English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
The library is the obvious place for the after-dinner hours. کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
Other Matches
It is obvious enough . Well of course . خب معلومه دیگه
it is obvious that اشکار یا بدیهی است که
obvious اشکار
obvious هویدا
obvious معلوم
obvious واضح بدیهی
obvious مریی
obvious مشهود
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
The theatre is the obvious thing for an extrovert like me. تیاتر واضحترین جا برای برونگرایی مانند من است.
The Catholic Church springs [comes] to mind as an obvious example. کلیسای کاتولیک به عنوان یک نمونه بارز به ذهن می آید.
I just had dinner. درست چند لحظه قبل شام خوردم
dinner شام
dinner مهمانی
to ask somebody out for dinner کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
he took her in to dinner انزن را بسفره خانه برده پهلویش نشست
to get dinner ناهارخوردن
We were having dinner when. . . داشتیم شام می خوردیم که ..
dinner ناهار
dinner set لوازم و فرف شام یا ناهار
dinner jackets اسموکینگ
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
i asked him to dinner او را به ناهار خواندم
dinner jacket اسموکینگ
dinner jacket لباس مخصوص مهمانی رسمی
The dinner will be followed by a concert. به دنبال شام کنسرتی اجرا می شود.
dinner is ready ناهاراماده
shore dinner غذای دریایی
dinner etc. is served غذا آماده است
dinner is ready است
dinner is served شام حاضراست
dinner jackets لباس مخصوص مهمانی رسمی
dinner wagon میزیکه روی غلطک میگرددودرسفره خانه بکارمیبرند
to orders dinner دستور ناهار دادن
dinner party میهمانیشام
dinner dance میهمانیرقص
dinner plate بشقابپلوخوری
dinner knife چاقویغذاخوری
dinner fork چنگالغذاخوری
To disg up the dinner . شام را کشیدن
WI'll you stay for ( to ) dinner? برای شام بمانید (می مانید؟)
We had a gorgeous dinner . شام معرکه یی خوردیم
It wasnt much of a dinner . زیاد شام مهمی نبود
dinner service فروفغذاخوری
Well discuss it at dinner. سر شام صحبت خواهیم کرد
Well discuss it at dinner. سرت رابلند کن ببینم
dinner table میزغذاخوری
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
We are expecting guests for dinner . برای شام مهمان داریم
She gave us quite a decent dinner. یک شام خیلی حسابی به ماداد
After dinner he likes to retire to his study. پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
library تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
library زیر تابع آزمایش شده و ذخیره شده در کتابخانه که در صورت نیاز وارد برنامه کاربر میشود
library تابع پیش نویس که میتواند وارد برنامه اصلی شود و در صورت نیاز فراخوانی شود
library مجموعهای از برنامه یا بلاکها که متعلق به کسی هستند
library برنامه دان مجموع برنامه ها
library کتابخانه
library قرائتخانه کتابفروشی
library 1-تعداد توابع نرم افزاری خاص . که کاربر میتواند در برنامه خود وارد کند
library و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
library تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
library شیاری در دیسک مغناطیسی یا نوار برای ذخیره سازی اطلاعات درباره محتوا
library مجموعه فایل ها
library متن ها
library کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
some two hours یک دو ساعتی
at all hours <adv.> درهمه اوقات
hours مدت کم
off hours ساعات بیکاری
off hours ساعات فراغت
hours وقت
hours 06 دقیقه
at all hours <adv.> هر بار
hours ساعت
at all hours <adv.> همیشه
library software نرم افزار کتابخانهای
library routine روال کتابخانه
subroutine library کتابخانه زیرروال ها
library routine روال مجموعه ها
library science علم کتابداری
system library کتابخانه سیستم
library program برنامه کتابخانهای
library call فراخوانی کتابخانهای
library edition چاپی که درخودکتابخانه باشد
library facilities تسهیلات کتابخانهای
library maintenance نگهداشت کتابخانهای
library automation خودکارسازی کتابخانه
library manager مدیر کتابخانه
library paste نوعی خمیر چسبنده که ازنشاسته درست میکنند
library paste چسب نشاستهای
library routine روال کتابخانهای
library subroutine زیروال کتابخانهای
program library کتابخانه برنامه ها
program library کتابخانه برنامه
project library کتابخانه پروژه
public library کتابخانه عمومی
tape library اتاق مخصوص نگهداری نوار
