English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (7 milliseconds)
English Persian
an abortive child بچه سقط شده
an abortive child فگانه
Other Matches
abortive بی ثمر
abortive <adj.> رشد نکرده
abortive مسقط
abortive <adj.> عقیم
abortive بی نتیجه
abortive foetus جنین سقط شده
abortive medicines ادویه مسقط جنین
abortive foatus جنین ساقط
an abortive attempt کوشش بیهوده
only child تک فرزند
with child <idiom> حامله شدن
from a child ازهنگام بچگی
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
i would i were a child ای کاش بچه بودم
to get with child ابستن کردن
with child ابستن حامله
he is my only child فرزند یگانه من است
child بچه
child طفل
child فرزند
child کودک
child ولد
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child ionship relat child parent
child parent
natural child بچه نامشروع
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
lost child طفل لقیط
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child کودک مشکل افرین
nurse child فرزند خوانده
natural child طفل حرامزاده
nurse child فرزند رضائی
problem child فرزند مسئله دار
wolf child کودک گرگ پرورده
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
adopted child فرزند خوانده
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
unborn child حمل
big with child ابستن
child in the womp حمل
child development رشد کودک
child custody حضانت
child centered کودک محور
child adoption فرزند خواندگی
child abuse بهره کشی از کودک
big with child حامله
backward child کودک عقب مانده
child psychology روانشناسی کودک
child study کودک پژوهی
elf child بچه عوضی
god child بچه تعمیدی
foster child فرزند خوانده
god child فرزندتعمیدی
feral child کودک وحشی
grand child نوه
gutter child بچه موچه گرد
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
illegitimate child طفل نامشروع
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
in child birth درحال زایمان
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window پنجرهای در پنجره اصلی
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
parent child relationship رابطه پدر و پسر
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
female slave with a child master her from child witha
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws قوانین کار کودکان
female slave with a child ام ولد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child غره
blood money of an unborn child دیه جنین
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com