Dictiornary-Farsi | There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (3 milliseconds)

English	Persian
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.	ماندن او در اینجا بی فایده است


Other Matches

staying	اقامت
I will be staying a few days	من میخواهم یک هفته بمانم.
staying power	نیروی پایداری
I will be staying a few days	من میخواهم چند روزی بمانم.
I will be staying a month	من میخواهم یک ماه بمانم.
How long will you be staying?	چه مدت میخواهید بمانید؟
I am staying at the hotel.	در هتل منزل دارم.
staying power	بنیه
staying power	طاقت قدرت
staying power	استحکام
verdict for staying the proceeding	قرار منع تعقیب
serve one's purpose <idiom>	مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
You wont reget it. You wont lose by it .	از اینکار بد نخواهی دید
wont	خو گرفته عادت
If you wont go I wont either .	اگر نروی من هم نمی روم
wont	رسم
wont	اموخته
wont	معتاد به
wont	معتاد
wont	عادت
wont	خو گرفتن یا خودادن
you wont miss so much . <proverb>	چیز زیادى از دست نمى دهى .
it wont wash	اگرانرابشویندرنگش میرود
I wont buy it at this price .	با این قیمت آنرا نخواهم خرید
I wont budge an inch.	من که از جایم تکان نخواهم خورد
He wont be back for another six months.	رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
She wont show up today.	امروز پیدایش نمی شود
Wont you have sweets (candies)	شیرینی میل نمی کنید ؟
It wont work out in practice .	درعمل درست درنمی آید
You wont catch me going to his house .	غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
These ink stains wont come out.	این لکه های جوهر پاک نمی شود
This stone wont lift.	این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
The cream wont keep tI'll tomorrow .	خامه تا فردا خراب می شود
I wont be bullied . Iwont cringe to power. I refuse to brow-beaten To use force(violence).	زیر بار زور نخواهم رفت
serve	در خدمت بودن
serve	خدمت ارتشی کردن
serve	سرو زدن
to serve as something	به کار رفتن به عنوان چیزی
serve	رفع کردن براوردن احتیاج
serve	نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve	بکار رفتن
serve	خدمت انجام دادن
serve	خدمت کردن
to serve one s a	دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
serve	بدردخوردن
serve	توپ رازدن
to serve ad an example	سرمشق شدن
serve	سرو
serve	نخ پیچی کردن
serve	کفایت کردن
serve	گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve	نوبت
to serve up	گذاردن یادرفرف ریختن
serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to serve out	بخش کردن دادن
serve	خدمت کردن به
serve someone right <idiom>	تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
to serve something	غذا [چیزی] آوردن
serve notice on	اخطار کتبی دادن به
to serve one a trick	بکسی حیله زدن
that will not serve ourp	این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
to serve at table	پیشخدمتی کردن
serve at table	پیشخدمتی کردن
serve one a trick	بکسی حیله زدن
serve time	درزندان بسر بردن
lob serve	سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
serve time	در زندان به سر بردن
serve one's term	دوره خدمت خود را طی کردن
serve a notice on someone	برای کسی اخطار فرستادن
kick serve	سرویس پیچشی
serve a sentence	به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
to serve one's term	دوره خدمت خود را طی کردن
to serve with a summons	با خواست برگ خواندن
out of hand serve	سرویس پایین دست
to serve time	در زندان بسربردن
to serve time	زندانی بودن
to serve one's term	خدمت خودرا انجام دادن
to serve oneself	از خود پذیرایی کردن
to serve in the ranks	خدمت سربازی کردن
flick serve	سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
to serve apprenticeship	خودراگذراندن
to serve apprenticeship	دوره شاگردی
they serve it with butter	با کره انرامی اورند
they serve it with butter	کره به ان میزنند
serve time <idiom>	زمانی رادرزندان بودن
Can you serve me immediately?	آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
to serve a legal p on any one	ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to serve a notice on some one	اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
to serve a subpoena on	با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve a subpoena on	فرستادن
to serve in the army	درارتش خدمت کردن
to serve the city with water	اب برای شهر تهیه کردن
