English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 100 (49 milliseconds)
English Persian
backdated تاریخ قبل از تاریخ واقعی را ذکر کردن
backfired پس زدن تفنگ
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfired نتیجه معکوس گرفتن
backfired پس زدن شعله
backfired پس زنش
backfired احتراق درموتورهای درونسوز قبل ازتکمیل عمل تراکم
ballooned بالون
ballooned بادکنک
ballooned با بالون پروازکردن
ballooned مثل بالون
ballooned بالن
barbecued کباب شده روی منقل
barebaked بی زین
barebaked سواراسب برهنه
barefaced بی شرم
barefaced گستاخ
barefaced پررو
barefaced روباز
barefaced <adj.> پر رو
barefaced <adj.> گستاخ
barefaced <adj.> بی شرم
bargained سودا
bargained معامله
bargained داد و ستد چانه زدن
bargained قرارداد معامله خرید ارزان
bargained چانه زدن
bargained قرارداد معامله بستن
bargained چانه زنی در معامله
bargained مذاکره
bargained معامله باصرفه
bargained معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained داد و ستد
bargained بیع وشراء
bargained چانه زنی در معاملات معامله
barracked سربازخانه
barracked منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
barracked درسربازخانه جادادن
barracked کلبه چوبی
basifixed از پایه بهم نزدیک شده
basifixed متصل در پایه
be seated بنشینید
be seated بفرمایید
beatified سعادت جاودانی بخشیدن امرزیدن
beatified مبارک خواندن
befuddled گیج کردن
befuddled مست کردن
befuddled سرمست کردن
begrudged غرولند کردن
begrudged غبطه خوردن مضایقه کردن
belittled کسی را کوچک کردن
belittled تحقیرنمودن
belittled کم ارزش کردن
beneficed دارای درامد کلیسایی
benefited : منفعت
benefited استفاده
benefited احسان اعانه
benefited نمایش برای جمع اوری اعانه .
benefited :فایده رساندن
benefited احسان کردن مفید بودن
benefited فایده بردن
benefited فایده
benefited منفعت
benefited مزایا
benefited نفع
benefited مساعده
benefited سود
benefited اعانه سود بردن
benefited انتفاع
benighted گرفتارتاریکی جهل
benighted شب زده تاریک
benighted گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
beseeched درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
beseeched تقاضا کردن استدعا کردن
betrothed نامزد شده
bewitched افسون کردن
bewitched فریفتن
bewitched مسحورکردن
bigheaded مغرور
bigheaded پرافاده
bimotored دارای دوموتور
blabbered حرف مفت زن
blabbered فضول
blabbered وراج
blackened سیاه کردن
blackened لکه دار یابدنام کردن
blanketed پتو
blanketed جل
blanketed روکش
blanketed باپتو ویا جل پوشاندن
blanketed پوشاندن
blanketed پرده دود یا مه ابر
blanketed لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
blemished خسارت واردکردن
blemished اسیب زدن لکه دار کردن
blemished بدنام کردن افترا زدن
blemished نقص
blethered مزخرف گفتن
blethered بیهوده گفتن
blinkered تصمیمبدونتفکرعمیقودرنظرگرفتننظراتدیگران
Recent search history
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com