English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
To be a time server . To sail with the wind . ابن الوقت بودن
Search result with all words
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
Other Matches
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
time server بوجارلنجان
time server ابن الوقت
An opportunist. A time -server. آدم استفاده جو ( استفاده گر )
measurement of wind direction: wind vane اندازهگیریمقداربارشبرف
server بازیکنی که توپ را میزند
server خدمتگزار
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
server کامپیوتر متصل به شبکه که نرم افزار سیستم عامل شبکه را اجرا میکند تا کاربر دیگر واشتراک فایل و چاپگر را کنترل کند
server کامپیوتر مخصوص و امکان حافظه پشتیبان در ترمینال ها و عملگرهای شبکه محلی
server سیستم عامل شبکه برای PC سافت IBM
server ول مدیریت صف چاپ و چاپگرهاست
server خدمتگذار
server مشخصه مخصوص در وب سرور که به صفحات وب و متن ها و برنامه ها امکان تواناییهای خاص میدهد. مثل شمارش مراجعه کنندگان به یک سایت
server کمک کننده
server نوکر
server سیستم
server که به کاربر امکان دستیابی به فایلهای کامپیوتر دیگر و وسایل جانبی روی شبکه میدهد به صورتی که گویی منابع محلی هستند
server خدمتکار
server برنامه کاربردی ذخیره شده روی دیسک سخت سرور که قابل دستیابی
server توسط کاربران متعدد در یک زمان است
mail server کامپیوتری که پستهای وارد شده در ذخیره میکند و به کاربر صحیح ارسال میکند و پست خروجی را ذخیره میکند و به مقصد درست روی اینترنت منتقل میکند
communications server سرویس دهنده مخابراتی
non dedicated server کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است
a dedicated server [رایانه] خدمتگذار اختصاصی
network server خدمتگزار شبکه
Web server کامپیوتری که صفحات وب را که یک وب سایت تشکیل می دهند ذخیره میکند
process server مامور ابلاغ برگهای قانونی
file server سرور فایل
file server خدمتگزار فایل
proxy server کامپیوتری که کپی داده ها و فایلهای ذخیره شده روی سرور را ذخیره میکند تا به کاربران امکان دهد به سرعت به فایلها و داده دستیابی داشته باشند, اغلب حد وسط ی بین اینترنت یک شرکت و اینترنت عمومی است
LAN Server سیستم عامل شبکه برای PC سافت IBM
back end server کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
dedicated file server خدمتگذار فایل اختصاصی
server based application برنامه کاربرد شبکه
client server network شبکه خدمتگزار- مشتری
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
sail حرکت کردن
to sail [for] با کشتی بادی آغاز به سفر کردن [به]
sail شراع
sail ho! کشتی !کشتی !
sail کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sail با کشتی حمل کردن
sail سفر دریایی رااغاز کردن
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail با نازوعشوه حرکت کردن
sail باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail شراع کشتی بادی
sail بادبان
under sail دارای بادبانهای گسترده
in sail د رکشتی
to take in sail جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
sail مسافرت با قایق بادی
sail راندن
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
sail into به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
sail into <idiom>
to go for a sail با کشتی بادی سفریاگردش کردن
to me sail رهسپار شدن
head sail بادبان جلوی دکل
how many day's sail is it? چند روز راه است باکشتی
stay sail بادبان نصب شده برروی دیرک
cut of sail برش بادبان
to clew up[ a sail بالاکشیدن بادبان
square sail بادبانچهاگوش
mizzen sail بادبان روی دکل فرعی
sail panel صفحهقایقرانی
head sail بادبان جلو کشتی
Bermuda sail بادبانبرمودائی
mizzen sail بادبان پاشنه
main sail بادبان اصلی
dry sail بیرون اوردن قایق از اب
make sail sail set
sail hook قلاب چادر
full sail بابادبانهای گسترده
full sail تبار مجهز
lateen sail کشتی دارای بادبان سه گوش
lateen sail بادبان سه گوش
set sail sail make: syn
to set sail رهسپارشدن
to sail a sea باکشتی عبورکردن ازدریا