No man can serve two masters. <proverb>	با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
to serve notice on a person	رسما بکسی اخطار کردن
serve one's term of imprisonment	حبس خود را گذراندن
to what purpose	برای چه منظور
purpose	هدف
to no purpose	بیخود
to no purpose	بی نتیجه
to no purpose	بیهوده
all purpose	همه منظوره
that is i. to this purpose	برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
that is a to our purpose	این مخالف منظورماست
he was in purpose to do it	در نظر داشت که ان کار رابکند
for this purpose <adv.>	با توجه به این
on purpose <idiom>	عمری
for this purpose <adv.>	بدین وسیله
purpose	غایت
purpose	مفاد
purpose	غرض مقصود
purpose	غرض
purpose	مفهوم
on purpose	عمدا"
for this purpose <adv.>	به این ترتیب
purpose	قصد
purpose	عزم
purpose	منظور
purpose	هدف مقصود
purpose	عمد
purpose	پیشنهاد
purpose	درنظر داشتن
purpose	قصد داشتن پیشنهادکردن
purpose	نیت
to purpose something	هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
for this purpose <adv.>	از این رو
purpose-built <adj.>	سودمند
all purpose machine	دستگاه برای اهداف مختلف انیورسال
all purpose canister	قوطی مواد منفجره همه منظوره
special purpose	تک منظوره
special purpose	خاص منظوره
special purpose	یک منظوره
purpose of the dam	منظور از سد
purpose of the dam	هدف سد
infirm of purpose	بی عزم
infirm of purpose	بی اراده
single purpose	تک منظوره
of set purpose	عمدا"
purpose made	کالاهای خاص
purpose-built <adj.>	کارکردی
purpose-built <adj.>	درست
he speaks to the purpose	قصدی دارد
purpose-built <adj.>	قابل استفاده
purpose-built <adj.>	قابل اجرا
purpose-built <adj.>	عملی
purpose-built <adj.>	مناسب
he speaks to the purpose	با منظورسخن میگوید
purpose made	کالای سفارشی
multi purpose	چند منظوره
what is the purpose of thislaw	مقصود از این قانون چیست
general purpose	همه منظوره
purpose-built <adj.>	مفید
purpose-built <adj.>	باصرفه
purpose-built <adj.>	دارای مزیت
purpose-built <adj.>	بدرد خور
purpose-built <adj.>	به درد بخور
cross purpose	قصد متقابل
cross purpose	قصد مغایر
purpose-built	تکمنظوره برایمنظوریخاص
general purpose	بدرد هر کاری خورنده
he speaks to the purpose	بیهوده نمیگوید
general purpose	هر کاره
it subserves our purpose	بدرد کارمامیخورد
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
it subserves our purpose	مارادر رسیدن بمقصودکمک میکند
purpose-built <adj.>	شایسته
To do something on purpose ( deliberately ).	از قصد کاری را کردن
purpose-built <adj.>	هدفمند
genbral purpose	همه منظوره
genbral purpose	عام منظوره
I intend going on purpose ( deliberately ) .	قصد سفردارم
multi-purpose ladder	نردبانچندمنظوره
dual purpose gun	توپ دو کاره
It this case , the purpose has been defeated .	دراین مورد نقض غرض شده است
special purpose computer	کامپیوتر تک منظوره کامپیوتر با منظور خاص
general purpose machine	دستگاه برای اهداف مختلف
general purpose program	برنامه عام منظوره
multi purpose machine	ماشین چند کاره
general purpose computer	کامپیوتر همه منظوره کامپیوتر چند منظوره
general purpose ship	ناو چند کاربردی
multi purpose vehicle	وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
general purpose interface	میانگیر همه منظوره
general purpose program	برنامه همه منظوره
general purpose register	ثبات همه منظوره
I wI'll achieve my purpose (goals) quietly.	بی سروصدا منظورم راعملی خواهم کرد
general purpose operating system	سیستم عامل همه منظوره
special purpose programming language	زبان برنامه نویسی تک منظوره
general purpose interface bus	مسیر میانگیر همه منظوره
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code	زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
point to point line	خط نقطه به نقطه
point to point network	شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection	اتصال نقطه به نقطه
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) .	امید وارم نظرتان را تأمین کند
Unimog [a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks]	یونیماک [حمل و نقل]
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths]	صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
off the point	بطور بی ربط
point to point	1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point	قطبهای باطری یاپلاتین
near point	نقطه نزدیک
off the point	بطور نامربوط