English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
aliquot part charge خرج چند قسمتی
aliquot part charge خرج چندجزئی
Other Matches
aliquot propelling charge خرج پرتاب چند قسمتی
aliquot عادکننده
aliquot کسری
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
as part of بخشی از
on the other part از طرف دیگر
for their part <adv.> از طرف آنها
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
in part در یک قسمت
on their part <adv.> از طرف آنها
on her part <adv.> از طرف او [زن]
for her part <adv.> از طرف او [زن]
on your part <adv.> از طرف شما
for your part <adv.> از طرف شما
in part تایک اندازه
themselves [for their part] <adv.> از طرف آنها
part off جدا کردن
take part دخالت کردن
part way بخشی از راه
part way نیمه
part way تا اندازهای
take part مداخله کردن شرکت کردن
take part دخالت یا شرکت کردن
take part سهیم شدن
take part سهیم بودن
take the part of طرفداری کردن
two part با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
A part of the whole . جزئی از کل
take part in <idiom> درچیزی شرکت داشتن
better part قسمت بیشتر
to take part [in] شرکت داشتن [در]
on his part از طرف او
for the most part اکثرا
for the most part بیشتر
for my part من که
for my part از سهم خودم
part with each other ازهم جدا شدن
in part <idiom> تا یک اندازه
two part کاغذ
part عضو
part نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part اسباب یدکی اتومبیل
part بخشی از چیزی
on his part <adv.> از طرف او [مرد]
part تفکیک کردن تفکیک شدن
part قطعه یدکی
part برخه
part نقش بازگیر
part جداکردن
part مقسوم
part سهم ناحیه
part قسمت
part سهم
part جدا شدن
for his part <adv.> از طرف او [مرد]
part مکان
part بخش
part پاره
part قطعه
part جزء
for your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
on your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for my part <adv.> از طرف من
for your part <adv.> از طرف شماها
on my part <adv.> از سوی من
for my part <adv.> از سوی من
part خرد جزء مرکب چیزی
part جزء مساوی
on your part <adv.> از طرف شماها
from your part <adv.> از طرف شماها
part عضو نقطه
part عنصر اصلی
for your part <adv.> از طرف تو
on your part <adv.> از طرف تو
on my part <adv.> از طرف من
part song اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part the hair فرق بازکردن
piece part قطعه یک پارچه
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
to part the hair فرق باز کردن
detail part قسمت مشروح نامه یا مقاله
detail part قسمت مفصل
standing part قسمت ایستا
standing part قسمت ثابت
to part in pieces پاره پاره کردن
standing part قسمت ثابت تاکل
running part قسمت رونده
production part بخش تولید
press part بخش فشرده
take in good part خوب تلقی کردن
part plan نقشه جزیی
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part and parcel جزء لاینفک
imaginary part جزء انگاری
imaginary part جزء موهومی
ness on his part این بیشتر بواسطه کمرویی است
in part payment علی الحساب
inhomogeneous part بخش غیریکنواخت
integral part جزء لاینفک
integral part جزء مکمل
integral part جزء لازم
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
it was no part of my plan کی جزو نقشه من بود
middle part قسمت میانی
hauling part قسمت متحرک
hauling part قسمت کشنده
part performance عقد معین
part payment بیعانه قسط
fractional part جز کسری
part payment پرداخت اقساطی
part owners افراد شریک المال
part owners شرکا
part of ship گروه بندی کار
part number شماره قطعه
part list فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part list فهرست اجزاء
part learning یادگیری بخش بخش
part correlation همبستگی پارهای
to part company with any one رفاقت را با کسی بهم زدن
middle part میان
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
formed part بخش شکل داده شده
address part جزء آدرس
address part جزء نشانی
part song آواز دسته جمعی بدون ساز
replacement part قطعه جایگزینی
replacement part مضایقه
replacement part قطعه یدکی
replacement part زاپاس
imaginary part مولفه موهومی [ریاضی]
imaginary part بخش موهومی [ریاضی]
address part جز نشانی
part [American E] فرق سر [مدل مو]
part time برخه کار
part time برخه کاری
part time نیمه وقت
part time پاره وقت
part-time برخه کار
part-time برخه کاری
part-time نیمه وقت
part-time پاره وقت
part of speech ادات سخن
part of speech بخش گفتار
to part one's hair فرق سر خود را باز کردن
component part جزء ساختمان
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
To part ones hair . فرق سر باز کردن
to part with freinds دال براغاز کردن چیزی =از
spare part قطعهیدک
part-singing یکجورآواز
bit part قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
flat part قسمتمسطح
work part قطعه کار
wholly or in part جزئی یا کلی
companion part لنگ
companion part میل لنگ
companion part لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
do one's bit (part) <idiom> کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
imaginary part قسمت موهومی [ریاضی]
part and parcel <idiom> قسمت مهمولازم
hot pressed part بخش پرس شده داغ
sue and losse part عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
ninth part of a man خیاط
part time work کار نیمه وقت
multi part stationery کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
part time job کار نیمه وقت
fixed point part جزء کسری
part time job شغل نیمه وقت
to bruise a part of the body کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
He played the part of Rostam . نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
ninth part of a man درزی
ninth part of a man خیاطی کردن دوزندگی کردن
ninth part of a man لباس دوختن برای
operative part of a deed قسمت اصلی سند
die formed part بخش قالبی حدیدهای
part-time weaver بافنده پاره وقت
die pressed part بخش فشرده حدیدهای
A part of Iranian territory. بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
part company with a person رفاقت را با کسی بهم زدن
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
in charge <idiom> مسئول بودن
charge مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
(in) charge of something <idiom> مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
in charge <adj.> مسئول
charge دستگاه با ماده منفجره
in charge <adj.> پاسخگو
on charge of به اتهام
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
take over in charge تصدی
take over in charge تحت اختیار دراوردن
be charge with متهم شدن به
charge بار کردن
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge اتهام
charge حمله به حریف
charge خطای حمله
charge some one with به عهده کسی گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com