Dictiornary-Farsi | The untively death ( passing away ) … | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
The untively death ( passing away ) …	درگذشت نا بهنگام ...


Other Matches

passing	فانی
passing	پاس دادن
I am just passing through.	فقط از اینجا میگذرم.
passing off	به اسم دیگری معامله کردن
I am just passing through.	از اینجا عبور میکنم.
passing	رد شده
passing	زود گذر
passing	در گذشت
passing	بالغ بر
passing	گذرنده
passing away	وفات
light passing	گذر نور
passing place	گذاره
token passing	روش کنترل دستیابی به شبکه محلی با استفاده از بستههای Token. ایستگاههای کاری پیش از دریافت Token نمیتوانند داده ارسال کنند
token passing	گذراندن نشانه
passing through the eclipse	کسوف
passing prohibited	عبورممنوع
passing through the eclipse	گذرازمیانهخسوف
controlled passing	عبور ومرور کنترل شده
controlled passing	عبور کنترل شده
It was just a passing fancy.	یک فکر وخیال زود گذری بود
passing parameters	پارامترهای عبور پارامترهای گذر
passing game	حمله با استفاده از پاس به جلو
passing lane	فاصله بین دو یار که میتوان از انجا توپ را پاس داد
passing parameter	پارامتر عبوری
passing place	محل پیش بینی شده برای تلاقی در راههای شوسهای
passing shot	ضربه دور از دسترس
passing the ownership	مالکیت مافی الذمه
swift passing	زودگذر
with each passing year	با گذشت هر سال
passing bell	زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
passing bell	ناقوس مرگ
passing on the oath	رد قسم
light passing	عبور نور
passing action	عملیات رد و بدل کردن کالا وتدارکات مبادله تدارکات
passing on the oath to the other party	رد قسم به طرف مقابل
passing away of oneself in god	فناء فی الله
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] .	خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
d. of death	تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
to f. to death	ازسرمامردن
it is death to	مجازات 0000مرگ است
death	وفات
death	کمیابی
death	گرانی
death	ممات
death wish	اروزی مرگ
death	مرگ
death	درگذشت
death	موت وفات
death	فوت
to d. a matural death	بمرگ طبیعی مردن
to crush to death	کشتن
only death does not tell lies	تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
to threat any one with death	تهدیدکردن
death-lantern	[ستون های احاطه شده با فانوس در حیاط یا قبرستان کلیسا]
to put to death	کشتن
to threat any one with death	کسیرا بمرگ
living death	مرگ تدریجی
to stone to death	سنگسارکردن
to squeeze to death	با فشار کشتن
to put to death	بقتل رسانیدن
to death penalty	اعدام مجازات
after death the doctor <proverb>	نوشدارو بعد از مرگ سهراب
to crush to death	درزیرپا
to crush to death	له کردن وکشتن
stonning to death	سنگسار کردن
the penalty of death	کیفر اعدام
threaten with death	تهدید به قتل کردن
till death	تا دم مرگ
tired to death	مانندمرده از خستگی
put to death	به قتل رساندن
Sentenced to death .	محکوم به مرگ
to bleed to death	ازبسیاری خون امدن مردن
death trap	پرسیج
they a his death to poison	مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
death thread	تهدید به مرگ
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
stonning to death	رجم
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
death traps	بیمآفرین
death traps	پر مخاطره
death traps	پرسیج
death traps	ناایمن
death traps	بسیار خطرناک
death trap	بیمآفرین
death trap	پر مخاطره
to starve to death	از گرسنگی مردن
Death keeps no calendar. <proverb>	مرگ تاریخ ندارد.
