Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
basic source of food
منابعاولیهغذا
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .
از دوشنبه لب به غذانزده ام
source
کامپیوتری که میتواند منبع را کامپایل کند
source
1-لیست کردن متن به صورت اصلی . 2-لیست کردن برنامه اصلی
source
که بعداگ توسط کامپایلر به کد ماشین تبدیل میشود
source
نرم افزارای که به کاربر امکان تغییر دادن , حذف و افزودن دستورات در فایل اصلی برنامه میدهد
source
فرم یا تنی که داده از آن بازیابی میشود تا وارد پایگاه داده ها شود
source
مجموعه پانچ کارتها که حاوی کد اصلی برنامه است
source
مجموعه کدهای نوشته شده توسط برنامه نویس که مستقیماگ توسط کامپیوتر اجرا نمیشوند و باید به برنامه که هدف ترجمه شوند توسط کامپایلر یا منر
source
در عمل کشیدن و قرار دادن , شی اصلی شی ای است که انتخاب شده است و پس کشیده شده است
source
روش
source
حرکت داده بین دو شبکه که داده را با Taken بررسی میکند و داده را به ایستگاه صحیح می فرستد
source
برنامه پیش از ترجمه نوشته شده در زبان برنامه نویسی توسط برنامه نویس
source
نقط های که سیگنال ارسالی وارد میشود به شبکه
source
نقط ه اصلی یا شروع
the source
خدمات سودمند اطلاعاتی وقابل دسترس برای مشترکین
second source
منبع دوم
source
خصوصیت برخی bridge ها که
source
استاندارد IEEE , IBM وغیره IBM و غیر IBM نوع Taken Ring امکان استاندارد bridge می دهند تا داده را ردو بدل کنند
source
منبع برق
source
منبع
source
ماخذ
source
چشمه
source
سرچشمه
source
منبع منشاء
source
ماخذ عامل یا جاسوس خارجی برای کسب اطلاعات
source
منشاء
source
مایه مبداء
source
مبداء
source disk
دیسک مبداء
radiation source
منبع تشعشع
source code
کد منبع
source code
کد مبداء
source computer
کامپیوتر منبع
source data
دادههای منبع
source computer
کامپیوتری که برای ترجمه یک برنامه منبع به برنامه مقصود بکار می رود
radio source
چشمه شبه اختری
radio source
چشمه اخترواره
source of power
منبع انرژی
lighting source
منبع روشنایی
line source
منبع خطی شکل
line source
منبع خطی منبع شبکه
message source
منبع پیام
message source
منشاء پیام
power source
منبع قدرت
quasistellar source
چشمه اخترواره
quasistellar source
چشمه شبه اختری
neutron source
منبع نوترون
source document
سند منبع
source language
زبان اصلی
source listing
لیست برداری منبع
source listing
لیست منبع
source of power
منبع قدرت
source program
برنامه منبع
source program
برنامه مبداء
source trait
ویژگی پایه
source routine
روال منبع
source register
ثبات منبع
source language
1-زبانی که برنامه در ابتدا به آن نوشته شده است .2-زبان برنامه پیش از ترجمه
x ray source
منبع اشعه رونتگن
welding source
منبع جریان جوش
voltage source
منبع الکتریسیته
voltage source
منبع فشار الکتریکی
voltage source
منبع قدرت
voltage source
منبع ولتاژ
source document
سند اصلی
source file
فایل مبدا
source language
زبان منبع
light source
منبع نور
data source
منبع داده
discrete source
چشمههای مجزا
excitation source
منبع برانگیختگی
It is a source lf pride .
مایه افتخار است
information source
منبع اطلاعات
image source
منبع تصویر
incandescent source
منبع ملتهب
low frequency source
منبع فرکانس پایین
light source colour
رنگ منبع نور
source data automation
خودکاری داده منبع
source data automation
کنترل خودکار داده منبع
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
The water is turbid from its source .
<proverb>
آب از سر چشمه گل آلود است .
extirpate the source of dispute
قلع ماده نزاع
Do you want some more food ?
بازهم غذا می خواهی ؟
Please help yourself ( with the food ) .
لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food
طعام
food
قوت
food
غذا
food
خوراک
Have you had enough (food)
سیر شدی ؟
food preference
پسند غذایی
food for powder
تیر خوردنی
food for powder
کشته شدنی
food freezer
فریزر
food freezer
یخچال فریزر
food gathering
خوراک اوری
food industries
صنایع غذایی
food packet
بسته غذایی
food program
رژیم تغذیه
food packet
جیره بسته بندی شده
food program
برنامه غذایی
food production
تولید غذا
food perference
رجحان غذایی
food deprivation
محرومیت غذایی
food container
فرف غذای قابل حمل
food tide
طغیان اب
different kinds of food
غذاهای جوربه جور
food web
شبکه غذایی
frugal food
خوراک ساده
frugal food
حاضری
preparation of food
تهیه خوراک
plant food
غذای گیاه
plant food
غذای گیاهی
food science
علم غذا
food rationing
جیره بندی مواد غذائی
food chemistry
شیمی غذا
food container
فرف غذا
food tide
سیل
food pyramid
هرم غذایی
food for thought
<idiom>
درمورد چیز باارزش فکر کردن
To heat up the food.
غذا را گرم کردن
To kI'll animals for food .
جانوران را برای غذا کشتن
To pick at ones food .
از روی سیری خوردن
food poisoning
مسمویت غذایی
food chain
زنجیره غذایی
restorative food
غذای مقوی
articles of food
موادغذایی یا خوراکی
When it comes to me there is no more food (left).
به من که می رسد غذا تمام شده
Please heat up my food.
لطفا" غذایم را داغ کنید
food chains
زنجیره غذایی
To assimilate food.
غذا را جذب کردن
First food , then talk .
<proverb>
اول طعام آخر کلام .
The food is cold.
غذا سرد است.
to toy with one's food
با غذای خود بازی کردن
food shop
بقالی
food shop
خواربار فروشی
to wolf one's food
<idiom>
مثل گاو خوردن
to dress
[food]
آماده کردن
[پختن]
[غذا یا دسرت]
burnt food
ته دیگ
[برنج]
to burn the food
بگذارند غذا ته بگیرد
To cook food.
غذا پختن
the food was smoked
خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
This food is very nourshing .
این غذا خیلی قوت دارد
food stamps
تمبر خوراک
food stamp
تمبر خوراک
fast food
تند خوراک تندکار
convenience food
غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food
خوراک پیش پخته
to spit out food
بیرون دادن غذا
to spit out food
تف کردن غذا
to be food for worms
مردن
staple food
مواد غذائی ضروری
to be food for fishes
غرق شدن
the garden provides food
میدهد
the garden provides food
باغ غذا
the garden provides food
باغ خوراک تهیه میکند
health food
خوراک بهداشتی
health food
غذای سالم
junk food
هله هوله
food aid
کمکغذائی
food mixer
ماشینهمزنبرقی
junk food
گنده خوراک
food processor
اجزایمخلوطکن
junk food
غذای ناسالم
pollution of food in water
آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
food dtufe stuff
خوردنی
food dtufe stuff
خوار و بار
Oily skin (food).
پوست ( غذای ) چرب
pollution of food on and in the ground
آلودگیغذاییودرزمین
food and agricultural organization
از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
their principal food is rice
خوراک عمده انها برنج است
The food was not fit to eat.
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
food dtufe stuff
ماده غذایی
Our food supply is getting low.
ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
Good wholesome food .
غذای سالم وکامل
table of food equivalents
جدول ارزش جیره غذایی
grazing food chain
زنجیره غذایی چرندگان
Rice is a wholesome food .
برنج غذای کاملی است
The food has a salty taste .
غذا شور مزه است
it is highly valued as food
برای خوراک بسیارمطلوب است
food stamp program
برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
dailgy food allowance
جیره غذایی روزانه
dailgy food allowance
جیره روزانه
Dont stint the food .
سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
There isnt much food in the house.
زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Frozen meat ( food ) .
گوشت ( غذای ) یخ زده
Be carefull not to spI'll the food .
مواظب باش غذاهارانریزی زمین
food and agricultural organization
سازمان خواروبار وکشاورزی
I musn't eat food containing ...
من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
annual food plan
برنامه غذایی سالیانه
Plain food (dress).
غذا ( لباس ) ساده
central food preparation facility
کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
food regarded as cooked by a specified person
دست پخت
a copious choice of food and drink
غذا و نوشیدنی فراوان
Mexican food is hot 9spicy).
غذاهای مکزیکی تند است
The smell of food permeated through the flat .
بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
basic course
دوره مقدماتی
basic
توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic
کد دودویی که مستقیماگ و فقط با استفاده از آدرس ها و مقادیر مطلق در CPU عمل میکند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com