Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
basic calculating operation
چهار عمل اصلی
[ریاضی]
Other Matches
basic operation of arithmetic
چهار عمل اصلی
[ریاضی]
He is very calculating.
آدم خیلی حسابگری است ( مقتصد )
calculating
دوباره سازی یا ایجاد داده جدید از طریق فشرده سازی وقایع عددی معین
calculating machine
ماشین محاسبه
calculating punch
پانچ محاسباتی
calculating machine
ماشین محاسباتی
calculating machine
ماشین حساب
calculating factor
ضریب محاسبه
calculating factor
ضریب براورد
basic
روش ذخیره و بازیابی بلاکهای داده به ترتیب
basic
بخشی از سرویس ISDN که شامل دو کانال انتقال داده است . که داده را به صورت کیلو بایت در ثانیه ارسال میکند و یک کانال کنترلی دارد که میتواند اطلاعات کنترلی جانبی را به صورت کیلو بایت در ثاینه منتقل کند
basic
نرم افزاری که اجرای سطح پایین و ابتدایی سخت افزار و مدیریت فایل را کنترل میکند
basic
کنترل استاندارد خط وط ارسالی با استفاده از کدهای مخصوص
basic plus
نوعی زبان برنامه نویسی گسترش یافته BASIC
basic
به یک وسیله راه دور
basic
دستور تغییر نیافته برنامه که پردازش میشود تا دستور اجرا شدنی بدست آید
basic
بخشی از کنترل کننده ارتباطات که توابع ریاضی و منط قی را بررسی میکند
basic
حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی
basic
Symbolic sAll-Purpose"Beginner Instructioncode
basic
یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic
بیسیک
basic course
دوره مقدماتی
basic
مین دستیابی
basic
پایهای
basic
بازی
basic
قلیایی
basic
اساسی مقدماتی
basic
اولیه
basic
ابتدایی
basic
بنیادی
basic
تهی بنیانی
basic
اصلی
basic
اساسی
basic
بنیانی
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic
مقدماتی اساسی
basic
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic
کد دودویی که مستقیماگ و فقط با استفاده از آدرس ها و مقادیر مطلق در CPU عمل میکند.
basic
روش استاندارد ذخیره سازی داده روی دیسک تا سایر کامپیوتر ها هم بتوانند استفاده کنند
basic
توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic allowance
سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
basic brick
اجر قلیائی
basic capacity
گنجایش مبنا
basic capacity
گنجایش پایه
basic ration
جیره اصلی
basic ration
جیره مقدماتی جیره مبنا
basic research
تحقیقات مقدماتی
basic salt
نمک بازی
basic price
قیمت پایه
basic branch
رسته اولیه
basic of issue
مبنای توزیع
basic of issue
مبنای واگذارکردن اقلام
basic pay
اصل حقوق
basic pay
حقوق اصلی
basic anxiety
اضطراب بنیادی
basic price
قیمت مبنا
basic point
نقطه مبداء
basic allowance
شارژ انبار
basic date
تاریخ ترفیع
basic circuit
مدار ساده
basic intent
نیت عام
basic data
اطلاعات اولیه
basic date
تاریخ شروع خدمت در هردرجه
basic deficit
کسری کلی
basic deficit
کسری اساسی
basic language
زبان بیسیک
basic dye
رنگینه بازی
basic fortran
استاندارد امریکایی و تاییدشده از زبان برنامه نویسی فرترن
basic gearing
گیربکس
basic gearing
چرخ دندههای اصلی
basic data
دادههای اولیه عناصر اولیه
basic data
عناصر تیر اولیه
basic crops
پنبه تنباکو و برنج
basic load
بار مبنای مهمات یا وسایل
basic communication
گزارش یا مدرک اولیه مکاتبات اولیه
basic conflict
تعارض بنیادی
basic load
بار مبنا
basic linkage
پیوند اساسی
basic lining
پوشش یا استر قلیایی
basic cover
عکسبرداری اولیه هوایی
basic crops
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
basic crops
جو
basic crops
ذرت
basic hole
سوراخ مقدماتی
basic sciences
علوم پایه
basic research
علم بنیادی
tiny basic
یک زبان برنامه سازی سطح بالا که زیرمجموعه BASICاست و برای ریزکامپیوترطراحی شده است
microsoft basic
مدل مشهوری از زبان برنامه نویسی BASIC که روی ریزکامپیوترها بکاربرده میشود
integer basic
نوعی زبان BASIC که میتواند تمام اعداد را موردپردازش قرار دهد
basic verses
ایات محکمات
basic variable
متغیر اساسی
basic variable
متغیر اصلی
true basic
تروبیسیک
Visual Basic
ابزار برنامه نویسی ساخت ماکروسافت که باعث ساخت برنامههای کاربردی ویندوز به آسانی میشود
basic weaves
رگباسلیق
basic research
علم پایه
basic agreement
چهارچوب توافق
[حقوق]
basic agreement
توافق اولیه
basic ground
زمینه و متن اصلی فرش
basic dye
رنگ قلیایی
quick basic
کوئیک بیسیک
basic training
اموزش مقدماتی
basic speed
سرعت اولیه
applesoft basic
نوع توسعه یافته زبان برنامه نویسی BASIC که باریزکامپیوتر قابلیت پردازش اعداد اعشاری را هم دارد
basic size
اندازه اولیه
airman basic
سرباز ساده و بدون درجه نیروی هوایی
