English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (10 milliseconds)
English Persian
associative rule شرکت پذیری [ریاضی]
Other Matches
associative انجمنی
associative شرکت پذیر
associative processor پردازنده انجمنی
associative fluency سیالی تداعی
associative facilitation سهولت ناشی از تداعی
associative addressing محلی که توسط محتوایش آدرس دهی شده است و نه آدرسش
associative addressing پردازندهای که از حافظه انجمنی استفاده میکند
associative addressing روش باز یابی داده که از بخش داده و نه از آدرس آن استفاده میکند
associative addressing محلی که توسط محتوایش آدرس دهی شده است و نه شماره یا آدرس
associative law شرکت پذیری [ریاضی]
associative property شرکت پذیری [ریاضی]
associative inhibition بازداری ناشی از تداعی
associative law قانون شرکت پذیری
associative mechanism مکانیسم تجمعی
associative thinking تفکر تداعی گرا
associative storage یک وسیله مخصوص ذخیره اطلاعات که در ان ادرس محل ذخیره اطلاعات از طریق محتوی اطلاعات ذخیره شده در ان محل مشخص میشود
associative storage انباره انجمنی
associative stopage انباره انجمنی
associative shift جابجایی تداعی
associative variable متغیر انجمنی
associative process فرایند تجمعی
associative memory حافظه شرکت پذیر
associative memory حافظه تداعی
associative memory حافظه انجمنی
It's a rule that ... قانون است که ...
by rule طبق مقررات
by rule رسما
to rule something out چیزی را غیر محتمل شمردن
to rule something out چیزی را غیر قابل دانستن
rule [on something] دستور [در] [مورد] [برای] موضوعی
to rule out غیر قابل دانستن
rule of three قاعده اربعه متناسبه
to go by a rule ازقانونی پیروی کردن
three second rule قانون 3 ثانیه در بسکتبال
there is a rule that... که باید.....
rule off بستن حساب
rule off ته دفتر را بستن
rule out غیر محتمل شمردن
rule out ممنوع ساختن
rule out جلوگیری کردن
rule out ردکردن
rule out خط زدن
rule over حکمرانی کردن
to rule out رد کردن بی ربط دانستن
to rule out خارج کردن
rule [on something] حکم [در] [مورد] [برای] موضوعی
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
five second rule قانون 5 ثانیه
to rule on something حکم کردن در موضوعی [قانون]
to rule off موازنه کردن
rule out <idiom> حذف کردن
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
over rule باطل کردن
over rule مسلط شدن
there is a rule that... قانونی هست
rule قاعده
rule حکومت سلطه
rule نظامات حکمرانی یاحکومت کردن
rule نرم افزاری که قوانین و دانش خبره را در یک موضوع مشخص برای داده کاربر برای حل مشکل اعمال میکند
rule دستور
rule حکم
rule بربست قانون
rule فرمانروایی
rule اداره کردن
rule حکم کردن
rule گونیا
rule خط کش
rule قانون
rule موقعیتهایی که یک تابع را شرح می دهند
rule حکومت کردن
rule نشان راه
to rule something out چیزی را بی ربط دانستن
as a rule معمولا
sliding rule خط کش مهندسی
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
rule the roost <idiom> عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
There's an exception to every rule. برای هر قانونی استثنائی وجود دارد.
to rule the roast اختیار داری کردن
tokick against a rule ازقانون سرباززدن
trapezoidal rule قاعده ذوزنقهای
there is no exception to that rule ان قانون استثناء ندارد
cosine rule قانون کسینوس [ریاضی]
ten second rule قانون 01 ثانیه در بسکتبال
the rule of law تامین قانونی
the rule of law تامین قضایی
sine rule قانون سینوس ها [ریاضی]
chain rule قاعده زنجیری [ریاضی]
L'Hôpital's rule قاعده هوپیتال [ریاضی]
cosine rule قانون کاشانی [ریاضی]
L'Hôpital's rule قاعده لوپیتال [ریاضی]
twentyfour second rule قانون 42 ثانیه در بسکتبال
two man rule قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
we make it a rule to قانون ما اینست که ...قانونی داریم که .....
