Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
To answer back.
جواب دادن ( یکی بدو کردن )
Search result with all words
voice answer back
پاسخ سمعی
voice answer back
یک دستگاه پاسخ صوتی که میتواندسیستم کامپیوتری را به یک شبکه تلفنی وصل کند تا پاسخ صوتی را به درخواستهای انجام شده از ترمینالهای تلفنی فراهم اورد
Other Matches
answer
پاسخ دادن به یک سیگنال و ایجاد یک خط ارتباطی
answer
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answer
پاسخ به یک سوال
to answer in the a
اری گفتن بله گفتن
right answer
پاسخ درست
an a answer
پاسخ مثبت
to answer in the a
پاسخ مثبت دادن
in answer to
در پاسخ به
answer
[to something]
پاسخ
[به چیزی]
[راه حل]
answer
tone ی که مودم پاسخگو پیش از تغییر مسیر انتشار میدهد
answer
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer
بدرد خوردن مطابق بودن
answer
جواب احتیاج را دادن
answer
ضمانت کردن
answer
دفاع کردن
answer
بکار امدن بکاررفتن
answer
: جواب پاسخ
answer
جواب دادن از عهده برامدن
answer
: پاسخ دادن
answer
مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
answer
حالتی از مودم که پاسخ ها را با استفاده از ارتباط با مودم اصلی ایجاد میکند
answer
زمانی که رسانه دریافت کننده به سیگنال پاسخ میدهد
answer
جوابگو شدن
answer
پاسخ
answer
دفاع
question answer
سئوال- جواب
question answer
صف
question answer
صف بستن
no answer
[n/a]
[in forms]
بدون پاسخ
[در برگه برای پر کردن]
glib answer
پاسخ بدون ملاحظه
[بی فکر]
the answer to the riddle
حل این معما
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
to be at a loss for an answer
پاسخی نداشتن
to frame an answer
پاسخی را طرح کردن
question answer
در صف گذاشتن
the answer is in the negative
پاسخ ان منفی است
whyŠthere is the answer
در سر جواب
whyŠthere is the answer
شرط در امده تقریبا معنی میدهد
Please answer the telephone.
لطفا" جواب تلفن را بدهید
Answer me this question.
جواب این سؤالم را بده
A straightforward answer.
جواب سر راست
A correct answer.
جواب صحیح
to definitive answer
پاسخ قطعی
auto answer
خود جواب
answer/originate
دریافت / ارسال
answer/originate
که میتواند داده دریافت یا ارسال کند
answer/originate
مثل مودم
answer/originate
رسانه ارتباطی
answer pennant
پرچم جواب
answer mode
حالت پاسخ
answer mode
حالت جواب
answer key
کلید پاسخها
an abrupt answer
جواب تند
to press for an answer
با صرار یا فشار پاسخ خواستن
the answer is right under your nose
<idiom>
جواب مثل روز روشن است
The wrong answer.
جواب غلط
Why don't you answer?
چرا جواب نمی دهید؟
early answer
پاسخ زود
originate answer
مدمی که میتواند هم پیامهارا تولید کرده و هم به انهاجواب دهد
i must answer for the damages
ازعهده خسارت ان باید برایم
reply
[answer]
پاسخ نامه ای
[پاسخ به پیام پست الکترونیکی ]
[پاسخ زبانی دفاعیه]
The answer to fools is silence.
<proverb>
جوب ابلهان خاموشى است .
auto answer indicator
جوابگویاتوماتیکی
reaction
[answer, commentary]
پاسخ
reaction
[answer, commentary]
نظر
reaction
[answer, commentary]
رای
A logical remark has no answer.
<proverb>
یرف یساب جواب ندارد .
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to fail to provide an answer
درماندن در دادن پاسخ
More money is not the answer to this problem.
پول بیشتر حل این مسئله نیست.
to answer the call of nature
<idiom>
به توالت رفتن
[اصطلاح روزمره]
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back to back credit
اعتبار اتکایی
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation.
پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
Excepting
[With the exception of]
two students, no one could answer the last question correctly.
به غیر از دو دانش آموز هیچ کس نتوانست آخرین پرسش را درست پاسخ بدهد.
back out
دوری کردن از الغاء کردن
come back
برگشتن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back
بازیافتن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
behind his back
پشت سراو
back out
کهنه و فرسوده شدن
to look back
سرد شدن
to keep back
مانع شدن
come back
بازگشت بازیگر
to keep back
جلوگیری کردن از
back out
نکول کردن
to keep back
بازداشتن
to go back
برگشتن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
come back
بازگشتن
to come back
پس امدن
keep back
جلونیایید
right back
بک راست
keep back
نزدیک نشوید
look back
سرد شدن
look back
سر خوردن
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
on ones back
بستری
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
to come back
برگشتن
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
to back out of
جرزدن
get back
دوباره بدست اوردن
go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
on the way back
در برگشتن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back
تیر اصلی پشت بند
come back
دوباره مد شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
to back out
[of]
نکول کردن
to back out
[of]
الغاء کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
to back
روی چیزی شرط بستن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
at the back
در پشت
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
back out
<idiom>
زیر قول زدن
To back down .
کوتاه آمدن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
Welcome back.
رسیدن بخیر
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back
<idiom>
برگشتن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
back out
دوری کردن از موج
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back
پشت
back
پس
back
عقبی گذشته
back
پشتی
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
به عقب
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back off
عقب زدن
back of
پشت سر
back of
در پشت
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
back
عقب
back
کمک کردن
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
تکمیل کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back off
عقب بردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
پشت قرار دادن
back-up
معکوس ریختن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
پشتیبانی یا کمک
back
درعقب برگشت
back
پاداش
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
پشت نویسی کردن
back
فهر
back
پشت را تقویت کردن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
سمت عقب
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
جهت مخالف جلو
back
مدافع خط میدان
back
بک
back
جبران ازعقب
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back
پشت سر
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com