Dictiornary-Farsi | balanced pressure torch | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
balanced pressure torch	[مشعل با فشار متعادل]


Other Matches

To bring pressure to bear . To exert pressure .	فشار خون دارد
To bring pressure to bear . To exert pressure .	اعمال فشار کردن
torch	مشعل دارکردن
torch	کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch	چراغ قوه
to torch something	چیزی را آتش زدن [سوزاندن] [زبانه کشیدن ]
torch	مشعل
acetylene torch	مشعل استیلن [ابزار]
welding torch	پستانک جوش
blow torch	بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
carry the torch <idiom>	نشان دادن وفاداری به کسی
torch bearer	مشعل دار [ابزار]
torch song	شعر احساساتی وعشقی
torch light	چراغ قوهای
brazing torch	مشعل زرد جوش [ابزار]
soldering torch	پستانک لحیمکاری
electric torch	چراغ قوهای
hand torch	مشعل دستی
cutting torch	مشعل برش دهنده [ابزار]
cutting torch	مشعل قطع کننده [ابزار]
torch battery	باطری قلمی
blow torch	پستانک
torch singer	خواننده شعر احساساتی وعاشقانه
torch cutting	[برشکاری شعله ای]
torch pot	[محفظه مشعل سوخت محفظه سوخت پاش توربینی]
blow torch	چراغ لحیم کاری [ابزار]
blow torch	کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
balanced	متوازن
well-balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
well balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
balanced	متعادل
balanced actuator	سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
balanced economy	balanced
balanced load	بار خارجی متعادل
balanced line	تعادل تعداد مهاجمان در وسط
balanced handle	دسته تعادل
balanced design	طرح با تراز یکسان
balanced circuit	مدار متعادل
balanced circuit	اتصال سیمتریک
balanced budget	بودجه متوازن
balanced mobilization	بسیج متعادل اماد ذخیره تهیه اماد ذخیره به طورمتعادل
balanced reaction	واکنش موازنه شده
balanced tackle	وضع متعادل وسایل ماهیگیری
balanced system	سیستم متعادل
balanced supply	امادبررسی شده
balanced supply	اماد متعادل شده
balanced stock	ذخیره اماد متعادل
balanced state	حالت متوازن
balanced state	حالت تعادل
balanced rudder	سکان متعادل
spring balanced	ترازوی فنری
balanced window	پنجره چرخان
balanced state	حالت متعادل
balanced winder	پله مارپیچ
balanced transmission line	سیم انتقال متقارن
balanced plain weave	بافت ساده یک رو یک زیر
balanced plain weave	گلیم باف فرش
balanced polyphase system	مدار چند فاز متوازن
cyclically balanced budget	بودجه متوازن ادواری
balanced growth model	الگوی رشد متوازن
balanced budget multiplier	ضریب بهم فزاینده بودجه متوازن
balanced control surfaces	سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
balanced budget theorem	قضیه بودجه متوازن
balanced armature unit	جوشن متعادل
multiplier effect of a balanced budget	اثر بهم فزاینده بودجه متوازن
pressure	فشار هوا
pressure	فشردن مضیقه
pressure	بار سنگین مصائب وسختیها
pressure	بار
pressure	سنگین
pressure from outside	فشار از بیرون [خارج]
pressure	فشار
pressure	مشقت
f.pressure	فشارمایع
pressure cabin	بخشی از هواپیما که افراد وخدمه در ان قرار دارند وهمیشه فشار در ان برابر یابیشتر از حد تعیین شده است
pressure hull	بدنه ضد فشار
pressure cabin	هواپیمای دارای دستگاه تهویه مقاوم با فشار هوا
pressure casting	قطعه ریخته گری فشاری
pressure cook	دیگ زودپز
pressure cook	دردیگ زودپزپختن
pressure cook	تحت فشار پختن
pressure curve	منحنی فشار
inflationary pressure	فشار تورمی
pressure gaverner	تنظیم کننده فشار
pressure gaverner	ناطم فشار
pressure lamp	چراغ تلمبهای
pressure gauge	فشارسنج
pressure gradient	گرادیان فشار
pressure gauge	فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure front	جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
pressure fraction	کسر فشاری
pressure lubrication	دستگاه روغنکاری فشاری
