English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Other Matches
real time system سیستم بلا درنگ
real time system سیستم بلادرنگ
operating system سیستم عامل
operating system/ سیستم عامل دو
host operating system سیستم عامل میزبان
network operating system سیستم عامل شبکه
operating system monitor مبصر سیستم عامل
goest operating system سیستم عامل مهمان
disk operating system سیستم عامل گردهای
disk operating system کنترل کننده دیسک خوان سیستم عامل دیسک
tape operating system سیستم عامل نوار
multiple loading operating system سیستم عامل بارکننده چندتایی
virtual storage operating system سیستم عامل حافظه مجازی
general purpose operating system سیستم عامل همه منظوره
shortest operating time کوتاهترین زمان عملیات
real time بلادرنگ
real time زمان حقیقی
real time انی
real time بلا درنگ
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real time عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time بازده فوری
real time input ورودی بلا درنگ
real time output خروجی انی
real time output خروجی بلا درنگ
real time processing پردازش بلادرنگ
real time clock زمان سنج بلادرنگ
real time clock ساعت بلادرنگ
real time image generatiom تولید تصویر انی
system time ساعت سیستم
system time زمان سیستم
arresting system cycle time زمان تناوب سیستم مهارهواپیما
self operating خود کار
operating عامل
operating عملیاتی
operating theatre نمایشگاه عمل جراحی
operating program برنامه اجرایی
operating floor عملیاتزمین
operating program برنامه عملیات
operating agency شعبه عامل
operating ratio نسبت کارکرد موتور یا ناو
operating level سطح امادگی برای فعالیت سطح قابلیت برای کار
operating lever اهرم عامل اهرم کولاس
operating lever اهرم گرداننده
operating rod میلهعملیات
operating rooms اطاق عمل
operating rooms جایگاه عمل
operating room اطاق عمل
operating room جایگاه عمل
operating loss زیان عملیاتی
operating lever اهرم عملکرد
operating lever دستگیره عامل کولاس
operating agency قسمت اجرایی
operating bridge پلی که جهت عبور و انتقال وسایل کار در کارگاه ساختمانی ساخته میشود پل بهره برداری
operating bridge پل کارگاهی
operating instruction دستور کار
operating instruction مقررات کار
machine operating عملکرد ماشین
operating dam سدعملیاتی
operating handle دستگیره راه اندازی
operating expenses مخارج عملیاتی
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
operating handle دستگیره عامل
operating key کلید گزینش
operating cost مخارج عملیاتی
operating budget بودجه عملیاتی
operating theatres نمایشگاه عمل جراحی
operating level سطح فعالیت
operating capital سرمایه در گردش
operating condition رژیم
operating conditions رژیم
operating cost هزینه عملیاتی
operating cost هزینه بهره برداری
operating handle دستگیره کولاس
field operating فعال درصحرا رده صحرایی
field operating عمل کننده در صحرا
operating manual دستورالعمل
operating personnel پرسنل فعال
operating personnel افرادی که با یک دستگاه کار می کنند یا قسمتی را به کار می اندازند
operating point نقطه کار
operating stand اطاق هدایت
operating strenght پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
operating profit سود عملیاتی
operating supplies مواد کمکی
operating profit سود ناخالص
operating temperature دمای عملیاتی
operating temperature درجه حرارت کار
operating weight وزن عملیاتی
operating voltage ولتاژ کار
operating panel تابلوی عملکرد
operating budget بودجه بهره برداری
operating speed سرعت عملیاتی
operating slide دستگاه الات متحرک تیربار الات متحرک یا قسمتهای خوراک دهنده
operating signal چانل موجوددر دستگاه امواج ارسالی
operating signal سیگنال دستگاه
operating ratio نسبت عملیاتی
operating ratio نرخ عملیاتی
operating systems سیستم عامل
operating speed سرعت عملکرد کار
operating staff کارمندان عملیاتی
operating staff متصدیان
operating cord نختنظیم
operating manual دستور کار
gate operating platform سکوی مانور دریچه ها
gate operating deck سکوی مانور دریچه ها
gate operating ring حلقهورودیعملکننده
aitcraft operating weight وزن اصلی هواپیما
current operating allowance سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
deployment operating base پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
standing operating procedures روش جاری عملیاتی
standing operating procedures روش جاری مخابرات
fleet operating base پایگاه عملیاتی ناوگان
maximum operating voltage ولتاژ کار حداکثر
crypt operating instructions دستورالعملهای انجام عملیات رمز دستورات کار با رمز
alternate escort operating base پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
breechblock operating lever assembly سطحبازکنندهگلنگدنتفنگ
the seeming and the real نماوحقیقت
real واقعی
real بی خدشه صمیمی
real اصل
real غیر مصنوعی طبیعی
real واقعی موجود
real حقیقی
real راستین
real value ارزش واقعی
the seeming and the real فاهروباطن
real <adj.> درست
real <adj.> مناسب
real <adj.> شایسته
real غیر پولی
real <adj.> صحیح
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real will نظریه اراده واقعی
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real storage حافظه حقیقی
real storage انباره واقعی
real McCoy <idiom> چیز واقعی واصیل
real account حساب دارایی غیرمنقول
real number عدد حقیقی [ریاضی]
real investment سرمایه گذاری واقعی
real sector بخش واقعی
real score نمره واقعی
real numbers اعدد حقیقی [ریاضی]
real account حساب خرید املاک
She was a real beauty. یک تکه ماه بود
real wage مزد واقعی
real power توان حقیقی
real power توان موثر
real world دنیایحقیقی
real property اموال غیرمنقول
real property دارایی غیر منقول
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real sector بخش متغیرهای حقیقی
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real numbers اعداد حقیقی
real numbers اعداد واقعی
real number عددی که با بخش کسری همراه است .
real number عدد حقیقی
real module ضریب حقیقی
real mode حالت واقعی
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real memory حافظه واقعی
real memory حافظه حقیقی
real estate مال غیرمنقول
to look like the real thing مانند چیزی واقعی بودن
real estate املاک و مستغلات
real estate مستغل
real estate ملک
real estate املاک و ساختمان
real estate زمین
real estate مستغلات
real estate معاملات زمین
real estate خرید زمین
real memory حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real income مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real assets دارائیهای واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
real address آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real constant ثابت حقیقی
real capital سرمایه واقعی
real gas گاز حقیقی
real address آدرس واقعی
real address آدرس حقیقی
real anxiety اضطراب واقعی
real action دعوی غیر منقول
real costs هزینههای واقعی
real function تابع حقیقی
real image تصویر حقیقی
real fluid سیال واقعی
real income درامد واقعی
real absolute value function تابع حقیقی قدر مطلق [ریاضی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com