Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Other Matches
dogs
گیره در
dogs
نوک گیر
dogs
مخروطهای لاستیکی کنار مسیر
dogs
دفاع بسته
dogs
دستگیره در چخماق تفنگ
dogs
مثل سگ دنبال کردن
dogs
دنبال کردن
dogs
سگ نر
dogs
سگ
dogs
میله قلاب دار گیره
dogs
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی بر مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 31است و به شکل D نوشته میشود
hot dogs
سوسیس سوسیگ
guide dogs
سگ راهنم
He dislikes dogs.
از سگ بدش می آید
dogs mercury
سلمه
dogs tooth
یکجورزنبق
dogs mercury
سلمه تره
hot dogs
ساندویچ سوسیس
dogs ear
تای گوشه کاغذ
dogs ear
لب برگردانده کردن
let sleeping dogs lie
<idiom>
[دنبال دردسر نگرد]
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
One must let sleeping dogs lie.
دنبال شر نباید رفت
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
rain cats and dogs
<idiom>
باران شدید
Do cats and dogs drown?
آیا سگ وگربه در آب غرق می شوند ؟
to rain cats and dogs
سخت باریدن
let sleeping dogs lie
<idiom>
[شر به پا نکن]
Barking dogs seldom bite.
<proverb>
سگى که پارس مى کند بندرت گاز مى گیرد.
runs
اجرای مجموعهای دستورات یا برنامه ها یا توابع توسط کامپیوتر
runs
دستور RUN
runs
کار کردن یک وسیله
re-runs
نمایش مجدد
re-runs
برنامهی تکراری
re-runs
دوباره دویدن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
اجرای سیستم کامپیوتری قدیمی وجدید با هم برای بررسی سیستم جدید پیش از اینکه تنها سیستم مورد استفاده شود
runs
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs
کارکردن موتور
runs
گردش
runs
سفر
runs
ترتیب محوطه
runs
سلسله
runs
ردیف
runs
نشان دادن
runs
اداره کردن
runs
دوام یافتن ادامه دادن
runs
پخش شدن جاری شدن
runs
پیمودن
runs
دویدن
runs
ردپا حدود
runs
مسیر
runs
اجرای
runs
دستورات یک برنامه
runs
اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
runs
یک امتیاز
runs
یک راه عکسبرداری هواپیما
runs
دور
runs
اجرا
runs
امتداد
runs
رانش دایر بودن
runs
راندن
fight
جنگیدن
fight
مبارزه
fight
نزاع کردن
fight
جنگ کردن
fight
زدوخورد
to fight out
باجنگ خاتمه دادن
to fight ones way
باجنگ یازور راه خودرابازکردن
fight
جنگ
fight
نبرد
fight
کارزار
fight
پیکار
to fight out
تاپایان کارچنگیدن
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas..
<proverb>
کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
trial runs
استفاده ازمایشی
dummy runs
تمرین بدون استفاده ازمهمات جنگی
sham fight
جنگ مشقی یا دروغی
sea fight
جنگ دریای
fight the fire
اتش خاموش کردن
fight the fire
اتش نشاندن
fire fight
مبادله اتش
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
sea fight
جنگ کشتی ها
He fight with his shadow.
<proverb>
او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
to fight shy of
دوری کردن از
glove fight
مشت بازی بادستکش
runing fight
جنگ وگریز
to fight to a finish
تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
he has nostomach for the fight
سر دعوا ندارد
he has nostomach for the fight
حال دعواندارد
to fight with the enemy
همراه = با
prize fight
جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه
dog fight
نبرد جنگندههای هوایی
they itch for a fight
کرم جنگیدن دارند
chicken fight
سد کردن پی در پی راه مدافع
cock fight
جنگ خروسان
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
bloody fight
جنگ سخت
running fight
جنگ و گریز
bloody fight
جنگ خونین
the train runs without a stop
قطار بدون ایست
The engine runs by a battery.
این موتور با باتری کار می کند.
the train runs without a stop
میرود
He is running ( runs ) the factory .
او کارخانه را می گرداند
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
fight tooth and nail
<idiom>
باچنگ ودندان جنگیدن
put up a good fight
<idiom>
سخت تلاش کردن
They fight like cat and dog .
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
They fight like cat and dog.
مانند سگ و گربه به هم می پرند.
they put up a good fight
جنگ خوبی کردند
fight tooth and nail
<idiom>
با چنگ و دندان جنگیدن
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
The book runs to nearly 600 pages.
این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
To be itching fo r a fight . To be on the war path.
سر دعوا داشتن
bone
عظم
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone
خواستن درخواست کردن
bone
استخوان
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
تقاضاکردن
ankle bone
استخوان قوزک
marrow bone
زانو
marrow bone
قاب زانو
To set a bone.
استخوان جا انداختن
bone marrow
مغز استخوان
bone marrow
مخ
bone marrow
مغز قسمت عمده
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
thigh bone
فخد
thigh bone
استخوان ران
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
marrow bone
استخوان مغز دار
temporal bone
استخوان گیجگاه
huckle bone
استخوان چاربند
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
nasal bone
استخوانبینی
alveolar bone
استخوانحفرهای
bone marrow
جوهر
bone of contention
مایه نفاق
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
خشکیده
bone dry
خیلی خشک
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
ungual bone
استخوان ناخنی
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
bone black
عاج سیاه
foot bone
خرده استخوان پا
foot bone
غوزک مچ پا
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
frontal bone
استخوان پیشانی
green bone
نیزه ماهی
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
herring bone
استخوان شاه ماهی
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
funny bone
خوش مزگی
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان قوزک کعب
the humeral bone
استخوان بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
بازو
fish bone
خارماهی
fish bone
استخوان ماهی
aitch bone
استخوان کفل
bone conduction
رسانش استخوانی
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
cannon bone
استخوان ساق پا
carpal bone
حجره گرزن
collar bone
ترقوه
back bone
rope ridge
cuttle bone
کف دریا
anvil bone
استخوان سندانی
bone ache
استخوان درد
ankle bone
کعب
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
ridge bone
تیره پشت
ridge bone
ستون فقرات پشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com