English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
amphibious task force گروه رزمی اب خاکی
Other Matches
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
amphibious force نیروی اب خاکی
task force نیروی اجرای عملیات
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force تاسک فورس
task force گروه کار
carrier task force گروه رزمی هواپیمابر دریایی
joint task force گروه رزمی مشترک
joint task force نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. کار حضرت فیل است
amphibious خاکی و ابی
amphibious دوجنسه ذوحیاتین
amphibious امفی بی
amphibious اب خاکی
amphibious operation عملیات اب خاکی
amphibious tank تانک اب خاکی
amphibious demonstration عملیات نمایشی اب خاکی
amphibious demonstration عملیات اب خاکی نمایشی
amphibious squadron گردان عملیات اب خاکی
amphibious reconnaissance شناسایی اب خاکی
amphibious lift ترابری اب و خاکی
amphibious pack بارهای اب خاکی
amphibious pack تک اب خاکی
amphibious vehicle خودروی اب خاکی
amphibious tractor خودروشنی دار اب خاکی
amphibious lift حمل ونقل اب خاکی
amphibious control group گروه کنترل اب خاکی
amphibious assault ship ناومخصوص هجوم اب و خاکی
amphibious assault ship ناو هجومی اب و خاکی
amphibious command ship ناو فرماندهی عملیات اب خاکی
joint amphibious operations عملیات مشترک اب خاکی
amphibious striking forces نیروهای ضربتی اب خاکی
amphibious transport dock ناو حمل و نقل اب خاکی
amphibious transport dock ناومخصوص ترابری اب خاکی
amphibious transport ship ترابر اب خاکی
amphibious vehicle availability table جدول نمودار موجودی خودروهای اب خاکی
Force is the answer to force. <proverb> جواب زور را زور مى دهد .
to take somebody to task از کسی عیب جویی کردن
to take somebody to task کسی را سرزنش کردن
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to f. a task از زیرکاری در رفتن
take to task مورد مواخذه قرار دادن
task کار
task تهمت زدن تحمیل کردن
task شغل
task ماموریت
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task امرمهم وفیفه
task تکلیف
task وفیفه
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task کار تکلیف
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces گروه کار
task forces نیروی اجرای عملیات
Can I entrust this task to you? می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
task forces تاسک فورس
interrupted task تکلیف ناتمام
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
mammoth task وظیفه خیلی بزرگ
unfinished task تکلیف ناتمام
it is a thankless task هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
it is a thankless task کاربیهوده ایست
task fleet ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task analysis تحلیل تکلیف
task work کار موفف
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task oriented تکلیف گرا
task organization سازمان برای رزم
task organization سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task organization سازمان رزمی
task management مدیریت وفیفه
task management مدیریت کار
task group گروه ماموریت زمینی
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element قسمت مامور اجرای عملیات
fire task ماموریت اتش
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task element عنصر اجرای عملیات
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
implied task ماموریت استنتاجی
implied task وفایف استنتاجی
task unit یگان ماموریت
task control block بلاک کنترل وفیفه
It is a laborious task (job). کارپرزحمتی است
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
task control block بلاک کنترل کار
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
low level task تکلیف سطح پایین
abnormal end of task abend
task state descriptor توصیف گر حالت کار
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . کمر غول راخم کردن ( شکستن )
came into force مجری شدن
by force عنفا
in force دارای اعتبار
by force بزور
to come into force مجرایامعمول شدن
by force of بضرب
p force نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
by force بجبر
in force مجری
force تحمیل کردن
force شروع به عمل یا کار
force کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
force پاس بی هدف
force قدرت
force بردار نیرو
force یکان قسمت نظامی
force فشار دادن
force مجبورکردن
force نافذ
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force شدت عمل
by force جبرا
force بی عصمت کردن
force بزور بازکردن
force مجبورکردن بزورگرفتن
force عده
force مسلح کردن
force جبر
force نیرو
force زور
force درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force راندن
force بیرون کردن
force نیروی نظامی
force قوا
force نفوذ
force عنف
force خشونت نشان دادن
force بازور جلو رفتن تحمیل
force مجبور کردن
force وادار کردن
sales force فروشندگان
sales force نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
strike force نیروی ضربتی
rotor force نیروی روتور
shearing force نیروی برشی
strike force نیروی کمین یا ضربت
screening force نیروی پوششی
screening force نیروی پوشاننده
security force نیروی تامینی
service force یکان خدمات
service force یکان خدماتی دریایی
shearing force تلاش برشی
reserve force نیروی احتیاط
resultant of force برایند نیرو
mechanized force نیروی مکانیزه
resutant force نیروی خالص
lorentz force نیروی لورنتس
london force نیروی لاندنی
lines of force خطوط نیرو
nonaxial force نیروی غیرمحوری
moment of a force گشتاور یک نیرو
lines of force خطوط قوا
line of force خط میدان
normal force تلاش عمودی
resutant force نیروی برایند
net force نیروی خالص
measure of one's force میزان نیروی شخص
magnetomotive force نیروی محرکه مغناطیسی
magnetizing force شدت مغناطیس کنندگی
magnetizing force شدت میدان مغناطیسی
magnetizing force نیروی مغناطیسی کننده
magnemotive force نیروی مغناطیسرانی
m day force نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
net force نیروی برایند
normal force نیروی عمودی
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
reconnaissance in force شناسایی با رزم
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
reflex force نیروی عکس العمل
reflex force فشارعکس العمل
reflex force نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
repulsion force نیروی دافعه
residual force نیروهای ته مانده یاباقیمانده در محل
resistance force جنبش مقاومت یا جنبش ازادی بخش انقلابی
resistive force نیروی مقاوم
reaction force نیروی عکس العمل
put in force به موقع اجرا گذاشتن
osmotic force نیروی اسمزی
moment of force گشتاور نیرو
osmotic force نیروی راند
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
pound force پوند نیرو
propelling force نیروی پیشران
psychic force نیروی روحی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com