English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (2 milliseconds)
English Persian
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
Search result with all words
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
Other Matches
spoil غارت کردن ضایع کردن
spoil تاراج سودباداورده
spoil فساد
spoil تباهی از بین بردن
spoil ضایع کردن
spoil فاسد کردن فاسد شدن
spoil رودادن
spoil مازاد
spoil کاهش
spoil اتلاف
spoil یغما
spoil غنیمت
spoil تضییع
spoil پوسیده شدن لوس کردن
spoil فاسد کردن
to spoil ones game نقشه یاکارکسیراخراب کردن
to make spoil of به یغما بردن
It wI'll spoil my appetite . اشتهایم راکور خواهد کرد
spoil pit انبار
to make spoil of غارت کردن
Dont spoil your appetite . اشتهایم را خراب نکن ( کور نکن )
Some parent spoil their children . برخی پدر ومادرها بچه هایشان را لوس بار می آورند
Too many cooks spoil the broth . <proverb> آشپزها که زیاد شوند غذا خراب مى شود .
too many cooks spoil the broth اشپزکه دوتاشدغذایاشورمیشودیابی نمک
too many cooks spoil the broth ماما که دوتاشدسربچه کج درمیاید
he is my only child فرزند یگانه من است
i would i were a child ای کاش بچه بودم
to get with child ابستن کردن
from a child ازهنگام بچگی
only child تک فرزند
with child ابستن حامله
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
child ولد
child ionship relat child parent
child طفل
with child <idiom> حامله شدن
child کودک
child بچه
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child parent
child فرزند
child's play بچه بازی
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to beat a child کتک زدن بچه
problem child کودک مشکل افرین
problem child فرزند مسئله دار
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child کودک مطرود
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child study کودک پژوهی
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
poor child بیچاره بچه
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy بچهبا استعداد
child's play هر کار بسیار آسان
child's play بازی کودکان
wolf child کودک گرگ پرورده
Watch the child ! مواظب بچه باش !
adopted child فرزند خوانده
unborn child حمل
child in the womp حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child psychology روانشناسی کودک
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child development رشد کودک
child custody حضانت
an abortive child بچه سقط شده
an abortive child فگانه
backward child کودک عقب مانده
big with child ابستن
big with child حامله
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child بچه عوضی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
illegitimate child طفل نامشروع
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
grand child نوه
in child birth درحال زایمان
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child طفل لقیط
god child فرزندتعمیدی
natural child بچه نامشروع
gutter child بچه موچه گرد
god child بچه تعمیدی
foster child فرزند خوانده
natural child طفل حرامزاده
nurse child فرزند رضائی
feral child کودک وحشی
nurse child فرزند خوانده
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
parent child relationship رابطه پدر و پسر
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
female slave with a child master her from child witha
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
female slave with a child ام ولد
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws قوانین کار کودکان
blood money of an unborn child غره
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child دیه جنین
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com