Dictiornary-Farsi | To receive a blow. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 192 (10 milliseconds)

English	Persian
To receive a blow.	ضربه خوردن


Other Matches

receive	دریافت کردن
receive	پذیرش داده از یک خط ارتباطی
receive as	دانستن
receive	به دست آوردن
receive only	فقط دریافتی
receive only	فقط گرفتنی
what p do you receive?	چند درصد می گیرد
what p do you receive?	صدی چندمی گیرد
receive	ترمینال کامپیوتری که فقط داده نمایش داده شده را می پذیرد
receive	اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receive	رسیدن پذیرفتن
receive	پذیرایی کردن از
receive	جادادن
receive	وصول کردن
receive	گرفتن
receive of	سهم داشتن از
receive	دریافتی
receive a wound	زخم خوردن
receive a bribe	ارتشاء
receive a bribe	اخذرشوه
receive a bribe	رشوه گرفتن
receive attention	مورد توجه واقع شدن
to receive a wound	زخم خوردن
to receive a wound	زخم برداشتن
to receive attantion	مورد توجه قرار گرفتن
keyboard send receive	صفحه کلید ارسال- پذیرش
To keep onesface ruddy by the slap it has receive. <proverb>	با سیلى صورت خود را سرخ نگهداشتن .
blow a way	بادبرد
blow over <idiom>	از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
blow down	داغان کردن
blow-out	جای باد در رفتن
at one blow	بیک ضربه
blow down	بافوت درست کردن
blow down	پراندن
at one blow	در یک وهله
after blow	پس دمیدن
blow-up	عکس بزرگ شده
blow-by-blow	یک ریز یک گیر
blow it (something) <idiom>	کوری عصا کش کور دگرشود
blow over	گذشتن
blow over	طی شدن
blow over	رد شدن
blow out	پنجرشدن
to blow over	گذشتن
to blow over	تمام شدن
by blow	ضربت تصادفی
to blow up	ترکیدن
blow out	خروج ناگهانی
blow out	سوختن انفجار
blow in	حمله از میان خط
blow off	شیر تخلیه
blow on	باد زدن
blow on	فوت کردن
blow out	ترکیدن
blow out	پنچری منفجر شدن
over blow	زیاد دمیدن
blow out	به خارج دمیدن
to blow up	بادکردن
blow-by-blow	پشت سرهم
blow	دمیدن
blow	دمیدن هوا
blow	ضربه
blow	ذوب
blow	گداختگی
blow	برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow up	منفجر کردن
blow up	ترکاندن عصبانی کردن
blow up	انفجار
blow	جوشیدن
blow	ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow	در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow	ترکیدن
blow	ضربت
blow	صدمه
blow	وزش نواختن
blow	دمیدن مکش هوا
blow	هدر دادن موقعیت
blow	دمیدن پرتاب محکم توپ
blow	ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow up	عکس بزرگ شده
blow up	شکمدان
blow out	انفجار
blow-up	توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow	وزیدن
blow-up	تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow by blow	دم بدم
blow by blow	پشت سرهم
blow-up	شکمدان
blow by blow	یک ریز یک گیر
blow-by-blow	دم بدم
blow up	شکم دادگی
blow up	تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up	توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up	منفجر کردن
blow-up	ترکاندن عصبانی کردن
blow-up	انفجار
blow-up	شکم دادگی
to blow the bellows	دمیدن ششها
to blow the coals	اتس رادامن زدن
to blow atrumpet	نواختن شیپور
to blow nose	گرفتن بینی
to blow one's nose	بینی پاک کردن
to blow fire	فوت کردن اتش
to blow one's nose	دماغ گرفتن
to blow ones own trumpet	خودستایی کردن
to blow out alamp	خاموش کردن چراغ
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
to blow a whistle	سوت زدن
to blow the expense	بی پرواخرج کردن
to blow the gaff	بوق زدن
to blow the gaff	توط ئهای رااشکارکردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
to blow a fuse	فیوزی سوزاندن
to blow somebody's mind <idiom> <verb>	کسی را کاملا غافلگیر کردن
to blow somebody's mind <idiom> <verb>	کسی را شگفتگیر کردن
to blow a horn	بوق زدن
to give somebody a blow	به کسی ضربه زدن
to blow up dust	گرد و خاک به پا کردن
Go and blow your nose.	برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
to give somebody a blow	به کسی ضربه وارد کردن
to puff and blow	نفس نفس زدن
to puff and blow	سخت نفس کشیدن
to strike a blow for	سنگ
to strike a blow for	به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
whale blow	نهنگ ها اب را به بیرون می دمند
blow-dried	گیسو را خشک کردن
blow-dries	گیسو را خشک کردن
blow-dry	گیسو را خشک کردن
blow-drying	گیسو را خشک کردن
body blow	سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
To blow ones own trumpet.	از خود تعریف کردن
blow-ups	منفجر کردن
blow hole	دیگ جن
blow hot	هوای گرم دمیدن
blow in doors	دری در مجرای ورودی موتورهواپیما که در اثر اختلاف فشار علیرغم نیروی فنربطرف داخل باز میشود
blow off valve	سوپاپ قطع دم
blow out fuse	فیوز انفجاری
blow out magnet	مغناطیس جرقه
blow pipe	بوری
blow pipe	نتیجه ه شیشه گری
blow pipe	تفنگ بادی
magnetic blow out	خاموش کننده مغناطیسی
blow torch	چراغ لحیم کاری [ابزار]
blow torch	کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow gun	تفنگ بادی
blow full	به طور کامل دمیدن
blow-ups	ترکاندن عصبانی کردن
blow-ups	انفجار
blow-ups	عکس بزرگ شده
blow-ups	شکمدان
blow-ups	شکم دادگی
blow-ups	تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-ups	توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-outs	جای باد در رفتن
blow bitumen	قیر هوادار
blow bitumen	قیر دمیده
blow cold	هوای سرد دمیدن
blow torch	پستانک
blow torch	بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
blow tubes	لولههای دمنده
fore blow	پیش دمیدن
foul blow	ضربه خطا
hammer blow	ضربت قوچ
hammer blow	ضربه قوچ
magnetic blow out with	با خاموش کننده مغناطیسی
low blow	ضربه بوکس خطا به پایین تراز کمر
foundamental blow	ضربه کارساز
silicon blow	گرم دمیدن
straight blow	ضربه مستقیم در بوکس
fly blow	تخم مگس گذاشتن در
the wind blow over	بادایستاد
bottom blow	شیر ته دیگ بخار
finishing blow	ضربه اخر
finishing blow	ضربه مرگ
death blow	ضربت مهلک
death blow	ضربت کشنده
fly blow	تخم مگس
fly blow	الوده به تخم مگس کردن
To deliver (strike) a blow	ضربه زدن ( وارد آوردن )
to blow great guns	سخت وزیدن
to blow hot and cold	دودل بودن
to blow hot and cold	وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
blow with the open glove	ضربه با دستکش باز بوکس
magnetic blow out arrester	برقگیر با خاموش کننده مغناطیسی
blow resulting in death	ضربه منجر به موت
To deliver (strike ) a blow .	ضربه وارد ساختن
flies blow meat	حشرات روی گوشت تخم میگذارند
to blow great gun	سخت وزیدن
The blow made my head swin.	در اثر ضربه سرم گیج خورد
magnetic blow out circuit breaker	کلید قدرت با خاموش کننده مغناطیسی
The blow made me giddy young girl .	دختر گیج وسر بهوایی است

To receive a blow.

ضربه خوردن