Dictiornary-Farsi | artificial ground | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
artificial ground	زمین مصنوعی


Other Matches

artificial	ساختگی
artificial	بدلی
artificial	مصنوعی
artificial intelligence	هوش مصنوعی
artificial antenna	انتن کمکی
artificial climbing	صعود مصنوعی
artificial daylight	فلق فاهری
artificial daylight	سپیده دم مصنوعی
artificial persons	اشخاص حقوقی
artificial lighting	روشنائی مصنوعی
artificial aids	وسایل کمکی
artificial aging	افزایش استحکام الومینیوم
artificial respiration	تنفس مصنوعی resuscitation : syn
artificial respiration	تنفس مصنوعی
artificial intelligence	هوش ساختگی
artificial intelligence	طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence	هوش ماشینی
artificial silk	ابریشم مصنوعی
artificial horizon	افق مجازی
artificial horizon	افق مصنوعی
artificial horizon	یکی از الات اصلی کابین خلبان که وضعیت هواپیما را نسبت به افق نشان میدهد
artificial satellite	قمر مصنوعی
artificial stone	سنگ مصنوعی
artificial stone	سنگ ساختمانی
artificial suporters	وسایل محافظتی
artificial light	نور مصنوعی
artificial satellite	2 satellite : syn
artificial satellite	ماهواره
artificial route	مسیر مصنوعی
artificial recharge	تغذیه مصنوعی
artificial magnet	مغناطیس صنعتی
artificial language	زبان مصنوعی
artificial lake	دریاچه مصنوعی
artificial fly	پرندهمصنوعی
artificial delay line	خط تاخیر
artificial expended clay	رس منبسط شده مصنوعی
to place [put] somebody in an artificial coma	کسی را بیهوش کردن [پزشکی]
we are still above ground	هنوز زنده ایم
under ground	سرداب زیرزمین
down to the ground	ازهرحیث کاملا
under ground	راه اهن زیرزمینی
to take ground	بخاک نشستن
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
on the ground of	به دلیل
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
down to the ground	ازهمه جهت
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
ground zero	صفر زمین
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
above ground	زنده
ground	اتصال منفی
to take ground	بگل نشستن
ground	اتصال زمین
ground	زمین میدان
ground	سبب
ground	زمین کردن
ground	کف زمین
ground	به گل نشاندن ناو
ground	اساس
ground	جهت
ground	عرصه
ground	خاک
ground	محل ایستادن توپزن
ground	اتصال بدنه
ground	قطب منفی
ground	سیم منفی
ground	محوطه
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	سیم زمین
ground	اتصال به زمین
ground	پایه
ground	زمینه
ground	خاک میدان
ground	اساسی
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	بزمین نشستن
ground	فرودامدن
ground	: زمین
ground	عنوان
ground	زمین
ground	کف دریا
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	اصل
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
proving ground	ازمونگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pleasure ground	تفرجگاه
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
saturated ground	خاک سیر اب
protective ground	زمینه حفافتی
pervious ground	تراوا زمین
pleasure ground	گردش گاه
saturated ground	زمین سیراب
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	متروک ماندن
to gain ground	پیشرفت کردن
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground upon	نزدیک
to gain ground upon	شدن به
to give ground	پس نشستن
to give ground	عقب نشینی کردن
to give ground	تسلیم شدن
to fall to the ground	زمین خوردن
to cover much ground	وسیع بودن
speed over the ground	S good made speed
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
stamping ground	پاتوق
stamping ground	میعادگاه
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to cover much ground	جامع بودن
to cover much ground	رسابودن
to kiss the ground	پست شدن
permeable ground	زمین تراوا
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
ground timber	تیر طولی
ground timber	تیر کف
ground work	اجرای فن در خاک
ground torpedo	اژدرپیوسته بته دریا
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
ground track	مسیر زمینی
ground visibility	میزان دید زمینی
ground visibility	قابلیت دیدزمینی
ground water	اب زیرزمینی
ground water	ابهای زیرزمینی
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	پایداری
holding ground	گیرایی کف دریا
permeable ground	تراوا زمین
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
mark out a ground	تحدید حدود زمین
made ground	خاک دستی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
lose ground	عقب افتادن
ground wire	سیم زمین
quick ground	زمین سست
hold one's ground	ایستادگی کردن
loose ground	زمین سست
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
impermeable ground	زمین ناتراوا
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
ground wave	موج زمینی
to kiss the ground	خودراپست کردن تواضع کردن
ground color	رنگ زمینه
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground loom	دار زمینی [قالی]
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
hunting ground	شکار گاه
hunting ground	صیدگاه
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
recreation ground	زمینبازی
vital ground	زمین یاعوارض مهم
vital ground	زمین حیاتی
vantage ground	زمین دارای برتری اتش و دید
vantage ground	زمین سرکوب
under ground survey	برداشت زیرزمینی
under ground shaft	چاه کور
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن