Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
back straight
مستقیمامعکوس
Other Matches
straight
مستقیم
straight
راست
go straight
<idiom>
آدم درستکاری شدن
To become straight.
راست شدن
straight f.
پنج برگ ردیف ویکرنگ
straight
عمودی
straight out
<idiom>
آشکارا
straight away
روبروی سبد
straight
راسته
Now get this straight.
گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
straight
درست
straight
رک صریح
to get straight A's
همه درسها را
[همیشه]
۲۰ گرفتن
straight
بی پرده
straight
راحت مرتب
straight
افقی بطورسرراست
straight
مستقیما
straight away
بی تامل
straight away
بی درنگ
straight
<adj.>
مرتب
straight
<adj.>
منظم
out of the straight
ناراست
out of straight
غیرمستقیم
out of the straight
کج
out of straight
منحنی
straight off
یکراست
straight off
بلادرنگ
straight off
بفوریت
straight off
مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight
<adj.>
تروتمیز
straight out
راست حسینی
straight out
یکراست
straight out
بی پرده
straight right
راست مستقیم در بوکس
straight out
رک مستقیما
straight
قسمت مستقیم
straight ticket
اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
shoot straight
<idiom>
منصفانه رفتار کردن
straight stairs
پلکان راست
straight halving
کام و زبانه کردن
straight ball
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight bar
میل گرد مستقیم
straight face
چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
straight left
چپ مستقیم در بوکس
straight line
مستقیم
straight line
صاف
Go straight ahead.
مستقیم بروید.
straight line
یکراست
straight line
بخط مستقیم
straight line
دارای خط مستقیم
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
straight edge
شمشه
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
straight line
پرتو
straight bow
کمان راست
straight dagger
کارد
straight edge
خط کش
straight edge
لبه مستقیم
straight edge
قد
straight edge
کشو
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
straight line
خط مستقیم
Is my hat on straight?
کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
He came straight home.
صاف آمد خانه
straight position
فرم مستقیم
straight sets
فردیکهتمامیستهاراببرد
straight-faced
خونسرد درونریز
straight ladder
نردبانراست
straight jaw
گیرهمستقیم
put straight
مرتب کردن
straight flush
کارتهایدلاعدادپشتهم
straight skirt
دامنراسته
straight eye
قزنصاف
straight blade
تیغهمستقیم
Keep (go) straight on (ahead).
راست برو جلو
keep a straight face
از خنده خودداری کردن
straight bet
شرطمستقیم
straight wing
بالمستقیم
straight "A " student
دانش آموزی
[دانش جویی]
که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
straight rails
ریلمستقیم
The picture is not straight .
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
straight angle
زاویه 081 درجه
straight arm
حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight line
خط
[هندسه]
[ریاضی]
home straight
خطمستقیموسطبازی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back to back credit
اعتبار اتکایی
straight from the horse's mouth
<idiom>
درست از خود شخص نقل قول کردن
straight-up ribbed top
سرکشبافتی
To give it straight from the shoulder.
مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
straight line code
کد خط مستقیم
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
straight line coding
برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
straight line code
کد مستقیم
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
straight barrel vault
طاق ضربی
straight barrel vault
طاق اهنگ طاق گهوارهای
straight run pitch
تفاله اولین تقطیر
To sit (walk) straight.
راست نشستن ( راه رفتن )
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight chain structure
ساختار راست زنجیر
The smoke rose straight up.
دود راست رفت بالا
straight line method of depreciation
استهلاک به روش خط مستقیم
Straight hair (road,line).
موی ( جاده و خط ) صاف
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight
صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
He hasnt got a single straight intestine.
<proverb>
یک روده راست در شکمش نیست .
graduated steel straight edge
شینه سنجش
to set or put things straight
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
bevelled steel straight edge
فولاد کج بر
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
come back
دوباره مد شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
on the way back
در برگشتن
out back
چسب مایع
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
back
تیر اصلی پشت بند
out back
مایع روان شده
on ones back
بستری
to go back
برگشتن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
go back
برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
get back
دوباره بدست اوردن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
To back down .
کوتاه آمدن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
look back
سر خوردن
Welcome back.
رسیدن بخیر
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
look back
سرد شدن
right back
بک راست
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
at the back
در پشت
keep back
دفع کردن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
behind his back
پشت سراو
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
at the back of
به پشتی
back
سمت عقب
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
پشت را تقویت کردن
back
فهر
back
پشت نویسی کردن
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
مدافع خط میدان
back
بک
back
مدافع
back
پشتیبان
back
فهرنویسی کردن
back
پشت چیزی نوشتن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
at the back of
در عقب
at the back of
پشت
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
to back out
[of]
الغاء کردن
back
سطح ازاد
to back out
[of]
نکول کردن
back
جهت مخالف جلو
back
کمک کردن
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
سوارشدن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back-up
پشت قرار دادن
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
تکمیل کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up
معکوس ریختن
back up
پشت قرار دادن
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
جاگیری پشت یار
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
تکمیل کردن
back-up
معکوس ریختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com