English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (2 milliseconds)
English Persian
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
Other Matches
rumors شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumors شایعه
circulate چرخش در یک دایره و بازگشت به محل اول
circulate انتشار دادن رواج دادن
circulate دایر کردن
circulate دایر کردن منتشر کردن
circulate به جریان انداختن
circulate بخشنامه کردن
circulate بدورمحورگشتن
circulate گردش کردن
circulate به گردش در اوردن
circulate منتشر شدن
circulate جاری شدن (مثل آب در لوله یا هوا در ساختمان)
fast کیلو baud میدهد
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast by نزدیک
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
to fast off باگره محکم کردن
to keep a fast روزه داشتن
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سفت
fast تندرو
fast تند
fast جلد وچابک
fast رنگ نرو
fast پایدار باوفا
fast سریع السیر
fast روزه
fast روزه گرفتن
fast سطح لغزنده یا سفت
fast فورا
to sleep fast خواب خوش
to sleep fast رفتن
to stand fast محکم ایستادن
to stand fast ثابت بودن
to take fast hold of سفت
to take fast hold of گرفتن
to observe a fast روزه گرفتن
to make fast محکم کردن
to make fast بستن
to live fast ولخرجی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to lay fast نگاه داشتن
fast handed خسیس
to hold fast نگاهداشتن
to observe a fast روزه داشتن
to walk fast تندراه رفتن
water fast رنگ نرو
fast-forward جلو زدن فیلم
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
stern fast طناب پاشنه قایق
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
He is fast asleep. خواب خواب است
It was raining fast. باران تندی می آمد
fast handed خشک دست
colour fast دارایرنگثابت
fast forward جلوبر
fast food تند خوراک تندکار
water fast پارچه شورنرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
to hold fast محکم
to break ones fast خوردن
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast neutron نوترون سریع
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access با دستیابی سریع
fast day روز روزه
fast and loose نااستوار
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
to break ones fast روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast افطارکردن
to break one's fast افطار کردن
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
make fast مهار
hard and fast سخت ومحکم
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
fast moving depression کمفشاری تند
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
fast-forward button دکمهجلوبر
hard and fast rule قانون خشک و سخت
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Making fast progress. سریع ترقی کردن
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
lay fast by the heels تعقیب کردن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
fast moving depression کمفشاری سریع
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com