English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English Persian
all hands parade سان و رژه عمومی
all hands parade همگی به رژه
Other Matches
parade تظاهرات عملیات دسته جمعی
parade نمایش
parade خودنمایی جولان
parade میدان رژه
parade اجتماع مردم
parade رژه رفتن
parade خود نمایی کردن
parade سان و رژه
parade سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade نمایش با شکوه جلوه
parade سان
parade رژه
parade ground محل رژه
evening parade رژه شامگاه مراسم شامگاه
dressing parade سان و رژه رژه با انیفرم کامل
dressing parade مشق نظامی
rain on someone's parade <idiom> برنامه های دیگران را مختل کردن
parade grounds میدان رژه
evening parade شامگاه
hit parade <idiom> لیستی از آهنگها برطبق سلیقه مردم
parade grounds محل رژه
morning parade صبحگاه
morning parade مراسم صبحگاه
parade ground میدان رژه
hit parade لیستاجناسیکهبیشترینفروشرادرماهیاهفتهگذشتهداشتهاند
parade rest راحت باش
parade rest فرمان ازاد
parade lap رژه اهسته دور پیست برای گرم کردن
parade rest حالت ازاد نظامی
post parade رژه اسبها تا محل شروع
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong. از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
hands down <idiom>
hands down بدون کوشش بسهولت
hands on <adj.> کارآمد
to come to hands دست به یخه شدن
hands off <idiom>
hands down بدون احتیاط
of all hands ازهمه طرف درهرحال
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
on all hands ازهمه طرف
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
on all hands بهرطرف
on all hands ازهرسو
hands-off دست زدن موقوف
second hands مستعمل دست دوم
second hands کار کردن
second hands نیم دار
hands قدرت توپگیری
hands crew
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-off دست نزنید
hands off دست زدن موقوف
hands off دست نزنید
second hands عاریه
all hands کلیه پرسنل
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
of all hands ازهرسو
old hands ادم با سابقه و مجرب
all hands همگی اماده همگی
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
It is in the hands of God . دردست خدا ست
deck hands جاشو
farm hands کارگر مزرعه
farm hands کشتیار
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
farm hands پالیزگر
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
deck hands ملوان ساده
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
(one's) hands are tied <idiom>
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
wash your hands دستهای خود را بشویید
open hands سخاوت
duty hands گروه نگهبانان
imposition of hands دست گذاری
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
duty hands نگهبانان
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
joint hands تشریک مساعی کردن
joint hands شریک شدن
join hands توحید مساعی کردن
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
open hands دست باز بودن
to clasp hands دست بهم زدن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to shake hands دست دادن
hour hands عقربه ساعت شمار
to link hands دست بهم دادن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
to lay hands on دست انداختن بر
by show of hands با نشان دادن دست
change hands دست بدست رفتن
to lay hands on دست زدن به
clean hands پاکی
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
clean hands بی الایشی
to clasp hands دست یکی شدن
to change hands دست بدست رفتن
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
to read people's hands کف بینی کردن
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
standard poker hands استانداردبرهایدستی
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com