Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (8 milliseconds)
English
Persian
adjustable catch
دستگیره قابل تنظیم
Other Matches
adjustable
<adj.>
قابلیت تنظیم قسمت های مختلف دار قالی
adjustable
تعدیل پذیر
adjustable
تنظیم پذیر
adjustable
قابل تنظیم
adjustable
قابل تطبیق
adjustable spanner
آچارفرانسه
adjustable frame
چهارچوب قابل تنظیم
adjustable lever
اهرم قابل تنظیم
adjustable condenser
خازن متغیر
adjustable stabilizer
تثبیت کننده افقی قابل تنظیم هواپیما
adjustable coupling
جفتگیری متغیر
adjustable dimension
بعد تعدیل پذیر
adjustable gib
پشت بند قابل تنظیم
adjustable clamp
گیره قابل تنظیم
adjustable resistance
مقاومت متغیر
adjustable parameter
پارامتر تنظیم پذیر
adjustable lamp
چراغ مطالعه قابل تنظیم
adjustable seat
صندلی متحرک
adjustable shelf
صفحه متحرک
adjustable stop
توقف قابل تنظیم
[مهندسی]
adjustable wheel
چرخ تنظیم پذیر
[مانند بلندی]
[چرخ تطبیق پذیر]
[مانند نوع جاده]
vertically adjustable
قابلیت تنظیم عمودی
adjustable antenna
آنتن قابل تنظیم
adjustable buckle
سگک قابل تنظیم
adjustable channel
مجرای قابل تنظیم
adjustable thermostat
دماپای تنظیم پذیر
adjustable strap
بند شلوار پیش سینه دار که قابل تنظیم است
adjustable support
پایه متحرک
adjustable wrench
آچار فرانسه
angular adjustable
قابل تنظیم بطور زاویه ای
adjustable plane
رنده درجه دار
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
ground adjustable propeller
ملخی که گام آنرا تنها ازخارج و روی زمین میتوان تغییر داد و نه در حال پرواز
adjustable proportional module
نیمه مدول نسبی با سقف تنظیم شونده
continuous adjustable transformer
مبدل تنظیم پذیر
adjustable pitch propeller
ملخ با گام قابل کنترل
adjustable waist tab
نوار دور کمر قابل تنظیم
adjustable speed motor
موتور با دور متغیر
adjustable double endwrench
آچار شش گوش قابل تنظیم دوبل
adjustable leaping weir
سر ریز آب باران با تیغه متحرک
adjustable ceiling fixture
آویز سقفی متحرک
adjustable nut wrench
آچار فرانسه
adjustable conduit attachment fixture
آویز متحرک
square-jawed adjustable spanner
تنظیم دهانه آچار پیچ گوشتی
inductor with adjustable air gap
پیچک با فاصله هوائی قابل تنظیم
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
catch on
<idiom>
همه گیر شدن
to catch away
ربودن
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
catch 22
کجدار و مریز
catch up
تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
catch up
ربودن
to catch away
گرفتن وبردن
to catch on
دریافتن
to catch on
فهمیدن
catch-as-catch-can
<idiom>
به هر راه ممکنی
Nobody can catch up with him.
کسی به پایش نمی رسد
I wI'll try to catch up.
سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
catch-22
<idiom>
هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
catch on
<idiom>
فهمیدن
to catch up
گرفتن ربودن
to catch up
رسیدن به
to catch on
گرفتن
catch up
رسیدن به
catch as catch can
کشتی ازاد
catch
عمل گرفتن
catch
اخذ دستگیره
catch
لغت چشمگیر
catch
شعار
catch
بل گیری
catch
رسیدن به نفر جلو
catch
کشتی کج
catch
بازی دستش ده
catch
بل گرفتن دخول پارو در اب
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
catch
مانوردادن روی موج و رانده شدن موج سواربطرف ساحل
catch
نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
catch
گرفتن
catch
پارو به اب
catch
از هوا گرفتن
catch on
گرفتن
catch
جلب کردن
catch
درک کردن
catch
فهمیدن
catch
دچار شدن به
catch
بدست اوردن
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
to catch with one's pants down
مچ
[کسی ]
را گرفتن
[حین ارتکاب]
bascket catch
گرفتن توپ با کف دست به طرف بالا در سطح کمر
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
to catch the connection
وسیله نقلیه رابط را گرفتن
catch glove
دستکشمخصوصتوپگرفتن
to catch a fly
توپی را ازهواگرفتن
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
i wonder he did not catch cold
تعجب میکنم
To catch ones breath .
نفس تازه کردن
To catch someone in the very act .
مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
catch
[latch]
دندانه
[چفت]
[مهندسی]
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
catch one's breath
<idiom>
نفسهای عادی کشیدن
safety catch
ضامنتفنگ
magazine catch
جایگاهانبارخشاب
catch one's eye
<idiom>
توجه کسی را جلب کردن
catch a rail
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
catch pit
مجرای روباز زهکش
to catch cold
زکام شدن
to catch cold
سرماخوردن
catch feeder
مادی
catch fence
نرده محکم سر پیچ
to catch a tartar
با خرس درجوال رفتن
to catch a glimpse of
نگاه مختصرکردن
to catch a fly
بل گرفتن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
catch meadow
چمنی که دردامنه تپهای باشد
give a catch
زدن ضربهای که ممکن است بل گرفته شود
fair catch
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
catch of guage
گیرنده بارانسنج
circus catch
گرفتن توپ با حرکات ژیمناستیکی گرقتن توپ ضربه خورده با روشی عجیب
catch penny
قابل تبدیل به پول
catch trial
کوشش مچ گیری
catch sight of
دیدن
to catch fever
تب کردن
to catch fever
دچارتب شدن
to catch a likeness
چیزیرادیدن ومانند انرادرست کردن
to catch out a batsman
گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
to catch the fancy of
خوش امدن
catch cold
زکام شدن
catch cold
سرما خوردن
to muff a catch
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
catch-phrase
تکیه کلام
catch-phrase
واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch-phrase
واژهی گیرا
catch-phrases
تکیه کلام
catch-phrases
واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch driver
راننده اجیر ارابه
catch-phrases
واژهی گیرا
to catch fire
اتش گرفتن
catch em alive
کاغذ مگس گیر
to catch hold of
محکم گرفتن
catch feeder
جوی ابیاری
to catch napping
در حال غفلت و بی خبری گرفتن
to catch napping
چرت زنان گرفتن
To catch someone out . To give someone the lie .
مشت کسی را باز کردن
catch phrase of catchline
شعار جذب مشتری
catch for door bolt
ماده
You wont catch me going to his house .
غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
catch (someone) red-handed
<idiom>
مچ کسی را گرفتن
catch for door bolt
پل
Catch not at the shadow and lase the substance.
<proverb>
به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
He muddles the water to catch fish .
<proverb>
آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com