Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
Other Matches
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
He who makes no mistakes makes nothing .
<proverb>
آن کس اشتباه نمى کند که کارى انجام نمى دهد .
habit
عادت
habit
اراستن
habit
معتادکردن
habit
زندگی کردن
habit
لباس سواری زنانه
habit
سرشت
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to habit
جامه پوشاندن
habit
:جامه پوشیدن
habit
روش طرز رشد رابطه
habit
:عادت
habit
خو
habit
مشرب فاهر
habit
جامه
habit
لباس روحانیت
to form a habit
تشکیل عادت دادن
social habit
عادت اجتماعی
reading habit
عادت خواندن
predatory habit
خوی شکار
predatory habit
خوی غارتگری
to form a habit
عادتی پیداکردن
that is a matter of habit
موضوع عادت است
that is a matter of habit
کار عادت است
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
to fall into a habit
خویی گرفتن
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
riding habit
جامه سواری زنانه
to fall out of a habit
عادتی راترک کردن
to fall into a habit
عادتی گرفتن
industrious habit
خوب تخشایی و کارکنی
grow into a habit
عادت شدن
position habit
عادت مکانی
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
of a corpulent habit
تنومند
laugh one out of a habit
با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
habit strength
نیرومندی عادت
habit formation
شکل گیری عادت
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
to be enslave to a bad habit
اسیر خوی بدی شدن
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
habit family hierarchy
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
to fall into a bad habit
خوی بدی گرفتن
makes
قرار دادن
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes
تهیه کردن طرح کردن
makes
پیمودن
makes
شبیه
makes
گاییدن
makes
رسیدن به ساخت
makes
ترکیب
makes
حالت
makes
طرح کردن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
makes
ساخت ترکیب
That makes it even.
این به آن در
makes
نظیر
makes
سرشت
What makes you ask that ? Why do you ask ?
چطور مگه؟
makes
ساختن
makes
بوجود اوردن
makes
درست کردن
makes
تصنیف کردن
makes
خلق کردن
makes
باعث شدن
makes
واداریامجبور کردن
makes
تاسیس کردن
makes
ساختمان ساخت
What makes you ask that ? Why do you ask ?
چطور مگه ؟
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
He makes faces.
او دهن کجی میکند.
he makes most noise
میکند
to makes suit
در خواست کردن
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
one of the makes lawful
محلل
She fabricates them. she makes them up .
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
see in the past makes saw
فعل see در گذشته sawمیشود
the person who makes
to another force to inorder therat a something do
the person who makes
مکره
he makes most noise
او از همه بیشتر صدا یا
Many a little makes a mickle .
قطره قطره جمع گرددوانگهی دریا شود
it makes a t. difference
تفاوت خیلی زیادی نمیکند
practice makes perfect
کار نیکو کردن از پر کردن است
he makes rings round them
دست انهارا از پشت می بند د
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
practice makes perfect
کارکن تا استاد شوی
haste makes waste
ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
he makes occasional mistakes
گاه گاهی اشتباه میکند
Now you are talking. That makes sense.
حالااین شد یک حرف حسابی
It makes me sick just thinking about it!
وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
he makes a living with hispen
بانویسندگی گذران میکند
practice makes perfect
<proverb>
کار نیکو کردن از پر کردن است
What one loses on the swings one makes up on the r.
<proverb>
آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد .
It makes my stomach turn
[over]
.
<idiom>
دلم را به هم میزند.
[اصطلاح روزمره]
He makes a hundred jugs of which not one has a han.
<proverb>
صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
A still tongue makes a wise head.
<proverb>
لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
Training makes the memory absorb more.
آموزش
[ورزش حافظه]
باعث می شود که حافظه بیشترجذب کند.
It makes ones hair stand on end .
موبرتن آدم راست می شود
Smoking makes you ill and it is also expensive.
سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
Absence makes the heart grow fonder.
<proverb>
جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
Sea
[mountain]
air makes you hungry.
هوای دریایی
[کوهستانی]
گشنگی می آورد.
A happy heart makes a blooming visage.
<proverb>
قلب شاد,چهره را بشاش مى سازد .
In the long run fatty food makes your arteries clog up.
در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
break through
شکاف
break away
قطع رابطه کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break out
در گرفتن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
break out
شیوع
break through
رخنه
break through
نفوذ
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break up
تفکیک کردن
break up
تجزیه
break up
انحلال
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
منحل کردن
break up value
قیمت رهایی
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break off
کندن
to break off
جداکردن
to break off
موقوف کردن
to break off
خاتمه دادن
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
to break one's f.
قول دادن
to break out
درگرفتن
to break out
بیرون ریختن
to break out
فاش یا افشاندن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
to break up
منحل کردن خردکردن
to break up
شخم کردن
to break in
گرفتن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
رام کردن
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break out
شایع شدن
to break up
بهم زدن
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
to break a
شکستن
to break a
دونیم کردن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart
شکستن
to break apart
جداکردن
to break down
خراب کردن
to break down
ازپا انداختن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break through
عبورازمانع
break
قطع کردن
break
تفکیک
break
تجزیه
break
مجزاسازی
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
انتخاب شود
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break
فرمان BREAK
break
پاره کردن
break
زنگ تفریح
break
فتن
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
شکستن موج
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
نقطه فرودپرنده
break-up
امیختگی
break even
بی سود و زیان
break down
تفکیک
break down
تجزیه
break down
اسیب دیدن
break down
تقسیم بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down
ازاثر انداختن
break down
درهم شکستن
break down
درهم شکننده فروریختن
break away
گسیختگی
break down
شکستگی
break even
سربه سر
break even
سربسرشدن
break even
صافی درامدن
break even
بی سود و زیان شدن
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break away
جدائی
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
سقوط ناگهانی
break
گسیختگی
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break
شکاف
break
شکست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com