distributive rule قانون پخش پذیری [ریاضی]
commutative rule خاصیت جابجایی [ریاضی]
inference rule قواعد استنتاج [منطق]
transformation rule قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
rule of inference, قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
folding rule خط کش [ابزار]
carpenter's rule خط کش [ابزار]
pocket rule خط کش جیبی [ابزار]
distributive rule خاصیت توزیع پذیری [ریاضی]
carpenter's rule خط کش تاشو [ابزار]
direct rule حکومتایالتیومحلی
rule book کتابقانون
work-to-rule کارفقطدرحدقانوننهبیشتربهنشانهاعتراض
divisibility rule قانون بخش پذیری [ریاضی]
folding rule متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
carpenter's rule متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
folding rule خط کش تاشو [ابزار]
pocket rule خط کش تاشو [ابزار]
majority rule شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
ground rule دستورالعمل
glass rule خط کش شیشهای
gag rule قانون منع مباحثه و منافره
foot rule خطکش یک فوتی درودگران
expedite rule مقررات سرعت بخشیدن به بازی پینگ پنگ
expansion rule قاعده بسط
despotic rule حکومت استبدادی
gunner's rule روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
hairline rule خط بسیار نازک
last chance rule مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
kundt's rule قاعده کونت
jointing rule شمشه کرم بندی
huckel's rule قاعده هوکل
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
home rule حکومت داخلی
home rule حکومت ملی
hofmann's rule قاعده هوفمان
despotic rule حکومت مطلقه
cramer's rule دستور کرامر
slide rule خط کش محاسبه
slide rule خط کش مهندسی
slide rule خط کش ریاضی
golden rule قاعده زرین
majority rule قانون اکثریت
rule of law قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
cram's rule قاعده کرام
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
column rule خط برنج
chain rule قانون زنجیری
by rule and line با دقت خط کشیدن
bredt's rule قاعده برت
breach of rule نقض قانون
leader's rule روش تعیین مسافت امن هنگام اجرای تیر بالای سربوسیله تیربار
sliding rule خطکش ریاضی
plumb rule ریسمان کار یا شاقولی که روی تختهای اویزان باشد تخته کار
plumb rule خط کش معماری
production rule قاعده
saytzeff's rule قاعده زایتسف
production rule تولید
right hand rule قاعده راست گرد
rule governed قاعده مند
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
rule of thumb حساب انگشت
rule of thumb حساب تخمینی و فرضی
rule of thumb حساب سر انگشتی
rule of thumb قانون کلی
rule of thumb قانون عمومی
rule of thumb قاعده سر انگشتی
rule the roost اختیارداری کردن
sequence rule قاعده توالی
rule of reason تفسیر قانونی توام با سوء نیت
phase rule قاعده فاز
leader's rule تعیین مسافت امن
markovnikoff's rule قاعده مارکونیکوف
martial rule حکومت نظامی
martial rule تحت حکومت نظامی
metal rule خط کش فلزی
meter rule مقررات مربوط به ساختن قایقهای بادی
mil rule قانون میلیم
mil rule قانون مربوط به رابطه میلیمی
petticoats rule تسلط زنان
octet rule قاعده هشتایی
nitrogen rule قاعده نیتروژن
midpoint rule قاعده نقطه میانی
subject to the british rule تابع حکومت انگلیس
subject to the british rule تحت تسلط دولت انگلیس
slide rule dial صفحه مدرج خط کش محاسبهای
left hand rule قانون دست چپ
foot rule correlation همبستگی سر انگشتی
The exception proves the rule. استثنا قاعده را ثابت میکند.
rip fence rule حلقهشکافنردهای
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
prices rule high مظنه ها بالا است
nautical slide rule خط کش محاسبه دریایی
hard and fast rule قانون خشک و سخت
fifty move rule قانون 05 حرکت شطرنج
contra preferentum rule درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
azimuth adjustment slide rule خط کش محاسبات تنظیم گرا
right hand rule for electron flow قاعده راست گرد برای جریان الکترون
left hand rule for electron flow قاعده چپگرد برای جریان الکترون
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com