Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (8 milliseconds)
English
Persian
a clear conscience
وجدان پاک
Search result with all words
With a clear conscience.
با وجدان پاک
A clear conscience fears no accusation
<proverb>
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
up my conscience
به وجدانم سوگند
conscience
باطن
conscience
دل
conscience
وجدان
conscience
ضمیر
conscience
ذمه
conscience-stricken
وجدانزده
conscience-stricken
گرفتار عذاب وجدان
To search ones conscience .
کلاه خود را قا ضی کردن
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
seared conscience
وجدان بیحس
seared conscience
وجدان پینه خورده
pricks of conscience
سرزنش ها یا نیشهای وجدان
I cannot square it with my conscience to ...
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
it stings the conscience
وجدان را نیش میزند
bad conscience
وجدان بد
a guilty conscience
[about]
وجدان با گناه
[بخاطر]
bad conscience
عذاب وجدان
liberty of conscience
ازادی عقیده یا فکر
With an easy mind (conscience).
با خیال (وجدان ) راحت
conscience
[archaic for: consciousness]
هوشیاری
A guilty conscience needs no accuser.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
conscience
[archaic for: consciousness]
آگاهی
conscience
[archaic for: consciousness]
حس اگاهی
conscience
[archaic for: consciousness]
هشیاری
conscience
[archaic for: consciousness]
اطلاع
The crime lies heavily on his conscience.
جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
Excuses always proceed from a guilty conscience.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
to clear away
برچیدن
clear itself
لا افتادن
in the clear
<idiom>
آزادانه عیبجویی کردن
to clear away
جمع کردن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear up
مرتب کردن
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
to clear off
ردکردن
to clear off
رهاشدن از
to clear up
واریختن
to clear up
روشن کردن
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear way
محوطه صعود
clear up
بازشدن
clear itself
صاف شدن
clear
شفاف
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
خالص کردن
clear
از گمرک دراوردن
clear out
خالی کردن
clear
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
all clear
سوت رفع خطر هوایی
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
نص
clear
صریح
clear
آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear
روشن زدودن
clear
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
all clear
علامت رفع خطر
clear
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
all clear
خطر رفع شد
all clear
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
جدا
to clear out
خالی کردن
clear-out
بیرون اوردن
clear
واضح
clear
فهماندن
clear
تبرئه کردن
clear
توضیح دادن
clear
واضح کردن
clear
: روشن کردن
clear
ترخیص کردن
to clear out
بیرون اوردن
clear
شفاف زدودن
clear
صاف صریح
clear
زلال
clear
:اشکار
clear
صاف کردن
clear
روشن
clear
پاک کردن
clear
بطور واضح
clear
رفع خطر صاف
clear out
بیرون اوردن
clear
پیام کشف روشن کردن
clear-out
خالی کردن
clear
درست
clear sky
آسمانصاف
clear space
فضایباز
clear timber
چوب سالم
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
clear key
دکمهروشن
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
to make something clear
چیزی را روشن کردن
steer clear of someone
<idiom>
اجتناب کردن
clear picture
تصویر واضح
coast is clear
<idiom>
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
clear picture
تصویر شفاف
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
clear eyed
پاک نظر
It wI'll clear up by morning .
تا صبح هواصاف خواهد شد
steer clear
دور ماندن
To clear ones throat.
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
stand clear of something
<idiom>
ازچیزدور نگه داشتن
steer clear
اجتناب کردن
To clear away the the rubish.
خاکروبه را جمع کردن
crystal clear
واضح-مبرهن
clear-cut
روشن
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted
بصیر
clear sighted
روشن بین
clear sightedness
روشن بینی
clear sightedness
بصیرت تیزنظری
clear span
دهانه ازاد
clear span
دهانه موثر
clear starch
خوب اهارزدن
clear text
متن کشف
clear text
پیام کشف
clear text
به صورت کشف
clear the air
شک را برطرف کردن
clear the air
شک را بر طرف کردن
clear ice
یخ شفاف
clear hawse
زنجیرها ازادند
clear-cut
صریح
clear-cut
درست تعریف شده
anchor clear
لنگر ازاد است
clear verses
ایات محکمات
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut
صریح
clear cutting
برش یکسره
clear felling
برش یکسره
clear evidence
بینه
clear evidence
دلیل واضح
clear proof
دلیل واضح
clear eyed
بصیر
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation
بری الذمه
clear the bench
استفاده از ذخیره ها
clear to send
ترخیص به ارسال
clear-sighted
بصیر
under arm clear
ضربه بلند از پایین دست
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
clear-sighted
روشن بین
search and clear
جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear
فرمان عقب توپ رو
clear cut
روشن
stand clear
جایی را ترک کردن
stand clear
عقب توپ رفتن
clear proof
بینه
to clear land
زمین راصاف کردن
to steer clear of
بسلامت ردشدن از
clear-sighted
صاحب نظر
cut clear
ازاد بریدن
clear headed
هوشیار
clear voiced
دارای صدای صاف
clear headed
سرسبک
clear varnish
لاک روشن
clear-headed
هوشیار
clear-headed
سرسبک
clear varnish
لاک شفاف
clear air turbulence
اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
stop/clear key
وضوح
clear-entry key
کلیدصفحههوشیار
stop/clear key
دکمهتوقف
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
clear varnish coat
روکش لاکی براق
The sense of this word is not clear .
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
My voice is not clear today.
صدایم امروز صاف نیست
line clear signal
علامت ازاد
net shot clear
ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
To clear the dining table.
میز ( سفره ) را جمع کردن
line clear signal
سیگنال ازاد
clear and direct meaning of a text
منطوق
The waters run clear of the mill .
<proverb>
آبها از آسیاب افتاد .
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
To find a clear field . To find no rivals .
میدان را خالی دیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com