English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
There was great confusion ( chaos ) . It was a free for all . هرکی هرکی بود (هرج ومرج وبی نظمی )
Other Matches
confusion دست پاچگی
confusion گم گشتی
confusion گیجی
confusion اغتشاش
confusion درهم وبرهمی
confusion اسیمگی
confusion پریشانی
confusion اشتباهی گرفتن
confusion مالکیت ما فی الذمه
confusion agent عامل گیج کردن دشمن
mental confusion گم گشتگی ذهنی
confusion reflector وسیله پخش امواج فریبنده سیستم انعکاس امواج گیج کننده
confusion of tonguer امیختگی زبانها
confusion agent عامل گیج کننده
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
chaos اشفتگی
chaos بی نظمی کامل شلوغی
chaos هرج ومرج
chaos هرج و مرج
It was an absolut chaos . خیلی خر توخر بود ( خر تو الاغ عجیبی بود )
It is an absolute chaos. همه رشته کارها از دست در رفته است
cosmosarel chaos انتظام و هرج و مرج
great- عظیم
great- بزرگ
great ابستن
great متعدد ماهر
great تومند
great زیاد
great مهم هنگفت
great کبیر
great عظیم
great بزرگ
great go امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
great بصیر
great- کبیر
great- مهم هنگفت
great <adj.> محشر
great <adj.> عالی
great <adj.> خیلی خوب
great- طولانی
great- ابستن
great- بصیر
great- متعدد ماهر
great- تومند
great- زیاد
great طولانی
the great بزرگان
i had a great wish to see him بسیارمیل
i had a great wish to see him داشتم که اورا به بینم
he is a great help او کمک بزرگی است
great dane نوعی سگ بزرگ وقوی که دارای پوست نرمی است
great depression بحران بزرگ
peter the great پطر کبیر
great circle بزرگترین دایره محیط یک کره
he is a great thinker ادم فکوری است
that is no great work این
he did me a great wrong خطای بزرگی .....
great seal مهر سلطنتی
great primer حروف 81 پونط
that is no great work کار بزرگی نیست
great circle دایره عظیمه سماوی
great circle دایره عظیمه
great depression رکود بزرگ
he is a great person شخص بزرگی است
my losses were great بسیار زیان دیدم
great and small خردوبزرگ
nothing great is easy هیچ کاری بزرگی اسان نیست
great ape میمون ادم وار
great aunt grandaunt=
great bear دب اکبرgrandaunt
great chamberlain خزانه دار کل
of great importance بسیار مهم
he did me a great wrong بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
of great importance دارای نفوذ زیاد
at a great age در سن بالا یی
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the great lakes دریاچههای پنجگانه
great hearted باجرات
great power کشور با قدرت
great minds مردمان با کله یا فکور
great nephew grandnephew=
great niece grandniece=grandnephew
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
great persons مردمان بزرگ
Great Britain جزیرهی بریتانیای کبیر
great persons بزرگانgrandniece
To go to great expenses . خرج زیادی را متحمل شدن
great power قدرت بزرگ جهانی
great scallop صدفدوکپهایبزرگ
great adductor ماهیچهبزرگکشاله
to my great surprise برخلاف انتظار من
great hearted قویدل
great grandfather فرجد
great divide دو راهی مرگ و زندگی
the great bear دب اکبر
great persons اشخاص بزرگ
the great exhibition نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
the great inquest روز داوری
the great inquest رستاخیز
the great inquest روزقیامت
the great vassals تیولداران بزرگ
the great vassals اقطاعداران عمده
great divide مرگ
to be in great request مورد احتیاج زیاد بودن
great gross قراص بزرگ
great grandfather پدرجد
to be in great request زیادمورد احتیاج بودن
Great Britain کشور انگلیس
in great detail با جزئیات مفصل
to go to [great] expense <idiom> خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
at a great rat بسیار تند
at a great rat بسرعت زیاد
to attain a great age به سن بالارسیدن [نظامی ]
till in old [great] age تا در دوران سالمندی
to set no great store by قیمتی ندانستن
great organ manual عضوبزرگدستی
great grand father جد اعلی
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
lives of great men زندگی
lives of great men مردمان بزرگ
great or big toe شست پا
matters of great moment مسائل مهم
secondary great circle دایره عظیمه ثانویه
great red spot لکه سرخ بزرگ
great saphenous vein شاهرگسافنوس
at a great penny worth گران
This book wI'll be a great success . این کتاب خیلی گه خواهد کرد
We consider it a great honor to have you here with us tonight. این برای ما افتخار بزرگی حساب میشود که امشب شما را اینجا همراه با ما داشته باشیم.
time is the great healer <proverb> سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
at a great penny worth به بهای زیاد
great circle route کمان دایره عظیمه
great white spot لکه سفید بزرگ
to blow great gun سخت وزیدن
to blow great guns سخت وزیدن
He has great presence of mind. آدم حاضرالذهنی است
to set no great store by مهم ندانستن
great circle route مسیرقوس دایره عظیمه سماوی
great white ox eye گل داودی چمنی
great dangers impend over us خطرهای بزرگی مارا تهدیدمیکند
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
great diurnal range حداکثر اختلاف جذر و مد بیست و چهار ساعته
great tropic range حداکثر اختلاف جذر و مداستوایی
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
great dangers overhang us خطرهای بزرگی ماراتهدیدمیکند
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
To experience great hardships. سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
It gave me a great glee. I was delighted . دلم خنک شد
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
great prickly cupped oak گز علفی
She takes great care of her appearance خیلی بسرو وضع خود می پردازی
I am in a great hurry . I am pressed for time . خیلی عجله دارم
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
I have a position ( post ) of great responsibility in this company . دراین شرکت شغل پرمسئولیتی دارم
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
free will اختیار
having free will ازادکار
free will اراده ازاد
free حالت محاورهای که به بیش از یک کاربرد امکان استفاده همزمان از برنامه میدهد
free will طیب خاطر
free پروتکل ارسال که در آن گیرنده هیچ سیگنال وضعیت دریافت نمیکند
i did that of my own free will این کار را کردم
free in and out بدون هزینه تخلیه و بارگیری
i did that of my own free will به میل خود
free موجود در دیسک یا حافظه
free مجانی
free will اختیاری
free will ازادی اراده
free پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free آماده استفاده یا آنچه هنوز استفاده نشده است .
having free will فاعل مختار
free ترخیص کردن میدانی
free بطور مجانی ازادکردن
free رها
free مجاز منفصل
free روا
free اختیاری مختار
free مستقل
free مطلق
free ازاد
free-for-all مسابقه بین این اسبها
free بازیگر ازاد
free مربوط به پای ازاد بازیگر در هوا در هرلحظه
free ازادکردن
free پایگاه دادهای که هر نوع داده را میتواند ذخیره کند و ساختار رکورد ثابت ندارد
free فاقد
free تحویل
free بخشودن
free رایگان سخاوتمندانه
free جایز
free کمی محدودیت نوع اسلحه
free حرکت قایق در جلو باد
free-for-all اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
free for all زدوخوردهمگانی
You are free to go now. اکنون آزادید بروید.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com