basic standard
استاندارد اولیه
advanced basic
بیسیک پیشرفته
basic size
اندازه اصلی
basic slag
سرباره قلیایی
basic training
تعلیمات ابتدایی
basic shaft
محور اصلی
basic surplus
مازاد اساسی
basic shaft
محور واحد
the four basic arithmetic operations
چهار عمل اصلی
[ریاضی]
basic requisition number
درخواست اولیه
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
basic relay post
پایگاه مقدماتی تحویل و تحول بیماران
floating point basic
نوعی زبان BASIC که اجازه استفاده از اعداد اعشاری رامیدهد
basic requisition number
درخواست ابتدایی
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
basic tactical unit
یکان مبنای تاکتیکی
basic pig iron
اهن خام قلیایی
basic machine unit
واحد دستگاه مقدماتی
basic pig iron
اهن توماس
ground basic slag
ارد توماس
ground basic slag
سرباره توماس
basic standard cost
قیمت پایه
basic standard cost
قیمت استاندارد
basic planning guide
راهنمای اولیه طرح ریزی
basic unit training
اموزش مقدماتی یکان اموزش مقدماتی واحد
basic building materials
مواداولیهساختمان
basic source of food
منابعاولیهغذا
basic issue list
اقلام مندرج در فهرست توزیع اولیه اقلام بار مبنای اولیه اقلام شارژ انبار
basic access method
روش دستیابی اصلی
basic bessemer converter
مبدل مقدماتی بسمر
basic allowance for quarters
حق مسکن
basic allowance for subsistence
جیره نقدی
basic allowance for subsistence
حق معاش
basic bessemer process
فرایند مقدماتی بسمر
basic bessemer process
فرایندقلیایی بسمر
basic bessemer steel
فولاد مقدماتی بسمر
basic circuit arrangement
ترتیب مدار ساده
basic combat training
اموزش رزم مقدماتی
basic end item
تجهیزات ووسایل اولیه
basic end item
اقلام اولیه اماد
basic converter steel
فولاد توماس
basic construction unit
واحد ساختمانی
basic partitioned access method
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
basic telecommunications access method
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
ambulance basic relay post
پست مبنای کنترل ستون امبولانسها
basic unit assembly group
گروه ساختمانی
iowa tests of basic skills
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
basic input output system
سیستم ورودی و خروجی پایه
basic converter pig iron
اهن خام توماس
basic direct access method
روش دستیابی مستقیم اساسی
basic bessemer pig iron
اهن خام مقدماتی توماس
basic open hearth furnace
کوره باز قلیایی
basic sequential access method
روش دستیابی ترتیبی اساسی
basic type single tier formwork
قالب بندی نیمه لغزان با پایههای معادل ارتفاع قالب
basic indexed sequential acess method
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic type double tier formwork
قالب بندی بالارونده با تختههای مشابه
operation
بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operation
عمل جراحی
operation
کار
operation
به کارانداختن
operation
سخت افزار مبدل دستور که ماشین
operation
کارکردن با یک وسیله
come into operation
قابل اجرا شدن
operation
عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
operation
عمل منط قی که از دو ورودی یک خروجی تولید میکند
operation
بخشی از حلقه ماشین در حین اجرای دستور
not operation
عمل نفی
one way only operation
عملکردتنها یک طرفه
operation
آزمایش هایی برای برنامه و آمادگی داده را بررسی می کنند
or operation
عمل یا
operation
1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
operation
فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
operation
عملی منط قی روی تعداد عملوند مربوط به قوانین جبربول
operation
درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
either way operation
ارسال داده در یک جهت روی کانال دوجهته
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
to come into operation
دایر شدن
to come into operation
بکار افتادن
to come into operation
قابل اجراشدن
operation
دستوری که نیاز به آدرس کردن اش نداشته باشد
operation immediate
اقدام سریع
not operation
عمل نقض
to come into operation
کاربرد پذیر شدن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
operation
ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
operation
کار کردن
operation
عمل جراحی عمل
operation
گردش
operation
وابسته به عمل عملکرد
operation
بهره برداری
operation
دستور بعدی برای اجرا را می خوانند
co-operation
همکاری مشترک
to come into operation
قانونی درست شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com