Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
back pitch
گام خور پیچک
Other Matches
pitch in
با سعی و جدیت شروع بکارکردن
pitch
نواک
pitch
قطران
pitch
قیر اندودکردن
pitch
گام سیم پیچی
pitch
طول طناب کوهنوردی
pitch
بالاو پایین رفتن هواپیما یا قایق
pitch
زاویه سوراخهای گوی بولینگ
pitch
زمین بازی
pitch
بلند شدن توپ از زمین پیش از رسیدن به توپزن
pitch
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitch
تعداد حروف کم در یک اینچ از خط جا می شوند
pitch in
شروع به خوردن غذاکردن
pitch into
به خوراک حمله کردن
pitch upon
انتخاب کردن
to pitch upon something
چیزی را برگزیدن یا انتخاب کردن
to pitch into
زور اوردن به حمله کردن
to pitch in
جدادست بکارشدن
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
pitch
پرتاب کردن تراکم کاراکترها روی یک خط چاپ شده
pitch
وقتی که حروف در فضای مجزا نوشته شوند.
pitch
استقرار
pitch
نصب کردن
pitch
خیمه زدن برپاکردن
pitch
استوارکردن
pitch
زیروبمی صدا
pitch
دانگ صدا
pitch
جای شیب پلکان
pitch
سرازیری
pitch
اوج پرواز اوج
pitch
قیر
pitch
پرتاب
pitch
ضربت باچوگان نصب
pitch
توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
pitch
توپ را زدن
pitch
گام
pitch
شیب
pitch
میل
pitch
زفت
pitch
تفاله قطران
pitch
ته مانده تقطیر
pitch
چرخش عمودی وعرضی ناو
pitch
چادرزدن
pitch
پرتاب کردن
pitch
زیر و بمی
pitch
خیمه زدن
pitch
تن صدا
pitch
درجه
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
pitch-black
قیرگون
pitch black
خیلی سیاه
pitch black
قیرگون
nominal pitch
گام اسمی
pitch dark
تاریک
pitch-black
خیلی سیاه
absolute pitch
زیر و بمی مطلق
mineral pitch
قیر معدنی
pitch a yarn
قصه گفتن
pitch altitude
زاویه بین محور طولی رسانگر و صفحه مرجع
pitch curves
تلاقی سطوح طرفین دندانه
pitch control
کنترل سیستم مرکب درهلیکوپتر
pitch control
کنترل دوران هواپیما حول محور عرضی در هواپیماهای عمود پروازو در سرعت نسبی کم یا صفر
pitch control
کنترل گام ملخ
pitch coal
ذغال سنگ قیری
pitch circle
دایره گام
pitch cap
کلاه زفت
pitch and toss
بازی بیخ دیواری
pitch and toss
نوعی بازی شیر یاخط
mineral pitch
اسفالت
winding pitch
گام سیم پیچی
dot pitch
درجه نقطه
dot pitch
فاصله میلیمتری میان نقاط منفرد روی یک صفحه نمایش
diametral pitch
گام قطری
diameter pitch
قطر گام
cyclic pitch
گام دورانی
coil pitch
گام پیچک
character pitch
type elite
character pitch
pica
character pitch
تعداد کاراکترها در واحد اینچ در یک خط متن
base pitch
فاصله بین نیمرخهای مشابه دو دندانه مجاور از یک چرخ دنده
To pitch a tent.
چادر زدن
effective pitch
گام موثر
fever pitch
فوقالعادههیجانانگیز
pitch-and-toss
شیر یا خط
perfect pitch
رجوع شود به pitch absolute
grid pitch
گام شبکه
pitch wheel
چرخکوککردن
geometric pitch
گام هندسی
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch
گام پر
fractional pitch
گام کسری
feathering pitch
گام فدر
feed pitch
گام پیش بری
pitch a tent
<idiom>
چادرزدن
to pitch on one's head
از سر پرت شدن
pitch pine
شجرالقطران
pitch resin
لبان شامی
pitch setting
تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
pole pitch
گام قطب
reverse pitch
گام معکوس
standard pitch
گام استاندارد
variable pitch
جسمی که بصورت لولایی به ملخ نصب شده که در ان زاویه برخورد گام نامیده میشود
track pitch
گام شیار درجه شیار
track pitch
فاصله شیار
tooth pitch
گام شیار
tooth pitch
گام دندانه
theoretical pitch
گام تئوریک
to queer the pitch for any one
نقشه کسی رابرهم زدن انگشت توی شیرزدن
pitch pine
کاج قیری
pitch of arch
خیز طاق
pitch diameter
قطر گام
pitch dark
سیاه
pitch diameter
قطر پهلو
pitch line
مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
pitch macadam
سنگریزه قیر
pitch dark
قیرگون
pitch of arch
خیز قوس
pitch diameter
قطر جناح
rivet pitch
فاصله بین مراکز سوراخهای پرچ
pitch of spiral
پای پیچ
pitch of poles
گام قطبها
tough pitch copper
مس چقرمه
coal tar pitch
قیر قطران ذغال سنگ
cyclic pitch control
کنترل گام دورانی
straight run pitch
تفاله اولین تقطیر
fixed pitch propeller
ملخ با گام ثابت
coal tar pitch
قیر ذغال سنگ
adjustable pitch propeller
ملخ با گام قابل کنترل
controllable pitch propeller
ملخ با گام قابل کنترل
collective pitch control
کنترلی در رتورگرافی که زاویه تیغه یا پیچ همه تیغه ها را بطور یکسان و مستقل از وضعیت سمتی انها تغییرمیدهد
pitch of armature winding
گام پیچک
behind his back
پشت سراو
get back
<idiom>
برگشتن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
to keep back
بازداشتن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to go back
برگشتن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
back out
کهنه و فرسوده شدن
to look back
سرد شدن
back
تیر اصلی پشت بند
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
at the back
در پشت
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
look back
سر خوردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to keep back
مانع شدن
come back
دوباره مد شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
get back
دوباره بدست اوردن
go back
برگشتن
keep back
دفع کردن
keep back
مانع شدن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
keep back
جلونیایید
keep back
نزدیک نشوید
look back
سرد شدن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
out back
چسب مایع
right back
بک راست
on ones back
بستری
on the way back
در برگشتن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
to back out of
جرزدن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
To back down .
کوتاه آمدن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back
بازیافتن
to come back
پس امدن
to come back
برگشتن
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
Welcome back.
رسیدن بخیر
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
out back
مایع روان شده
back out
نکول کردن
back
سمت عقب
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
پشت را تقویت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com