Dictiornary-Farsi | To stick (put,fix)up a notice (poster). | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
To stick (put,fix)up a notice (poster).	اعلان زدن


Other Matches

To stick a poster on the wall.	اعلان به دیوار چسباندن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .	کسی را متوجه چیزی کردن
poster	اعلان نصب کردن
poster	اعلان
poster	دیوار کوب
four-poster	تخت خوابی که چهارتیریادیرک درچهارگوشه داردکهبانهاپرده میبندن
four poster	تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
poster	اگهی
advertising poster	محل نصب آگهی
bill poster	کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
poster paint	تقریبابیرنگ
poster color	شیشه محتوی ابرنگ وخمیررنگ
notice	شناختن
notice	ملتفت شدن دیدن
notice	اخطار
notice	اطلاع
notice	توجه اطلاع
notice	اعلان
notice	خبر
notice	اگهی
i took no notice of him	ملتفت او نشدم
notice	ملاحضه کردن
i took no notice of him	به او اعتنانکردم
notice	اخطارکردن به
notice	اگاهی
notice	قابل توجه دستور اماده باش
notice	تذکر
to take notice	ملتفت بودن توجه کردن
to take notice	اعتنا کردن بهوش بودن
to take notice	ملتفت شدن
to notice	توجه کردن [ملاحضه کردن ]
to come in to notice	اهمیت پیداکردن
to come in to notice	دیده شدن روی کار امدن
to come in to notice	جلب توجه کردن
notice	اعلامیه [روی تابلو یا ستون آگهی]
It has come to my notice that…	اخیرا"متوجه شده ام که ...
notice	اعلامیه
until further notice	تا اخطار ثانوی
notice of non payment	گواهی عدم پرداخت
notice to airmen	قابل توجه خلبانان
serve a notice on someone	برای کسی اخطار فرستادن
notice to airmen	اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
notice to mariner	اعلامیه دریایی
notice to mariner	اعلان دریایی
notice to mariner	اگهی دریایی
previous notice	پیش اگهی
notice of dishonour	گواهی عدم پرداخت
notice board	1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
notice of cancellation	ترک
it was beneath my notice	شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
it was beneath my notice	مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
legal notice	اخطاریه
legal notice	افهارنامه
notice to quit	لغو [فسخ] قرارداد [املاک و مستغلات]
notice of determination	ترک
notice board	تابلوی خبری
notice board	تابلو اعلانات
serve notice on	اخطار کتبی دادن به
short notice	بلافاصله
How do I notice when the meat is off?	چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
to serve a notice on some one	اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
to give notice	اخطارکردن
to give notice	اگاهی دادن
short notice	باکوچکترین اشاره
short notice	اخطار کوتاه مدت
short notice	اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
termination notice	استعفای کتبی
till further notice	تا اخطار ثانوی
written notice	اخطاریه
Notice the details!	توجه کنید به جزییات !
