Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
average propensity to save
میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
average propensity to save
y/s= APS
Other Matches
propensity to save
گرایش به پس انداز
marginal propensity to save
میل نهائی به پس انداز
average propensity to consume
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
propensity
تمایل
propensity
گرایش
propensity
میل باطنی رغبت
propensity
میل
propensity
تمایل طبیعی
propensity to borrow
گرایش به استقراض
propensity to do evil
تمایل به بدی کردن
propensity to hoard
گرایش به احتکار
propensity to import
گرایش به واردات
propensity to consume
گرایش به مصرف
propensity to invest
گرایش به سرمایه گذاری
propensity to consume
تمایل به مصرف
marginal propensity to expend
تمایل نهائی به مخارج
marginal propensity to import
میل نهائی به واردات
marginal propensity to absorb
تمایل نهائی به جذب
marginal propensity to consume
میل نهائی به مصرف
marginal propensity to expend
میل نهائی به مخارج
margin propensity to consume
تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد
marginal propensity to spend
میل نهائی به مخارج
marginal propensity to spend
میل نهائی به خرج
marginal propensity to invest
میل نهائی به سرمایه گذاری
marginal propensity to pay taxes
میل نهائی به پرداخت مالیات
low marginal propensity to cunsume
تمایل ارام به مصرف
save
نجات دروازه
save
صرفه جویی کردن
save
نجات دادن پس انداز کردن
save
حفظ کردن
save
نگهداشتن
save
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save
محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
save
ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save
ذخیره کردن
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
save that
الا اینکه
save
بجزاینکه
save all
ادم خسیس
all save one
همه به جز یکی
save all
قلک
save all
چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
save for
<prep.>
سوای
save for
<prep.>
غیراز این
save for
<prep.>
بجز این
save all
تور
save
فقط بجز
save
اندوختن
save
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
save
نجارت دادن
save that
جز اینکه
Save this for me, please!
لطفا این را برای من نگه دار!
save off
مساوی
save all
توربندی بین ناو و اسکله
save
پس انداز کردن
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
save face
<idiom>
خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
To save . To economize.
صرفه جوئی کردن
to save ones face
ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
to save one's neck
از دار رهایی یافتن
to save one's brath
دم نزدن
save one's breath
<idiom>
به صرفت است که ساکت باشی
save the day
<idiom>
به پیروزی وموفقیت دست یافتن
He did it to save his face.
برای حفظ آبرواینگار راکرد
save one's face
<idiom>
به روی خود نیاوردن
to save for retirement
برای بازنشستگی پس انداز کردن
save money
به دقت خرج کردن
save money
پس انداز کردن
to save
[to disk/DVD etc.]
حفظ کردن
[روی دستگاه دیسک سخت یا دی وی دی]
[رایانه شناسی]
No one needed to know save herself / outside herself
[American E]
.
به غیر از او
[زن]
هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
save one's neck/skin
<idiom>
نجات خوداز خطر ومشکل
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
to save bot cash
نقد فروختن
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
average value
ارزش میانگین
above average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
average value
مقدار میانگین
average value
میانگین
average value
مقدار متوسط
above-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
above average
<adj.>
بیش از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
with average
شامل خسارات خصوصی وجزئی
on average
[on av.]
روی هم رفته
with particular average
مشمول خسارات خاص
on average
[on av.]
در میانگین
above average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
above-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
particular average
خسارت جزئی
particular average
خسارت خاص
above-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
particular average
خسارات جزئی
on average
[on av.]
در حالت کلی
average out
میانگین در نظر گرفتن
average
خسارت
average
معدل میانگین
average
مقدار متوسط
average
میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average
میانگین حسابی متوسط حسابی
average
در حالت کلی
average particular
خسارت وارده بر کشتی
average
عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
average
ایجاد میانگین
average
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average
متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
average
میانگین موفقیت
average
میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average
معدل گرفتن
average
خسارت بحری
average
میانگین
average
رویهمرفته بالغ شدن
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average
پیدا کردن
average
درجه عادی میانگین
average
میانه متوسط
average
حد وسط
average
معدل
average
متوسط
average
متوسط خسارت در بیمه
average
روی هم رفته
average
حد متوسط
average
میانگاه
weighted average
میانگین وزنی
weighted average
میانگین موزون
weighted average
متوسط وزنی
average cost
میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
with pwrticular average
مشمول خسارت خاص
average key
کلیدوسط
average costs
معدل هزینه کل محصولات
average depth
عمق متوسط
average efficiency
بازده متوسط
average deviation
انحراف متوسط
simple average
میانگین ساده
average deviation
انحراف میانگین
average discharge
بده میانگین
average discharge
بده متوسط
Nikkei average
شاخصسهام درژاپن
average adjuster
کارشناس تعیین خسارت بیمه
average stater
کارشناس تعیین خسارت بیمه
average adjustment
تصفیه خسارت
average available discharge
بده میانگینی دسترس
average available discharge
بده متوسط مفید
average bond
ضمانت نامه جبران خسارت
average bond
ضمانتنامه پرداخت خسارت دریائی
average clause
بند یا ماده خسارت
average clause
عبارتی که در بیمه نامه دریایی درج میشود و حاکی از ان است که برخی از کالاهااز شمول این خسارت خارج میباشد
average conditions
شرایط عادی
average conditions
شرایط متوسط
average cost
هزینه متوسط
average cost
میانگین هزینه
average strength
استعداد پرسنلی متوسط میانگین استعداد پرسنلی
average error
خطای میانگین
average product
تولید متوسط
bowling average
میانگین امتیازهای توپ انداز
bowling average
معدل امتیاز بازیگربولینگ
composite average
معدل امتیاز بازیگر بولینگ
free of all average
معاف از هرگونه خسارت
free of particular average
معاف از خسارات جزئی
general average
خسارت دریایی عمومی خسارت کلی
goal average
گل اواژ
goal average
گل شماری
average product
محصول متوسط
average price
میانگین قیمت
average price
قیمت متوسط
average payment
پرداخت متوسط
batting average
میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
batting average
میانگین توپزنی
average return
بازده متوسط
average yield
بازده متوسط
average revenue
درامد متوسط
average revenue
قیمت عادی
average revenue
قیمتی که خریدارمی پردازد
average speed
سرعت متوسط حرکت
average radius
شعاع میانگاه
average radius
شعاع میانه
average productivity
بازدهی متوسط
average productivity
بهره دهی متوسط
average voltage
ولتاژ متوسط
average output
محصول متوسط
average life
عمر متوسط
average heading
جهت متوسط مسیر
average heading
جهت متوسط هواپیما
average life
عمر میانگین
average life
عمر متوسط اقلام دارائی
average latency
تاخیر متوسط
average speed
سرعت متوسط
average latency
رکود متوسط
average intensity
شدت جریان متوسط
moving average
میانگین متحرک
average input
نهاده متوسط
average expense
هزینه متوسط
average flow
جریان متوسط
moving average
میانگین غلتان
average flow
بده میانگین
monthly average
متوسط ماهیانه
average revenue product
درامد متوسط محصول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com