English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To irritate someone . To get a persons back up. خلق کسی راتنگ کردن
Other Matches
irritate خراش دادن سوزش دادن
irritate برانگیختن خشمگین کردن
irritate عصبانی کردن
irritate ازردن رنجاندن
To irritate someone. موی دماغ کسی شدن
To get in somebodys hair . To irritate someone. موی دماغ کسی شدن
persons وجود ذات
persons هیکل
persons کس
persons ادم
persons نفر
the three persons اقنوم های سه گانه
the three persons اقانیم پدرو پسر روح القدس بنابرعقیده نصارا
persons شخصیت
persons بشر
many persons خیلی اشخاص
many persons مردمان بسیار
persons شخص
reliable persons معتمدین
great persons مردمان بزرگ
great persons اشخاص بزرگ
knowledge of persons شناسایی اشخاص
offences against persons جرائم بر علیه اشخاص
respect of persons طرفداری و واهمه از کسان
Several persons ( people ). چندین تن
displaced persons اشخاص پناهنده
displaced persons تبعیدیان
great persons بزرگانgrandniece
natural persons اشخاص طبیعی
to respect persons ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
artificial persons اشخاص حقوقی
young persons جوان
young persons نوجوان
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
equal status persons افراد همپایه
persons related to another by descent اقارب نسبی
to gouge out a persons eye چشم کسیرابا انگشت بیرون اوردن
to settle a persons hash کارکسیرا ساختن
to set up a persons bristles کسیرابخشم یاهیجان اوردن
persons related to another by marriage اقارب سببی
persons related to another by parentage اقارب نسبی
additional bed [accommodation of persons] تخت خواب اضافه
This car can hold 6 persons comefortably. دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back to back credit اعتبار اتکایی
To bring two persons face to face . دونفر رابا هم روبروکردن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
come back <idiom> دوباره معروف شدن
behind his back پشت سراو
to back somebody up یاری کردن به کسی
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back up دور زدن [با اتومبیل]
back off ازاد بریدن قطع کردن
come back دوباره مد شدن
back تیر اصلی پشت بند
back out دوری کردن از الغاء کردن
to get back to somebody به کسی خبر دادن
back out کهنه و فرسوده شدن
back out نکول کردن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
at the back در پشت
back of در پشت
back of پشت سر
back off عقب زدن
back off عقب رفتن
back off عقب بردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
to keep back دفع کردن پنهان کردن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off پشت را تراشیدن
back out دوری کردن از موج
to keep back مانع شدن
to back up یاری یاکمک کردن
to back out of دبه کردن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
right back بک راست
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
to come back برگشتن
to come back پس امدن
to keep back جلوگیری کردن از
to keep back بازداشتن
to look back سرد شدن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to go back برگشتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back بازیافتن
on ones back بستری
look back سر خوردن
look back سرد شدن
To back down . کوتاه آمدن
come back بازگشت بازیگر
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
come back برگشتن
come back بازگشتن
back out <idiom> زیر قول زدن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
to back out of جرزدن
Welcome back. رسیدن بخیر
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
go back برگشتن
get back دوباره بدست اوردن
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
back-up پشت قرار دادن
back عقب
back پشت
back مدافع خط میدان
back بک
back پس
back عقبی گذشته
back پشتی
back-up تکمیل کردن
to back out [of] دوری کردن [از]
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up معکوس ریختن
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back کمک کردن
back جهت مخالف جلو
back-up پشتیبانی یا کمک
back پشتیبان
to back روی چیزی شرط بستن
at the back of پشت
at the back of در عقب
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back سوارشدن
back پشت چیزی نوشتن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back پشتی کردن پشت انداختن
back بدهی پس افتاده
at the back of به پشتی
back مدافع
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back به عقب
back درعقب برگشت
back پاداش
back جبران ازعقب
back پشت سر
back فهرنویسی کردن
to back out [of] الغاء کردن
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up جاگیری پشت یار
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up تکمیل کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back پشت نویسی کردن
back up تقویت کردن تقویتی
back پشت ریختن پشت انداختن
back up پشتیبانی یا کمک
back فهر
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back که یک باتری پشتیبان دارد
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up جاگیری پشت یار
back-up تقویت کردن تقویتی
back up معکوس ریختن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out [of] نکول کردن
back سمت عقب
back up پشت قرار دادن
back سطح ازاد
back پشت را تقویت کردن
back-pedals افهار ندامت کردن
back-pedals به عقب پا زدن
reclining back لمندهپشتیدار
right safety back مهرهمحافظعقبیراست
back-pedals به سرعت پسرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals انکار کردن
back straight مستقیمامعکوس
back pocket جیبپشتی
back belt بندپشتکمر
back binding گیرهپشتچوباسکی
back board جلدپشتی
back crossbar خطعرضیعقبی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com