English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
Other Matches
Dead ( blind ) drunk. As drunk as a lord . مست خراب ( مست لایعقل )
drunken مست
drunken brawl عربده
drunken driving رانندگی در حال مستی
to go on a drunken rampage با مستی داد و بیداد کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
drunk مستی دوران مستی
To get drunk. مست شدن ( کردن )
drunk خیس
drunk مست
drunk مخمور
He was so drunk that… بطوری مست بود که
punch-drunk سر بههوایی
dead drunk بکلی مست
drunk and incapable مست و سست
dead drunk سست خراب
punch-drunk مشت مستی
punch-drunk گیجی
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
he walks as if he were drunk چنان راه میرود که گویی مست است
blind drunk مستمخمور
I wasnt drunk , but just tight. مست نبودم فقط کله ام قدری گرم شده بود
to start up رخ دادن
to start up از جا پریدن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start شروع کردن به دویدن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
at the start در ابتدا
to start up پیش امدن
to start with اولا
get the start of سبقت جستن بر
start آغاز [ابتدا] [شروع]
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start in <idiom> شروع کار
to start with اصلا
to start with در ابتدا
to start doing something دست بکاری زدن
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
start out قصد کردن
at the start در اغاز کار
start up از جا پریدن
start up رخ دادن
start up راه اندازی
start out اقدام کردن
start off شروع کردن شروع شدن
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
start of taxt شروع متن
start wall دیوارهشروع
start signal علامت شروع
kick-start هندلموتور
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
start up screen صفحه اغازگر
start up disk دیسک اغازگر
start up disk دیسک راه اندازی
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
start up control کنترل اغازی
To start the engine. موتور راراه انداختن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to start on a journey رهسپارسفر شدن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
start switch دکمهشروعبهکار
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start button تکمه راه اندازی
start button تکمه استارت
start bit بیت اغاز
start bit بیت شروع
start bit بیت اغازنما
standing start استارت ایستاده
soft start راه اندازی نرم
soft start اغاز نرم
rummy start رویداد شگفت انگیز
to start on a journey عازم سفری شدن
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start شروع گرم
head start فرجه
start line خطشروع
reading start شروعخواندن
backstroke start شروعشنابهپشت
start of taxt اغاز متن
start of message اغاز پیام
start of heading شروع عنوان
start of heading اغاز سرفصل
start key کلید شروع
head start فرصت برتری
start element عنصر شروع
start bit ذرهء اغاز نما
start on the journey عازم سفر شدن
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start دوباره روشن کردن
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start boot cold
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
crouch start استارت نشسته
head start ارفاق
cold start شروع سرد
sprint start استارت نشسته
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
to start with difficulty به سختی روشن شدن
false start اغاز نادرست خطا در شروع
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to start a motor موتوری را بکار انداختن
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to make an early start زود حرکت کردن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
start stop system سیستم قطع و وصلی
to make an early start زودرهسپار شدن
pattern start key کلیدشروعبافت
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
to play at شرکت کردن در
play up <idiom> پافشاری کردن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
to play up درست و حسابی بازی کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play first f. پیش قدم بودن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at داخل شدن در
to play first f. ویولون اول
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play off سنگ رویخ کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play بازی
to play one f. بکسی ناروزدن
to play the d. شیطنت کردن
to play upon سو استفاده کردن از
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play upon گول زدن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play کار یا نمایش ثانوی
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
to play itself out رخ دادن
to play itself out اتفاق افتادن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
let us play بازی کنیم
play خلاصی داشتن
out of play توپ مرده
play at وانمود کردن
come into play روی کار امدن
all play all مسابقه دورهای
play out بپایان رساندن
play up to پشتیبانی کردن از
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play away به بازی گذراندن
play away باختن
play حرکت ازاد
play خلاصی بازی
play off مسابقه را باتمام رساندن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play out خسته کردن ماهی
play out تا اخر بازی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر ایستادگی کردن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com