English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Other Matches
child بچه
i would i were a child ای کاش بچه بودم
from a child ازهنگام بچگی
only child تک فرزند
he is my only child فرزند یگانه من است
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
to get with child ابستن کردن
with child ابستن حامله
with child <idiom> حامله شدن
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child parent
child ionship relat child parent
child فرزند
child ولد
child کودک
child طفل
all eyes چهار چشمی
before my very eyes جلوی چشمهایم
eyes right نظر به راست
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to keep an eyes on موافبت کردن
to keep an eyes on پاییدن
to be all eyes موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
d. eyes چشمان بادکرده
eyes right! نظر براست !
f.eyes چشمان فتان یاگیرنده
eyes گوشوارهای سوراخ سوزن
eyes بینایی
eyes نورگیر
eyes دهانه سوراخ سوزن
eyes چشمی طناب
eyes دکمه یا گره سیب زمینی
eyes شکاف درجه دایرهای شکل
eyes شکاف
eyes مرکز هر چیزی کاراگاه
eyes حلقه
eyes دیدن پاییدن
eyes چشمی
eyes نگاه کردن
eyes روزنه دار
eyes دیده
eyes چشم
eyes سوراخ میخ کوهنوردی
eyes دیدخوب با تشخیص مسافت
rejected child کودک مطرود
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
natural child بچه نامشروع
natural child طفل حرامزاده
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth درحال زایمان
illegitimate child طفل نامشروع
nurse child فرزند رضائی
nurse child فرزند خوانده
problem child کودک مشکل افرین
lost child طفل لقیط
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
poor child بیچاره بچه
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
to beat a child کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
child's play هر کار بسیار آسان
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
child law حقوق کودک
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
elf child بچه عوضی
child of the second bed بچه زن دوم
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window پنجرهای در پنجره اصلی
an abortive child بچه سقط شده
an abortive child فگانه
backward child کودک عقب مانده
big with child ابستن
child psychology روانشناسی کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
big with child حامله
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
unborn child حمل
child abuse بهره کشی از کودک
god child فرزندتعمیدی
god child بچه تعمیدی
grand child نوه
child study کودک پژوهی
foster child فرزند خوانده
gutter child بچه موچه گرد
child centered کودک محور
child development رشد کودک
child adoption فرزند خواندگی
feral child کودک وحشی
child in the womp حمل
adopted child فرزند خوانده
child custody حضانت
hit someone between the eyes <idiom> چشم زدن کسی
With her languid eyes . با چشمهای مستش ( خمار )
hook and eyes قزن
blear eyes تارچشم
To fix ones eyes on something. به چیزی چشم دوختن
hook and eyes قفلی
To shade ones eyes. سایه زدن به چشم ( آرایش چشم )
To have roving eyes. چشم جرانی کردن ؟چشم چران بودن
private eyes کارآگاه خصوصی
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
eyes pop out <idiom> خیلی متعجب شدن
To make eyes. چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
to feed ones eyes چشم چرانی کردن
lay eyes on <idiom> دیدن
blear eyes چشمان قی گرفته
bull's-eyes قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
hooks and eyes قزن قفلی
cat's-eyes چشم گربهای
cat's-eyes عین الهر سفیداب
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to water [of eyes] اشک آمدن
bull's-eyes مرکز هدف
in the eyes of law از دید قانون
set eyes on <idiom> دیدن
stars in one's eyes <idiom> برق زدن چشمها از خوشحالی
make eyes at <idiom>
beady eyes چشمان ریز براق
Their eyes met. آنها به هم زل زدند. [همینطور به معنی گفتگوی بدون مکالمه یا عشق به هم]
sheep's eyes نظر بازی
cat's-eyes باباغوری
up to the eyes in work سخت مشغول کار
eyes of the ship چشمی ناو
eyes left نظر به چپ
expressive eyes چشمان با حالت
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
crabs eyes عین السرطان
sheep's eyes نگاه عاشقانه
streaming eyes چشمان اشکبار
sunken eyes چشمان فرو رفته
to set eyes on دیدن
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
to set eyes on نگاه کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to make eyes at عاشقانه نگاه کردن
to make eyes at به چشم خاطرخواهی یاخریداری نگاه کردن
eyes of the ship دریچههای دیدناو
to strain one's eyes فشارزیادبرچشم خودوارداوردن
hazel eyes چشم میشی
black eyes سیه چشم
black eyes چشم سیاه
his eyes were inflammed چشمهایش اماس کرد
languishing eyes چشمان خمار
languishing eyes یا بیحال
to drink in with ones eyes بچشم خریداری نگاه کردن
light of one's eyes نور دیده
light of one's eyes نور چشم
black eyes سیاهی اطراف چشم
sore eyes چشم درد
black eyes بدنامی
hazel eyes چشمان میشی
with my proper eyes با چشم خودم
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
parent child relationship رابطه پدر و پسر
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
female slave with a child ام ولد
female slave with a child master her from child witha
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labor laws قوانین کار کودکان
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
eyes in the back of one's head <idiom> هوشیار بودن
beauty is in the eyes of the beholder <proverb> اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
eyes in the back of one's head <idiom> چهار چشمی پاییدن
To open somebodys eyes to something. چشم وگوش کسی را باز کردن
to screen one's eyes from the sun از چشمهای خود از خورشید محافظت کردن
bloods hot eyes چشمان قرمز و خون گرفته
pull the wool over someone's eyes <idiom> سربه سر گذاشتن
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
eyes in the back of one's head <idiom> پشت سرش هم چشم داره
She stared at him with wide eyes. با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
Take this handkerchief and wipe your eyes. این دستمال را بگیر اشکهایت را پاک کن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com