set sail رهسپار دریا شدن
to sail avessel راندن قایق
to sail the sky پروازکردن درهوا
sail area قسمت بادگیر کشتی
sail arm پره اسیاب بادی
sail cloth پارچه بادبانی یا شراعی
sail area سطح بادبان
sail loft جایگاه بادبان سازی
sail locker انبار وسایل ملوانی
set sail بالا بردن بادبان
set sail <idiom> سفردریایی را آغازکردن
sail locker انبار ملوانی
gaff sail بادبانمایلمتصلبهدکل
main royal sail بادبانسلطنتیاصلی
press of sail or canvas بادبان بفراخور باد
press of sail or canvas ان مقداربادبان که باد اجازه دهد
fore royal sail بالاترینقسمتبادبان
gaff sail boom تیرکبادبانمایل
main lower topgallant sail بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
lower fore topgallant sail بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
upper fore topgallant sail قسمتبالاییبادبانچهارگوش
main upper topgallant sail بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
wind off باز کردن از پیچ
wind up منحل کردن
to get wind of بو بردن از
get wind of <idiom> بادخبرآورده
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
wind up <idiom> سفت کردن فنر ماشین
get the wind up ترسیدن
wind up <idiom> خیلی هیجان زده شدن
get wind of something پی بچیزی بردن
get wind of something از چیزی بوبردن
wind up پایان دادن
wind up منتج به نتیجه شدن
down wind بادبسمتپائین
wind up پایان یافتن
it goes before the wind بادانرامیبرد
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
on the wind درجهتباد
second wind <idiom> تجدید قوا کردن
to wind up خاتمه دادن بپایان رساندن
wind حلقه زدن
wind چرخاندن
to wind off باز کردن
wind باد
to wind off واتابیدن
there is something in the wind کاسهای زیر نیم کاسه است
wind قدرت تنفس کامل
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
second wind سازگاری ثانوی
to wind up کوک کردن اماده کردن گلوله
wind انحنایافتن
wind انحناء
to get the wind up بیم داشتن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind :پیچاندن
wind درمعرض بادگذاردن
second wind بازیابی وضع عادی تنفس
wind نفخ بادخورده کردن
wind پیچیدن
second wind نفس دوم
wind : باد
wind پیچ دان کوک کردن
wind ازنفس انداختن نفس
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
to gauge wind نیروی بادراسنجیدن
to haul upon the wind سرکشتی رانزدیک تربه جهت وزش بادقراردادن
wind abeam جهتعرضی
wind deflector بادگیر
wind chest جعبهباد
strong wind باد قوی
strong wind باد تند
whirl wind گردباد
spill wind سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت
to break wind بادول کردن
short wind تنگه نفس
wind arrow پیکانباد
wind up to fury خشمگین کردن
to raise the wind پول برای مقصودی فراهم کردن
to break wind تیزدادن
action of wind حرکتجریانباد
range wind باد در برد
true wind سمت وزش باد
true wind باد حقیقی
trade wind باد بسامان
in the wind's eye برخلاف جهت باد
in the teeth of the wind برضد باد
in the teeth of the wind برخلاف جهت باد
relative wind باد نسبی
to put the wind up برانگیختن
to put the wind up نرساندن
it is blown off by the wind بادانرامیبرد
wind direction جهتوزشباد
the wind rises شد
throw to the wind پشت پا زدن
throw to the wind دور انداختن
fling to the wind پشت پا زدن
fishtail wind باد مواج
fishtail wind بادی که مداوما به چپ وراست یا جلو و عقب تغییرجهت میدهد
favourable wind بادشرطه
favourable wind بادمراد
favourable wind بادمساعد
fair wind باد موافق
An inclement wind . باد مخالف(نامساعد )
electric wind باد الکتریکی
effective wind مولفه باد موثر
effective wind باد سمتی
the wind rises بادتند
ill wind آنچهدرفاهرتلخولینتیجهخوبیداشتهباشد
the wind rises بادوزیدن گرفت
suface wind باد سطحی
head wind باد مخالف
head wind باد روبرو
tail wind بادوزان درعقب هواپیما
tail wind باد دم
he hit me in the wind بامشت نفس مرابرید
wind duct مجرایباد
wind guard محافظباد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com