pressure drop	افت فشار
pressure device	عامل فشاری مین
pressure face	سمت فشار
pore pressure	فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
pressure device	ماسوره فشاری
pressure curve	خم فشار
pressure head	ارتفاع فشار
pressure breathing	تنفس مصنوعی دادن با تولیداختلاف فشار هوا دستگاه تنفس یدکی اکسیژن برای خلبان
pressure balance	فشارسنج
intake pressure	فشار ورودی
intermediate pressure	فشار متوسط
low pressure	فشار خفیف
internal pressure	فشار درونی
kinetic pressure	فشار سینتیک
pressure gage	فشارسنج
lateral pressure	فشار جانبی
loss of pressure	افت فشار
low pressure	فشار کم
low pressure	سهل العبور
low pressure	منطقه کم فشار
manifold pressure	فشار گازگاه
molding pressure	فشار قالب
initial pressure	فشار ابتدایی
oil pressure	فشارسنج روغن
oil pressure	دستگاه اندازه گیری فشار روغن
pressure altitude	ارتفاع از روی دستگاه فشارسنج هواپیما ارتفاع فشارسنجی
pressure adjustment	تنظیم فشار
pressure above the atmosphere	فشار بالای جو
pore pressure	فشار درونی
osmotic pressure	فشار اسمزی
pitot pressure	فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
pitot pressure	فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
piston pressure	فشار پیستون
partial pressure	فشار جزیی
partial pressure	فشار جزئی
partial pressure	فشار جرئی یا سهمی
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
molding pressure	فشار پرس
pressure cookers	دیگ زودپز
wind pressure	فشار باد
wheel pressure	فشار چرخ
wave pressure	فشار حاصل از موج
water pressure	فشار اب
vapour pressure	فشار بخار اب
vapor pressure	فشار بخار
vapor pressure	فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
uplift pressure	فشار بالابرنده
total pressure	فشار کل
to be under deadline pressure	عجله داشتن
pressure bar	قسمتفشار
pressure change	تغییراتفشار
pressure control	کنترلفشار
pressure of time	فشار زمانی
time pressure	فشار زمانی
partial pressure	[فشار اولیه و جزئی که در اثر شانه کوبی و یا کشیدن تار در چله کشی به نخ های تار وارد می شود.]
He always works best under pressure .	اگر تحت فشار قرار گیرد ؟خوب کارمی کند
The pressure of the atmosphere	فشار جو ؟( اتمسفر )
water under pressure	آبتحتفشار
pressure vessel	فشار
pressure vessel	فرف
pressure tube	لولهفشار
pressure screw	پیچفشرده
pressure plate	صفحهنگهدار
pressure dial	درجهفشار
to bear pressure upon	فشار اوردن بر
tire pressure	فشار هوای لاستیک
systolic pressure	فشارخون انقباضی
pressure transducer	مبدل فشار
pressure tendency	گرایش فشار
pressure taping	انشعاب فشار سنجی
pressure sweeping	روبیدن فشاری
pressure surface	سطح پیزومتریک
pressure surface	سطح فشار
pressure suit	لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
sense of pressure	حس فشار
pressure sense	حس فشار
pressure regulator	شیر فشار شکن
pressure regulator	شیر تنظیم
pressure points	نقطههای گیرنده فشار
pressure wave	موج فشار
pressure weld	جوش دادن فشاری
pressure weldable	قابل جوشکاری فشاری
swelling pressure	فشار در اثر ازدیاد حجم
static pressure	فشار ایستایی
static pressure	فشار ثابت هوا
starting pressure	فشار استارت
sound pressure	فشار صوت
social pressure	فشار اجتماعی
reservoir pressure	فشار مخزن
reduced pressure	فشار کاهیده
reacted pressure	فشار واکنش شده
radiation pressure	فشار تشعشع
pulse pressure	فشار نبض
pressure welding	جوشکاری فشاری
pressure welding	جوش فشاری
pressure of speech	فشار تکلم
group pressure	فشار گروهی
effective pressure	فشار موثر
edge pressure	فشار لبه
bearing pressure	فشار تکیه گاهی
economic pressure	فشار اقتصادی
earth pressure	فشار خاک
earth pressure	رانش خاک
earth pressure	فشار حاصل از خاک
soil pressure	رانش خاک
dynamic pressure	فشار پویا
equilibrium pressure	فشار تعادلی
gauge pressure	فشار در عمق معین برحسب فشارسنج