A one-month notice.	اطلاع قبلی یک ماهه
public notice	آگهی به مردم
to put a notice up	آگهیی را به تخته ای [ستونی] آویزان کردن
tender notice	مناقصه دهنده
notice to quit	انفصال
short notice	درحداقل مدت درکمترین زمان
The notice is too short [for me] .	آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
tender notice	اگهی دعوت به مناقصه
notice of termination	انفصال
notice of determination	انقضا
notice of cancellation	انقضا
notice of cancellation	انفصال
notice to quit	خاتمه
notice of termination	خاتمه
notice of determination	خاتمه
notice of cancellation	خاتمه
notice to quit	رها سازی
notice of termination	رها سازی
notice of termination	انقضا
notice to quit	انقضا
notice of determination	انفصال
notice to quit	بطلان
notice of termination	بطلان
notice of determination	بطلان
notice of cancellation	بطلان
notice to quit	الغا
notice of termination	الغا
notice of determination	الغا
notice of cancellation	الغا
burn notice	علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
notice of determination	رها سازی
constructive notice	ابلاغ قانونی
formal notice	سندسازی
notice of cancellation	متارکه
notice to quit	ترک
termination notice	فسخ نوشته شده [قرارداد کاری]
he takes no notice of it	ملتفت نمیشود
he takes no notice of it	ملتفت
he takes no notice of it	نیست
notice of determination	متارکه
notice of termination	ترک
delivery notice	اعلامیه تحویل
notice of termination	متارکه
notice to quit	متارکه
constructive notice	ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
formal notice	جعل
notice of cancellation	رها سازی
to give two months notice	از دو ماه پیش خبر دادن
to serve notice on a person	رسما بکسی اخطار کردن
to put a notice on a door	اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
give two months notice	دو ماه پیشتر اخطار دادن
the baby takes notice	بچه می فهمد
the baby takes notice	بچه باهوش است
the baby takes notice	بچه ملتفت است
purchase notice agreements	قراردادهای خرید
purchase notice agreements	پیمان خرید
at ten minutes notice	با ده دقیقه اخطار قبلی
We've given notice that we're moving out of the apartment.	ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
to be available for delivery at short notice	بلافاصله قابل تحویل بودن
They must give not less than 2 weeks' notice.	آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] .	درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
stick	چوب بازی هاکی
stick	چوب بازی
non-stick	نچسب
non-stick	تفلون
non-stick	ناچسبنده
stick	هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
to stick something	چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick	گروه پرنده
stick	سوراخ کردن نصب کردن
stick	گیر کردن گیر افتادن
stick (someone) with <idiom>	ترک چیز ناخوشایندی
stick with <idiom>	ماندن با
stick	فرورفتن
stick	چسبیدن
stick with <idiom>	دنبال کردن کاری
stick up for <idiom>	کمک کردن ،حمایت کردن
stick up <idiom>	دزدی مسلحانه
stick it out <idiom>	طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick	الصاق کردن چوب
stick	عصا
stick	چماق
stick	یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick	وقفه
stick	تردیدکردن
stick	چسباندن
stick	پیچ درکار تحمل کردن
stick	الصاق تاخیر
stick	چسبناک
stick-on	چسبنده چسبناک
stick	وضع چسبندگی
stick around <idiom>	همین دوروبر منتظر ماندن
non-stick	ته لیز
he wants the stick	چوب میخواهد
to stick on [to]	چسباندن [روی چیزی]
stick to your last	یا از حدخود بیرون نگذارید
stick to your last	برشته خود بجسبد
stick-up	سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick out	متحمل شدن
stick out	جلو امدن
stick out	پیش امدگی داشتن
stick out	اصرار کردن
stick around	تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick around	درنگ کردن
stick up	برجستگی داشتن
stick-up	برجستگی داشتن
stick up	سرقت مسلحانه سربرافراشتن
to stick up	تندنوشتن
non-stick	ناچسبان
to stick up	گردن فرازی کردن
to stick up for	پشتی کردن
stick	تخته موج سواری شلاق
to stick together	نسبت بیکدیگروفادار بودن
to stick up for	دفاع کردن از
to stick up	مقاومت کردن
to give notice to quit [one's residence]	لغو کردن اجاره نامه [و ترک ساختمان]
To bring something to someones notice ( attention ) .	چیزی را بنظر کسی رساندن
stick out a mile	مثل روز روشن بودن
stick-ups	برجستگی داشتن
stick to one's guns <idiom>	روی حرف خود ماندن
to stick to one's guns	پای کاری محکم ایستادن
yard stick	متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
stick shift	دسته دنده
gear stick	دسته دنده اتومبیل
shed stick	چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
yard stick	خط کش [ابزار]
yard stick	خط کش تاشو [ابزار]
To drive all with the same stick . <proverb>	همه را با یک چوب راندن .
stick one's neck out <idiom>	مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick plane	رنده با تیغه گرد