Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
The working (middle,upper)class.
طبقه کارگر (متوسط بالا )
Other Matches
upper middle class
طبقه متوسط بالا
[در اجتماعی]
working class
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working class
طبقه کارگر
middle class
طبقه متوسط
middle class
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
upper class
وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper class
طبقه بالا
upper class
طبقه مرفه
member of the middle class
عضو طبقه متوسط
middle-class person
عضو طبقه متوسط
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working
درست کار میکند
working
استخراج
working
کارگر طرزکار
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
working mean
میانگین مفروض
working
مشغول کار
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
working
کار کننده
working section
قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working classes
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working classes
طبقه کارگر
working population
جمعیت شاغل
in working condition
کارکننده
in working condition
دایر
i do not feel like working
حال
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
furnace working
طرزکار کوره
hard working
پرکار
working angle
زاویه موثر
hard working
زحمت کش
cold working
سردکاری
under ground working
استخراج زیرزمینی
working relationship
رابطهکاریوحرفهای
working storage
حافظه کاری
i do not feel like working
کار کردن ندارم
working set
مجموعه کاری
working set
مجموعه دایر
working asset
سرمایه کار
working point
نقطه فشار متوسط
working drawing
طرح ونقشه کار
working day
ساعت کار روزانه
working day
روز کار
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
I have been working here for years.
سالهاست دراینجا کار می کنم
He was working like the devil.
مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working stress
تنش مجاز
working conditions
شرایط کار
working circuit
مدار جریان کار
working capacity
توانایی کار
working capacity
فرفیت کار
working capacity
سرمایه جاری
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
working asset
سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working fluid
سیال عامل
working area
محوطهاستخراج
working storage
انباره کاری
working plan
نقشه اجرا راهنمای کار
working paper
تعرفهء کار
working party
گروه کار
working parties
گروه کار
working capital
تنخواه گردان
working capital
سرمایه در گردش
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working paper
ورقهء استخدام کارگر
working fluid
سیال متحرک
working lead
بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
working load
بار مجاز
working load
بار کاربردی
metal working
فلزکاری
working man
کارگر افزارمند
middle
میانه میدان
middle
منطقه میانی زمین
middle
مرکز
middle
وسط
middle
میان
middle course
میانه روی
middle name
نام وسطی-اسموسطین
middle
میانی وسطی
of middle a
میان سال
cold working property
قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
hot working brass
برنج قابل اهنگری
hot working die
ابزار عملیات حرارتی
in good working order
دایر
it is in good working order
خوب کار میکند
it is in good working order
دایر است
hot working steel
فولاد عملیات حرارتی
metal working industry
صنعت فلزکاری
working lead fluid
سیال متحرک یا عامل
working pressure gauge
استخراجدرجهفشار
safe working load
بارکاری مطمئن
upper
بالائی
upper
بالا
upper
بالارتبه
upper
بالاتر
upper
رویه
upper
زبرین
upper
بالایی
upper
فوقانی
middle succession
توالی وسطی
middle bar of a saw
کمانکش اره
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
middle aisle
صحن
middle watch
نگهبانی نیمه شب
middle succession
توالی میانین
middle price
قیمت متوسط
the middle finger
انگشت میانه
middle deck
پل میانی
middle ear
گوش میانی
middle ear
حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle term
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle ear
گوش وسط
middle english
انگلیسی تا 0051میلادی
middle aisle
شبستان
middle weight
میان وزن
middle sized
میان اندازه
middle sized
دارای اندازه متوسط
middle plane
صفحه میانتار
middle price
قیمت حد وسط
middle part
قسمت میانی
up to the middle in water
تا کمر در اب
middle weight
میانه
middle part
میان
middle latitude
منطقه معتدله
middle insomnia
بیخوابی میانی
middle heavyweight
09 کیلوگرم
middle finger
وسطی
middle fraction
پاره میانی
middle game
وسط بازی
middle finger
انگشت میان
middle sole
لژمیانی
middle covert
پرهایمیانی
Middle Ages
قرون وسطی
middle age
میان سال
middle age
دوره بین جوانی وپیری
middle distance
فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
middle toe
انگشتمیانی
middle torus
گچبریمیانی
piggy in the middle
بازیخرسوسط
middle piece
قطعهمیانی
middle-of-the-road
بیطرف
middle jib
بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle school
دبیرستان
middle aged
میان سال
middle aged
دوره بین جوانی وپیری
middle phalanx
بندانگشتمیانی
middle panel
قابچوبیمیانی
middle classes
طبقه متوسط
middle classes
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle lobe
نرمهششمیانی
middle linebacker
مهرهخطآخریمیانی
middle-of-the-road
میانه رو
Middle West
باختر میانه
middle fraction
جزء میانی
middle-aged
میان سال
middle layer
قشر میانی
the parting in the middle
فرق وسط
middle of the road
<idiom>
سردوراهی گیرکردن
middle leg
پایمیانی
Middle Eastern
مربوطبهخاورمیانه
middle schools
دبیرستان
Middle East
خاورمیانه
Middle East
سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
iron and steel working industry
صنعت اهن و فولاد
super imposed working load
بار مربوط به بهره برداری از بنا
upper gate
دروازهبالایی
upper beam
تیر فوقانی
upper beam
سردار
[قالی]
upper eyelid
پلکبالایی
to get the upper hand
پیشی جستن
upper cheek
قسمتبالاییمیله
upper bowl
جام فوقانی
upper shell
قشررویه
upper level
سطحبالایی
upper lobe
نرمهششزیرین
upper mandible
آروارهفوقانی
upper rudder
سکانفوقانی
upper laboratory
آزمایشگاهبالایی
upper cuff
پوششفوقانی
upper crust
<idiom>
ثروتمندترین
upper hand
<idiom>
سود بردن
upper edge
لبهفوقانی
the upper lip
لب زبرین
upper chord
روخواب
upper deck
پل بالایی
upper floor
اشکوب بالایی
upper floor
بالاخانه
upper hand
اقایی
upper hand
اربابی
upper hand
امتیاز
upper limit
حد بالایی
upper limit
حد فوقانی
upper limit
حد بالا
upper memory
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
upper room
بالاخانه اطاق فوقانی
upper terminal
ایستگاه کوهستانی
upper transit
تار بالایی
upper chord
لنگه خرپا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com