Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
backward pass
پاس عرضی یا به عقب
Other Matches
backward
بازیابی داده از سیستم آسیب دیده
backward
ارسال داده که توسط گیرنده کنترل میشود
backward
جستجو برای دادهای که از موقعیت نشانه گر شروع میشود یا از انتهای فایل و به ابتدای فایل می رسد
backward
در جهت عقب یا در خلاف جهت
backward and f.
پس وپیش
backward and f.
عقب و جلو
backward
به عقب
to go backward
تنزل کردن
to go backward
پس رفتن
backward-looking
ایدهوعملمخالفتآمیز
backward
تصحیح خطا که توسط گیرنده تشخیص داده شده است و ارسال سیگنال به فرستنده برای ارسال مجدد داده
backward
سیگنال کنترل و handshaking
backward
عقب افتاده
backward
به پشت ازپشت
backward
وارونه
backward
عقب مانده کودن
backward
عقب مانده
backward
کانال از گیرنده به فرستنده برای ارسال گیرنده
backward
پس گشت
backward
کانالی از گیرنده به فرستنده برای حمل سیگنالهای کنترل
backward
روشی در هوش مصنوعی برای محاسبه هدف از بین چندین قانون
backward pawn
پایده عقبمانده شطرنج
backward dive
شیرجهبهپشت
backward bucket
سطلوارونه
backward somersault
پشتک از پشت
backward search
جستجوی پسرو
backward reference
ارجاع به عقب
backward linkages
اثرهای قهقرائی
backward reaction
واکنش برگشت
backward notion
حرکت قهقرایی یا وارونه
backward linkages
اثرهای نشیب
backward chaining
روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
backward effect
اثر واشوری
shift backward
حرکت به سمت عقب
backward association
تداعی وارونه
backward chaining
زنجیرهای کردن وارونه
backward chaining
زنجیره پسرو
backward child
کودک عقب مانده
backward read
یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
backward conditioning
شرطی کردن وارونه
backward countries
کشورهای عقب مانده
backward economy
اقتصاد عقب مانده
backward effect
اثر اشفتگی
shift backward
انتقال به عقب
backward bucket cylinder
سیلندرسطلوارونه
Underdeveloped ( backward) countries .
کشورهای عقب افتاده
backward bending supply curve
منحنی عرضه به عقب خم شونده
backward leg hook and underarm
سوبلس با استفاده از پا
two pass
دوگذری
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
دور زدن مانع
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
لوله فرعی
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
pass through
دیدن
by pass
شنت کردن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
چشم پوشیدن از
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بیرون رفتن
pass off
برگزار شدن
pass off
برطرف شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to come to pass
روی دادن
pass on
پیش رفتن
pass on
در گذشتن
pass on
ردکردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
متحمل شدن
pass over
چشم پوشیدن
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فطر
pass over
عید فصح
pass out
مردن ضعف کردن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass on
دست بدست دادن
pass by
ول کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away
درگذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass on
پیش رفتن
to pass on
گذشتن
to pass on
درگذشتن
to pass on
امدن
one pass
تک گذری
one pass
یک گذری
second pass
گذر دوم
pass away
مردن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass on
رخ دادن
pass off
تاشدن
pass
اجازه عبور
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
بلیط
pass
گذراندن
pass
جواز گذرنامه
pass
پروانه
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
جواز
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
تصویب شدن
pass
کلمه عبور
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
گذرگاه
pass
گذر عبور
pass
اجتناب کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
رد شدن سپری شدن
over-pass
پل هوایی
pass
عبور کردن
pass
گذشتن
pass
رخ دادن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
over-pass
پل روگذر
pass
تمام شدن
pass
وفات کردن
pass
پاس
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس دادن
pass
گردنه
pass
رایج شدن
pass
قبول کردن
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
to pass in review
سان دیدن
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
slap pass
پاس اریب
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass
پاس اززیر بازو
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
spot pass
پاس غیرمستقیم
to pass one's word
قول دادن
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
shovel pass
پاس از زیر بازو
to bring to pass
بوقوع رساندن
three pass assembler
همگذار سه گذره
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
free pass
مجوزورود
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
ore pass
عبورسنگمعدن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
wall pass
پاس مستقیم
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
make a pass at someone
<idiom>
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
pass a judgement
قضاوت کردن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
two pass assembler
همگذار دوعبوری
two pass assembler
همگذار دو گذره
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass into silence
فراموش شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com