English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
at a stated time در وقت معین
Other Matches
stated وضعیت چیزی
stated مدار یا وسیله یا برنامهای که نشان میدهد هیچ عملی رخ نداده ولی ورودی می پذیرد
stated وضعیتی که در آن عمل رخ میدهد یا میتواند رخ دهد
stated حال
stated تعیین کردن وقرار دادن
stated افهار کردن وتصریح کردن
stated ابهت
stated مقام ورتبه
stated سیاسی رسمی وضع
stated وضعیت
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
As stated above. همانطور که دربالاآمده است ( اشاره شده است )
he f.stated that دروغی گفت که
stated <adj.> <past-p.> اظهار شده
stated <adj.> <past-p.> بیان شده
stated <adj.> <past-p.> گفته شده
stated <adj.> <past-p.> ذکر شده
stated <adj.> <past-p.> نامبرده شده
stated دولتی
stated ایالت کشوری
stated کشور
stated چگونگی
stated افهار داشتن افهارکردن
stated جزء به جزء شرح دادن
stated توضیح دادن
stated کیفیت
stated دولت استان
stated ملت
stated جمهوری کشور
stated ایالت
stated حالت
stated تعیین کردن حال
stated دولت
stated دولتی حالت
stated کشوری
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
simply stated به بیان کوتاه
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
out of time بیموقع
out of time بیگاه
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
on time <idiom> سرساعت
one at a time یکی یکی
once upon a time یکی بودیکی نبود
time after time <idiom> مکررا
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
old time قدیمی
off time مرخصی
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
on time مدت دار
off time وقت ازاد
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
There is yet time. هنوز وقت هست.
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
It's time وقتش رسیده که
time is up وقت گذشت
behind time بی موقع
behind time دیر
time in ادامه بازی پس از توقف
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
any time <adv.> همیشه
just in time درست بموقع
what is the time? وقت چیست
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in the time to come در
in the mean time ضمنا
two time دو حرکت ساده
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time time Instruction
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
down time مرگ
two-two time نتدودوم
many a time چندین بار
many a time بارها
f. time روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
time مدت
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time هنگام
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time and again بکرات
time and again چندین بار
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
specified time وقت معین
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
some time مدتی
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time عهد
some time یک وقتی
any time <adv.> درهمه اوقات
time فرصت مجال
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time [s] <adv.> دفعه
at any time <adv.> درهمه اوقات
time [s] <adv.> بار
time گاه
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time زمان
time وقت
time زمانه
time out تایم
time out مهلت
time out ساعت غیبت کارگر
time روزگار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com