طرح ماهی درهم یا هراتی [این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
fish farm پرورشگاه ماهی
fish fork چنگالمخصوصخوردنماهی
fish dish فرفماهی
fish fag زن ماهی فروش
fish scaler ابزارماهی
tuna fish ماهی تونایاتون
fish fag زن بدزبان یابد دهان
fish culture تربیت ماهی
fish carver کاردماهی خردکنی
have other fish to fry [have better fish to fry] کار مهمتر داشتن
fish glue سریش ماهی
fish culture ماهی پروری
fish globe شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
to souse a meat or fish درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
to fish in troubled waters ازاب گل الودماهی گرفتن
to fish in troubled waters پی بازاراشفته گشتن
There are as good fish in the sea as ever came out. <proverb> از دریا هر چقدر ماهى بگیرى باز هم ماهى دارد.
it is a pretty kettle of fish بد وضعی است
Caspian White Fish ماهی سفید [جانور شناسی]
jelly fish float شناور شدن در اب با دست وپای دراز
it is a pretty kettle of fish عجب وضعی است
fish and chip shop جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> آدم قحطی نیست.
fish glue [isinglass] چسب سریش
To fish in troubled waters. از آب گل آلود ماهی گرفتن
the fish smacks of the tin ماهی بوی حلبی را برداشته است
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
dead as a d. بکلی مرده
dead against درست مقابل
from the dead ازمیان مردگان
dead بی حس
dead منسوخ کهنه
dead مهجور
dead توپ کم جان
dead گوی بولینگ ضعیف
dead متوفی
dead ساکن
dead مسکوت
dead بی پتانسیل
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
dead and gone <idiom> هفت کفن پوسانده
dead آنچه کار نمیکند. کامپیوتر یا قطعهای که کار نمیکند
dead دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
dead مرده
dead کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
dead [چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
dead مات
dead even کاملا مساوی
dead even دقیقا برابر
over flow لبریز شدن
over flow طغیان ریزش
over flow سر ریز
over flow لبریزی
out flow برون ریز
to go with the flow <idiom> در مسیر نظام عمومی رفتن [اصطلاح مجازی]
to flow over لبریزشدن
to flow over سر رفتن
to flow over طغیان کردن
flow جریان
flow گردش
flow جاری بودن روان شدن
flow مدیریت جریان داده
flow روانی
flow مد
flow حرکت داده در یک سیستم
flow درج متن در قالب کاغذ در سیستم DTP متن و فضای اطراف کاغذ و بین حاشیه ها
flow روانی سلاست
flow سلیس بودن
flow روند
flow بده شریدن
flow سلاست
flow سرعت حرکت و جریان اب عبور و جریان خودروها یاسایر وسایل
flow سیلان
flow حرکت به نرمی
flow حرکت متناوب
flow ناشی شدن فلو
flow لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com