kiss of death	دوستی خاله خرسه
I am freezing ( to death) .	از سرمایخ کردم
life-and-death	موقعیتحیاتی - موقعیتمرگوزندگی
death toll	سانحهجانیوحشتناک
death throes	تکانهایغیراختیاریوشدیددرزماندرد
death knell	آنچهعمرشسرآمدهباشد
cot death	مرگناگهانیبچهحینخواب
To be freezing to death .	از سرما خشک شدن
To shame death.	خود رابمردن زدن
I was frozen to death .	از سرما سیاه شدم
death trap	ناایمن
death trap	بسیار خطرناک
brain death	مرگ مغزی
brain death	از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
what a death he died	چه مردنی کرد
violent death	مرگ غیر طبیعی
under sentence of death	محکوم به اعدام
under sentence of death	محکوم به مرگ
under pain of death	با کیفر اعدام
death row	بند محکومان به مرگ
death row	بخش اعدامیها
death row	بند مرگ
death squads	گروه کشتار
death squads	جوخهی مرگ
death squads	جوخهی تیرباران
death squads	جوخهی اعدام
death squad	گروه کشتار
death squad	جوخهی مرگ
death squad	جوخهی تیرباران
death squad	جوخهی اعدام
I'm starving [to death] .	از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
death gravity	حق کفن و دفن
death bed	بستر مرگ
convicted to death	محکوم به اعدام
civil death	محرومیت از حقوق مدنی
certificate of death	تصدیق فوت
certificate of death	گواهی فوت
black death	طاعون یا وبا
at the moment of death	حین وفات
at the moment of death	حین فوت
death bed	دم واپسین
death bird	بوم
death bird	لاشخور
death ful	مردنی فانی
death ful	کشنده
death ful	مرگ نما
death feigning	مرده نمایی
death day	سال مرده
death damp	عرق مرگ
death blow	ضربت کشنده
death blow	ضربت مهلک
at death's door	دم مرگ
as hush as death	خاموش چون مردگان
death masks	ماسک صورت مرده
death duty	مالیات بر ارث
death sentences	حکم اعدام
death sentence	حکم اعدام
death warrants	حکم اعدام
death warrant	حکم اعدام
death penalty	مجازات اعدام
death penalty	کیفر اعدام
death certificates	گواهی فوت
death duties	مالیات بر ارث
sudden death	مرگ ناگهانی
death masks	قیافه مرده
death mask	ماسک صورت مرده
death mask	قیافه مرده
sudden-death	وقت اضافی
sudden-death	ناگهان باخت
sudden-death	مرگ ناگهانی
sudden death	وقت اضافی
sudden death	ناگهان باخت
death certificate	گواهی فوت
put to death	کشتن
he was sentenced to death	شد
he was sentenced to death	محکوم بمرگ
it occasioned his death	باعث مرگ اوشد
he quaffed himself into death.	خوردتامرد
he quaffed himself into death.	انقدر
he drank himself to death	خورد که مرد
he drank himself to death	چندان
doom to death	محکوم بمرگ
intestate death	موت بدون وصیت
it occasioned his death	مرگ اورافراهم ساخت
living death	زندگی مرگبار
presumption of death	فرض موت
presumption of death	موت فرضی
presumed death	موت فرضی
supposed death	موت فرضی
persumptive death	موت فرضی
death's head	جمجمه مرده
living death	زندگی شبیه مرگ
death watch	پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
death rate	اهنگ مرگ و میر
death phantasy	پندار مرگ
death passes on all	مرگ برسر همه می اید
death rattle	خروخرمردن
death rate	نسبت مرگ و میر به زاد و ولد
death is inevitable	مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
death instinct	غریزه مرگ
death sickness	مرض موت
death point	نقطه مرگ
death spiral	حرکت چرخاندن یار
death gravity	حق تدفین
death tax	مالیات بر ارث
death watch	پاسبان مرده
death rate	نرخ مرگ و میر
carrying out [of a death sentence]	اجرا [حکم اعدام]
death pays all scores	مرگ همه حسابهاراتصفیه میکند
presumption of death decree	حکم موت فرضی
presumption of the death decree	حکم موت فرضی
to die a miserable death	مردن [تحقیر آمیز ]