systems library کتابخانه سیستم ها
routine library کتابخانه روال ها
walking library شخص دانشمند
walking library کتابخانه متحرک
our library is well stocked است
our library is well stocked جنس کتابخانه ما جور
library tape نوار کتابخانهای
macro library درشت کتابخانه
macro library کتابخانه ماکرو
support library کتابخانه پشتیبان
subroutine library کتابخانه زیرروال
tape library کتابخانه نوارها
record library مرکزکرایهنوارکاست
our library is well stocked کتابخانه ماموجودی
our library is well stocked خوبی دارد
user library کتابخانه استفاده کننده کتابخانه کاربر
disk library کتابخانه دیسک
library science علم تنظیم ومحافظت از کتب
circulating library کتابخانهای که کتاب کرایه میدهد
common library کتابخانه اشتراکی
catalogue library محل نگهداری کاتالوگها قفسه کاتالوگها
lending library کتابخانهای که کتاب عاریه میدهد
business hours ساعت کاری
canonical hours ساعات رسمی نماز یا عقد
business hours ساعت اداری
to keep late hours دیر برخاستن
to keep late hours دیر خوابیدن
opening hours ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
man hours نفر در ساعت
licensing hours زمان مجاز
dead hours ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
silent hours ساعات خواب
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
waking hours ساعات بیداری
dead hours ساعات خاموشی در شب
During the rush hours. درساعات شلوغی [پر رفت وآمد پر ترافیک]
office hours ساعات کار
office hours ساعات اداری
keep late hours دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
vacant hours ساعات بیکاری یا فراغت
small hours سحرگاهان
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
out of [outside] office hours خارج از ساعات اداری
thoughtful hours ساعات فکر
idle hours ساعتهای بیکاری
kilowatt hours کیلووات در ساعت
Outside office hours. خارج از وقت اداری
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
keep good hours زود خوابیدن و زود برخاستن
keep early hours زود خوابیدن و زود برخاستن
keep late hours دیر خوابیدن و دیر برخاستن
keep bad hours دیر خوابیدن و دیر برخاستن
impatient hours ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
thoughtful hours ساعات تفکر
man-hours نفرساعت
lighting hours زمان روشنایی یا سوختن
visiting hours ساعات ملاقات
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
hours of labor ساعات کار
man-hours جمع تعداد ساعات کار
hours of business ساعتهای کاری
hours of worship ساعات پرستش یا نماز
development support library امکانات خودکار که با ان یک منشی برنامه نویسی فایلهای توسعه برنامه را که شامل نسخههای اصلی مجموعههای تست داده واسناد گزارش میباشدنگهداری میکند
dynamic link library در ویندوز ماکروسافت و OS/2 کتابخانه برنامه ها که از طریق برنامه اصلی قابل فراخوانی است
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
To keep late nights [hours] شب زنده داری کردن
Far into the night . Into the early hours. تا دم دمهای صبح
We had to queue [line] up for three hours to get in. ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
The reporter was held at the checkpoint for several hours. خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
There are ine milion book (volumes)in this library. دراین کتابخانه یک میلیون جلد کتاب وجود دارد
patron-driven acquisition [PDA] [library] کسب بر طبق [درخواست] مشتری [کتابخانه]
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
place جا مکان
place محل
place مقام
place در محلی گذاردن
out of place <idiom> درجایی اشتباه ،درزمان اشتباه بودن
If I were in your place. . . اگر بجای شما بودم …
place فضا
to take place واقع شدن
to take the place of something جای چیزیرا گرفتن
place محل رقم در یک عدد
in the second place ثانیا
To keep away from a place. از محلی دور شدن
place جایگاه
place میدان
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
place گذاشتن
place قرار دادن گماردن
in the first place <idiom> درمشکل قرارداشتن
place جا
place جای دادن
place جاخالی
place پاس به یار ازاد فرستادن گوی بیلیارد به سمت هدف
were i in your place اگر جای شما بودم
place میدان شهری
i cannot place you نمیدانم شما را کجا دیده ام
to take the place of something جایگرچیزی شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com