Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
body size
اندازه بدن
Other Matches
size
وسعت
size
بر اورد کردن
size
چسب زنی اهارزدن
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
size
قالب
size
مقدار
size
قد
size
اندازه
size
چسب زدن
size
ابعاد فیزیکی یک تصویر یا شی یا صفحه
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size
اندازه بعدساختمان
size
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
size
بزرگی
size
به اندازه کردن
size
اهار زدن
over size
بزرگتر از اندازه
of an out size
دارای اندازه غیر معمل
of an out size
بیرون از اندازه
what is your size?
شما چیست
what is your size?
اندازه
size up
<idiom>
بسته به شرایط ،برانداز کردن
to size up
را براوردکردن
to size up
اندازه
that is about the size of it
حقیقت امراین است
(the) size of it
<idiom>
به شکلی که است
that is about the size of it
همینطور است
cut down to size
<idiom>
ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
cut to size
به اندازه بریدن
size tolerance
تلرانس اندازه
size stick
قالب اندازه گیری
size stick
الت اندازه گیری پا
family size
تعداد افراد خانواده
size effect
تاثیر اندازه
basic size
اندازه اصلی
effective size
اندازه موثر
basic size
اندازه اولیه
design size
اندازه نامی
trim size
اندازه طبیعی
type size
اندازه حروف
design size
اندازه طرح
type size
اندازه فونت
block size
اندازه بلاک
block size
اندازه کندهای
block size
اندازه کنده
Pick on someone your own size.
برو با هم قدهای خودت طرف بشو
file size
اندازه فایل
fit size
اندازه مناسب
fractional size
اندازه کسری
sample size
بیتی استفاده میشود. بدست آوردن اندازهای از سیگنال که برای تامین اطلاعات درباره سیگنال به کار می رود
sample size
مدت زمان بین دوالگوی پیاپی
limiting size
اندازه محدود
london in size
پس از لندن نیویورک بزرگترین شهراست
sample size
تعداد اندازه گیریهای سیگنال ضبط شده درهرثانیه
sample size
بزرگی نمونه
sample size
حجم نمونه
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point size
اینچ
minimum size
اندازه حداقل
neat size
اندازه خالص
nominal size
اندازه اسمی
nominal size
اندازه نامی
lessin size
کوچکتر
lessin size
خردتر
size control
کنترل اندازه
size constancy
ثبات اندازه
hypostatize or size
ذات جدا دانستن
hypostatize or size
شخصیت دادن به
hypostatize or size
مسلم فرض کردن
man size
اندازه مناسب یک مرد
screen size
اندازه صفحه
it is four times my size
چهاربرابر
it is four times my size
من است چهارتای من است
it is of a normal size
دارای اندازه عادی یا معمولی است
it is the size of a sparrow
باندازه یک گنجشک است
king size
بزرگ
of a large size
بزرگ
nuclear size
اندازه هسته
attack size
استعداد وسایل درگیر در تک
life size
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
pint-size
خرد ناچیز
life-size
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
pint size
کوچک
pint size
خرد ناچیز
pint size
پست
atomic size
اندازه اتمی
full-size
بخ مقیاس یک به یک
full-size
اندازه طبیعی
full size
بخ مقیاس یک به یک
full size
اندازه طبیعی
pint size
باندازه سرسنجاق
life-size
اندازه واقعی
accuracy to size
دقت اندازه گذاری
accurate to size
دقت در اندازه گرفتن
atomic size
اندازه اتم
attack size
اندازه تک
life size
اندازه واقعی
pint-size
باندازه سرسنجاق
pint-size
پست
pint-size
کوچک
data word size
اندازه کلمه داده
effective size of grain
اندازه موثرذرات
grain size classification
طبقه بندی خاک از نظر اندازه ذرات
size of a statistical sample
[N]
تعداد کل داده های آماری
effective size of grain
قطر موثر ذرات
size distribution of income
توزیع درامد مقداری
size distribution of income
توزیع درامد برحسب مقدار
paricle size analysis
دانه بندی کردن
fixed size records
رکوردهای با اندازه ثابت
olympic size pool
اندازه و طول استخر المپیک 05 در 12 متر
standard size whole brick
اجر فشاری معمولی
size weight illusion
خطای ادراکی اندازه- وزن
The shoes are a size too big for my feet.
کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
Act your age
[and not your shoe size]
!
به سن خودت رفتار بکن !
[مثل بچه ها رفتار نکن !]
in a body
همه با هم
body
بدن
[کالبد]
body
جسم
[بدن]
body
تن
in a body
جمعا
body
1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه
body
غلیظ کردن
body
ضخیم کردن
body
اطاق ماشین جرم سماوی
body
بدنه
body
لاشه جسم
body
بدن
body
تنه
after body
قسمت پاشنه ناو
body
جسد
body
جسم
body
متن پیام
body
نوشتار و اندازه پیش فرض برای بیشتر متن ها
body
اطاق اتوبوس
body
هیات
body
دست
body
دارای جسم کردن
body
گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
primary body
جسم اولیه
pineal body
جسم صنوبری
rigid body
جسم صلب
parant body
جسم مادر
saturated body
بخار مشبع
over one's dead body
<idiom>
هرگز
fuse body
بدنهفیوز
circular body
صفحهمدور
ciliary body
بخشمژهدار
camera body
بدنهدوربین
body wire
سیماصلی
body whorl
پیچبدنه
body tube
لاستیکبدنه
body shirt
بادی
body pad
بالشتکبدنه
body of nail
وسعتناخن
body of fornix
نوارسفیدزیرنیمکرههایمغز
hive body
بدنهکندو
pylon body
بدنهبرج
keep body and soul together
<idiom>
Never!over my dead body .
صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
To keep body and soul together.
زندگی بخور ونمیری داشتن
foreign body
آنچهتصادفادرسرجایخودنباشد
body-builder
بدنساز
body search
بازرسیبدنی
body blow
سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
vitreous body
قسمتمیداندید
vertebral body
استخوانمهره
triangular body
بدنهمثلثی
pylon body
بدنهستون
body flap
زبانهبدنه
bakelite0 body
بوفهباکلیت
body stockings
جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
the body politic
جامعه
the body politic
ملت و دولت
the body of a document
متن یک سند
the body of a carriage
بدنه یک کالسکه
to report
[to a body]
گزارش دادن
[به اداره ای]
streamline body
بدنه اتومبیل یاهواپیماکه ....تیزی شکل خودکمترباجریان هوامقاومت کند
body odour
بویبدن-بویعرقبدن
soul and body
روح و جسم
solid body
جسم سخت
the whole body of a nation
تمامی
the whole body of a nation
ملت
body stocking
جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
wisdom of the body
خردمندی بدن
white body
بدنه سفید
whitcomb body
جسم ایرودینامیکی که به هواپیما اضافه میشود و سبب بهبود توزیع حجم اریارول میگردد
The human body
بدن انسان
tipper body
بدنهتخلیهکننده
trapezoid body
جسم ذوزنقهای
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
to a agarment to the body
جامهای را اندازه تن کردن
thyroid body
غده درقی
body and soul
<idiom>
با تمام وجود
body surf
موج سواری بدون تخته
body corporate
شرکت شرکت سهامی
body checker
بازیگر تنه زن
body check
سد کردن بازیگر توپدار
body centered
بطور فضایی متمورکز شده
body cell
یاخته غیر تناسلی
body capacitance
فرفیت بدن
body build
هیکل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com