English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time . به ما خیلی خوش گذشت
Other Matches
She has a lovely ( nice ) voice. صدای قشنگه دارد
She has a lovely (nice) voice. صدای قشنگه دارد
We had a very enjoyable time . به ما خیلی خوش گذشت
lovely دلفریب
lovely دلپذیر
lovely دوست داشتنی
enjoyable لذت بخش
enjoyable لذت بردنی
What a lovely tall figure she has . چه قد وبا لای قشنگه دارد
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
It has been a very enjoyable stay. در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
It was an enjoyable performance, if less than ideal. این نمایشی لذت بخشی بود اگرچه کاملا ایده آل نبود.
She looks nice. او [زن] خوشگل است.
nice looking دلکش
We all think he is very nice. ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است.
nice نجیب
nice looking قشنگ
She looks nice. او [زن] زیبا است.
nice looking خوش نظر
nice نازنین
nice دلپسند
nice خوب
nice دلپذیر مطلوب
nice مودب
Nice and smooth. صاف وصوف
a nice guy آدم خوبی
No more Mr. Nice Guy! <idiom> دیگر به هیچ کس ملاحظه نمیکنم! [اصطلاح روزمره]
you are a nice person عجب ادمی هستید
a nice guy مرد خوبی
what a nice man he is! چه ادم خوبی است !
How wonderful(nice,beautiful). چه خوب ( چه عالی )
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
to be in a nice [pretty] pickle <idiom> بدجور در وضعیت دشواری بودن [اصطلاح روزمره]
the room is nice and warm اطاق خوب گرم است
It doesnt look nice . It is useemly. صورت خوشی ندارد
A nice cosy place . جای گرم ونرم
He is a priceless nice fellow . آدم نازنین و قیمتی یی است
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
He is a good ( nice ) fellow(guy) اوآدم خوبی است
To have a nice chit - chat. To exchange banters and repartees. گل گفتن وگه شنیدن
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
time in ادامه بازی پس از توقف
at the same time در عین حال
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at the same time در ان واحد
time is up وقت گذشت
from time to time هرچندوقت یکبار
mean time زمان متوسط
once upon a time روزگاری
It's time وقتش رسیده که
two-two time نتدودوم
three-four time نت
four-four time چهارهچهارم
behind time بی موقع
behind time دیر
many a time بارها
one-time سابق
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
all-time بیسابقه
all-time همیشگی
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
for the time being <idiom> برای مدتی
off time وقت ازاد
At the same time . درعین حال
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
i time time Instruction
off time مرخصی
Our time is up . وقت تمام است
one-time قبلی
one-time پیشین
once upon a time روزی
many a time چندین بار
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
on time مدت دار
old time قدیمی
at any time <adv.> هر بار
once upon a time یکی بودیکی نبود
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
out of time بیموقع
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
out of time بیگاه
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیجا
down time زمان توقف
down time مدت از کار افتادگی
time after time <idiom> مکررا
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
down time زمان تلفن شده
down time وقفه
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
down time زمان بیکاری
all-time بالا یا پایینترین حد
down time زمان تلف
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
all the time <idiom> به طور مکرر
one at a time یکی یکی
about time <idiom> زودتراز اینها
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
mean time ساعت متوسط
There is yet time. هنوز وقت هست.
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
down time مرگ
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
for the time being عجالت
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
from this time forth ازاین پس
from time to time گاه گاهی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
two time دو حرکت ساده
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
f. time روزهای تعطیل دادگاه
some time یک وقتی
some time مدتی
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time مدروز
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
specified time وقت معین
time [s] <adv.> بار
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
time متقارن ساختن
time [s] <adv.> دفعه
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
in no time خیلی زود
in the mean time ضمنا
in the time to come در
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
time and again بکرات
what is the time? وقت چیست
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com