Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
With soft words one may persuade a serpent out of .
<proverb>
با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
Other Matches
serpent
مار
serpent
ماربزرگ
serpent
ابلیس
serpent
صورت فلکی حیه
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
persuade
وادار کردن
persuade
بران داشتن ترغیب کردن
persuade
ترغیب کردن
persuade
متقاعد کردن
persuade
ترغیب کردن
persuade
مجاب کردن
to persuade oneself
خود را متقاعد کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
to persuade oneself
متقاعد شدن
to persuade oneself
به خود دروغ گفتن
they had words
باهم نزاع کردند
they had words
حرفشان شد
the f. words
کلمات زیرین
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
in so many words
با عین این کلمات
In our other words.
بعبارت دیگر
in other words
<idiom>
به کلام دیگر
of few words
کم حرف
in so many words
عینا
words
الفاظ
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
In the words of Ferdowsi …
بقول فردوسی
i ran the words through
ان کلمات را خط زدم
The two are rhyming words .
این دو لغت هم قافیه هستند
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
You mark my words .
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
imitative words
مورموریاغرغر کردن
A dictionary tell you what words mean .
فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
imitative words
واژههای تقلیدی
choice of words
بیان
choice of words
کلمه بندی
play upon words
جناس بکار بردن
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
put into words
به عبارت دراوردن
reserved words
کلمات ذخیره شده
reserved words
کلمههای رزرو
reserved words
کلمههای محافظت شده
choice of words
جمله بندی
He told me in so many words .
عینا" اینطور برایم گفت
You took the words out of my mouth.
جانا سخن از زبان ما می گویی
words in contracts should
الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
words are but wind
هواست
words are but wind
حرف جزو
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
the a.of boreign words
اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
play on words
جناس
play on words
تجنیس
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to be sparing of words
مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to eat ones words
سخن خودراپس گرفتن
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
words of limitation
الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
your words offended her
از سخنان شمارنجید
Hear it in his own words.
از زبان خودش بشنوید
They have had words ,I hear .
شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
He is too stingy for words.
دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
Acrimonious words
کلمات تلخ و نیشدار
four-letter words
واژهی قبیح
swear-words
کفر
swear-words
ناسزا
swear-words
فحش
eat one's words
<idiom>
حرف خود قدرت دادن
four-letter words
واژهیچهار حرفی
buzz words
لغت بابروز
to i. from somebodies words
از حرفهای کسی استنباط کردن
acceptance by words
قبول قولی
control words
کلمات کنترلی
big words
لاف
code words
کلمات رمزی
apt words
مجرای اب
apt words
ابرو
code words
کلمه رمز
You mark my words.
این خط واینهم نشان
war of words
بحث وجدل
war of words
منازعه
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
he was provoked by my words
از سخنان من رنجید
big words
حرفهای گنده
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
to help with words and deeds
<idiom>
با پند دادن و عمل کمک کردن
buzz words
رمز واژه
take the words out of someone's mouth
<idiom>
سخن از زبان کسی گفت
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
To bandy words . to argue.
بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
To argue ( exchange words ) with someone .
با کسی یک بدوکردن
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
Her words are empty of meaning.
حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
to pour out abusive words
سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
Bluntly. Without mincing words.
صاف وپوست کنده
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Fine words butter no parsnips.
از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
To put the words in somebodys mouth.
حرف دردهان کسی گذاشتن
sweet words (voice,sleep
کلمات ( صدا خواب )شیرین
He left fily a few choice words.
چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
To put the words into someones mouth.
حرف توی دهن کسی گذاشتن
His deeds fail to square with his words.
عملش با حرفش نمی خواند
fine words butter no parsnips
<proverb>
از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
I didnt mince my words . I put it very well .
قشنگ حرفم رازدم
action speaks louder than words
<proverb>
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
fine words butter no parsnips
بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
To speak firmly . Not to mince ones words .
محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
Mark my words . Remember what I told you .
یادت باشد چه گفتم
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
soft
سبک شیرین
soft
<adj.>
لطیف
soft
<adj.>
ملایم
it is too soft
پر نرم است
soft
<adj.>
نرم
soft
گوارا
soft
نیم بند
soft
نرم
soft
مهربان نازک
soft to the f.
نرم
soft
ملایم
soft
لطیف
soft
عسلی
soft
محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
soft
که به طور موقت در سخت افزار ذخیره شده است
soft
نوشتار ذخیره شده روی دیسک که قابل بارشدن یا ارسال به چاپگر برای ذخیره در حافظه موقت یا RAM است
soft
که اثرات مغناطیسی خود را هنگام حذف از میدان مغناطیسی از دست بدهد
soft
ضعیف
soft
دیسکی که سکتورها با آدرس شرح داده میشود و کد شروع هنگام فرمت روی آن نوشته میشود
soft
توپ کم جان
soft
که هنوز بخشی از آن کار میکند حتی اگر مشکلی رخ داده باشد
soft
متن روی صفحه
soft
خطای تصادفی نرم افزار یا دادههای خطا
soft
نیمبند
soft
<adj.>
نرم وقابل انعطاف
soft
کلیدی که به وسیله برنامه تغییر میکند
soft
صفحه کلیدی که کار کلیدها با برنامه تغییر میکند
soft
دستوری که هر اجرای برنامه را متوقف میکند و کاربر را به برنامه نمایش داده شده یا Bios برمی گرداند
soft
حرف خالی که در صورتی درج میشود که کلمه در انتهای خط دو بخش شود ولی وقتی کلمه طبیعی نوشته میشود درج نمیشود
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds
<proverb>
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
soft drink
نوشیدنی غیر الکلی
soft option
انتخابآسانترینراه
soft drink
نوشابه
soft drinks
نوشابه های غیرالکلی
[غذا و آشپزخانه]
soft drink
نوشابه غیر الکلی
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
She has a soft voice
صدای نرمی دارد
soft target
هدفبدوندفاع
soft porn
بیانتمایلاتجنسیبهنحویزننده
soft furnishings
متکا پرده نورتابوروکشمبلمان
soft currency
پولباواحدپولیکمارزش
soft ray
بالهنرم
soft pastel
پاستلخشک
soft touch
آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
soft drinks
شربت
soft drinks
نوشابه
soft drinks
نوشیدنی غیر الکلی
soft drink
شربت
soft drinks
نوشیدنی های غیرالکلی
[غذا و آشپزخانه]
soft copy
نسخه غیر چاپی
it is a soft snap
چیزی نیست کاراسانی است
it is a soft snap
کاری ندارد
soft tube
لامپ نرم
fail soft
تخریب تدریجی
fail soft
تخریب
fail soft
با خرابی تدریجی
fail soft
با خرابی ملایم
soft headed
ساده لوح
soft-soaps
چاپلوسی کردن تملق
soft-soaps
چاپلوسی
soft-soaping
چاپلوسی کردن تملق
soft-soaping
چاپلوسی
soft acid
اسید نرم
soft anneal
گداختن نرم
soft copy
نسخه غیر ملموس
soft coal
ذغال سنگ چاق
soft coal
ذغال سنگ قیردار
soft shell
حلزون دارای صدف نرم
soft boiled
دل رحیم
soft boiled
احساساتی
soft boiled
نیم بند حساس
soft bill
مرغ مگس خوار
soft bill
پرنده منقار نازک حشره خوار
soft base
باز نرم
soft anneal
نرم تاباندن
soft-soaped
چاپلوسی کردن تملق
soft-soaped
چاپلوسی
soft spoken
معتدل
soft-hearted
نرم دل
soft-hearted
نازک دل
soft hearted
نرم دل
soft hearted
نازک دل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com