Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
She shot up last year .
پارسال یکدفعه قد کشید
Other Matches
A firend last year and an aquaintance this year!.
<proverb>
پارسال دوست امسال آشنا.
All the year round. Yes in year out .
سالی دوازده ماه ( هر سال )
tenant from year to year
مستاجر یک ساله
year to year fluctuation
نوسانات سالیانه
off year
سال کم محصول
off year
سال کسادی
year
سال
year in year out
سال دوازده ماه
year by year
همه ساله
each year
هرسال
New Year
سال جدید
f.year old
پنج ساله
within a year
در عرض یک سال
year
سال نجومی
year
سنه
off year
سال کم فعالیت
year by year
سال بسال
New Year
سال نو
next year
سال بعد
year in year out
همیشه
last year
سال گذشته
last year
پارسال
next year
سال دیگر
d. year
سال میلادی مسیحی
the f.of the year
برگ ریزان
in the year one
در زمان بسیار پیش
in the year
در سال 3491
in the a. year of
درسال فرخنده فال
in the a. year of
درسال خجسته
wet year
سال پر اب
dear year
سال گرانی
year and day
یک سال و یک روز
wet year
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
work year
سال کاری
year and day
مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
year book
سالنامه
year-long
به مدت یک سال
year-long
یک سال
year-end
سال پایان
year-end
سالپایانی
year-round
در تمام مدت سال
year-end
وابسته به پایان سال
New Year's Eve
شب ژانویه
New Year's Eve
شب سال نو
civil year
سال عرفی
year-end
پایان سال
tax year
مالیات سالانه
year-long
یک ساله
water year
سال ابی که برابر است با اول مهر هر سال تا پایان شهریور سال بعد
vintage year
سال پرنعمت
sabbatic year
مرخصی هر هفت سال یکبار
rainy year
آبسال
he was born in the year
درسال 00000زائیده یامتولدشد
early in the year
دراوایل سال
i wish you a happy new year
سال نو را به شما شادباش یاتبریک میگویم
i wish you a happy new year
سال نوسعیدی را برای شما می خواهم
it was sold at 0 year's p
بهره برابردرامدسالیانه اش فروخته شد
no year oppropriation
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
last year's produce
محصول پارسال
leave year
سال خدمتی
leave year
سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
natural year
سال طبیعی
sabbatical year
در دوران یهودیان باستان سال هفتم که طی آن زمین را آیش می کردند و بدهکاران را می بخشیدند
sabbatical year
مرخصی هر هفت سال یکبار
school year
سال تحصیلی
vintage year
سال وفور محصول انگور
tropical year
سال اعتدالی
tropical year
سال استوایی
the year past
سال گذشته
dry year
خشک سال
dry year
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
dry year
خشکسال
sothic year
سال خورشیدی مصری
solar year
سال شمسی
solar year
سال خورشیدی
sluggish year
سال کسادی
sluggish year
سال رکود
sidreal year
سال نجومی
lunar year
سال قمری
callendar year
سال جاری
the year in question
سالی که مورد بحث است
New Year's Day
روز اول ژانویه که آغاز سال نو مسیحیان است
Christmas comes but once a year.
<proverb>
جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
leap year
سال کبیسه
light year
سال نوری
light-year
سال نوری
quarter
[year]
سه ماه
quarter
[year]
دوره سه ماهه
intercalary year
سال کبیسه
theater of the year
تئاتر سال
from (since) the year one
[American E]
<adv.>
از زمان خیلی قدیم
[اصطلاح روزمره]
By the end of the year
تا آخر سال
year of age
سال عمر
with each passing year
با گذشت هر سال
callendar year
سال
academic year
سال دانشگاهی
academic year
سال تحصیلی
calender year
سال کامل تقویم یک سال
year-round
<idiom>
همه ساله
all the year round
در تمامی یا سرتاسر سال
In the year 2000…
درسال 2000...
During (in)the current year.
درسال جاری
calendar year
سال تقویمی
calender year
سال تقویمی
year-round
همه ی سال
fiscal year
دوره مالی
fiscal year
سال مالی سال جاری
fiscal year
سال مالی
financial year
سال مالی
apparent solar year
سال فاهری شمسی
apparent solar year
سال شمسی
At the beginning of the month (year).
سر ماه ( سال )
The consumption of suger has gone up this year .
مصرف شکرامسال با لارفته است
ten year device
وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد
from (since) the year dot
[British E]
<adv.>
از زمان خیلی قدیم
[اصطلاح روزمره]
to say so long to the end of the year
با سال پیش خداحافظی کردن
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
platonic cycle or year
مدت گردش اجرام آسمانی درهمه مدارهای خود و برگشت آنها بوضوح نخستین
The subsidy will be phased out next year.
یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
first year resident
[American English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
Take my shot
بند کفشم باز شده
to be shot
خراب بودن
within shot
در تیررس
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
shot
گلوله
one shot
یک بارهای
to be shot
ازکارافتادن
shot
تیر
shot
یک طول زنجیر لنگر
shot
امپول
shot
تیرپرتاب شده
shot
تیراندازی شده تیرخورده
shot
ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
shot
گلوله تیراندازی شده
shot
ضربه
shot
شوت
shot
پرتاب وزنه گلوله سربی
shot
تیراندازی تیرانداز ماهر
shot
اسم مفعول shoot
shot
تیرزدن
like a shot
بی تامل
shot
جرعه
shot
عکس
like a shot
بیدرنگ
shot
تزریق
shot
رسایی پرتابه
shot
یک گیلاس مشروب
shot
فرصت ضربت توپ بازی
shot
منظره فیلمبرداری شده
shot
ساچمه
shot
برد
shot
رهاشده
shot
اصابت کرده
shot
جوانه زده
As part of my training, I spent a year abroad.
درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year.
آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
called shot
ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
cheap shot
خشونت عمدی
bar shot
ساچمهیمیلهای
chip shot
ضربه کوتاه
combination shot
ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
corner shot
ضربه به گوشه دیوار جلو
charity shot
پرتاب ازاد
case shot
جای فشنگ
case shot
چارپاره
case shot
چار پاره
carom shot
طرز ضربه زدن به گوی بامماس گذاشتن به گوی دیگر
cannon shot
تیررس توپ شلیک شده از توپ
cannon shot
گلوله توپ
course line shot
مشاهده در خط
course line shot
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
crashing shot
شوت محکم
wedge shot
ضربه برشی در گلفV
dismantling shot
تیر تخریب کننده
dead shot
تیر اشتباه
wild shot
تیر پراکنده
wild shot
تیر بی هدف
with in ear shot
در حدود صدا رس
with in gun shot
درمیدان تیر درتیررس
dead shot
تیر خطا
wood shot
ضربه با قسمت چوبی راکت
dab shot
ضربه ناگهانی از نزدیک تور
crosscourt shot
ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد
crosscorner shot
ضربه به سمت قطر مخالف
dismantling shot
تیر قطعه قطعه کننده گلوله تخریب کننده
hollow shot
گودالساچمه
shot in the arm
<idiom>
تشویق یا برانگیختن چیزی
shot in the dark
<idiom>
تیری درتاریکی
acrack shot
تیراندازماهر
big shot
شخص مهم
shot putters
شرکت کننده در پرتاب وزنه وزنه پران
shot putter
شرکت کننده در پرتاب وزنه وزنه پران
open shot
سیستم باز
parting shot
تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
pot-shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
shot put
پرتاب وزنه
one shot pump
پمپ روغن مرکزی
long shot
<idiom>
شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
give it your best shot
<idiom>
سخت سعی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com